مردن پیش از مردن در اندیشه مولانا یک اصل مهم به حساب میآید. در این تفسیر منظور مولانا از مرگ صورت جسمانی آن نیست و منظور رها شدن از منیت و قید و بندهای نفسانی است.مولانا خلق و خوی نفسانی آدم را مثل یک زنجیر میداند که مانع رشد و به کمال رسیدنش میشود و چون بیشتر آدمها درگیر منیتهای کاذب درونی هستند هیچگاه به رشد و تعالی حقیقی نمیرسند.
از نظر مولانا آدمی در درون خود آن لطف الهی و آن منبع سعادت حقیقی را دارد و تا وقتی آدمها متوجه آن نشوند، هیچگاه به آن دست پیدا نخواهند کرد. آدمی برای رسیدن به سعادت باید پردهها را کنار بزند و برای رسیدن به این کار باید به منبع عشق الهی وصل شود و با وصل شدن به این عشق الهی به آرامش حقیقی خواهد رسید.
از نظر مولانا با چنین مرگی است که آدمی تازه زنده خواهد شد و دریچهای بزرگ از انسانیت پیش رویش گشوده میشود. مولانا این تعابیر را در شعر زندان به زیبایی به کار برده است. او آدمی را به اسیری تشبیه میکند که با رهایی از نفس میتواند به مقام امیری برسد و از عالم خاک به افلاک صعود کند.
شعر زندان را بارها و بارها میتوان خواند و دربارهاش تامل کرد. آنجا که شعر با این بیت شروع میشود:« بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید/ در این عشق چو مردید همه روح پذیرید» کاملا به همین موضوع اشاره دارد. او میگوید کشتن منِ کاذب درونی و مردن به جهت رسیدن به حقیقت اصلی تازه آغاز زنده شدن انسان است. هر کسی در این عشق بمیرد تازه زنده خواهد شد و پردههای دنیای مادی از مقابل دیدگانش کنار خواهد رفت و به مفاهیم عمیقتر از زندگی دست پیدا خواهد کرد.
مولانا با هنرمندی و زیبایی هر چه تمامتر در ادامه چنین میگوید:« بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید/ کز این خاک برآیید سماوات بگیرید/ بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید/ که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید/ یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان/ چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید …»
این ابیات به زیبایی گویای اندیشه مولاناست. قبل از مرگتان، مردن منیتهایتان را تجربه کنید و از نفستان ببرید تا از زندان قفس رها شوید و از خاک به آسمان برسید. انسان وقتی به مقام انسانیت و امیری میرسد که بتواند خود را از زندان تن و ذهن رها کند. در چنین حالتی همه آدمیان به منبع عشق الهی و آن روح جاری در تمام هستی دست پیدا خواهند کرد.
زمانی که انسان به چنین جایگاهی برسد دیگر از مرگ جسمانی هراسی ندارد. چرا او که یک بار مردن را تجربه کرده و منیتهایش را قبلا جایی کشته است و هنگام رسیدن مرگ دیگری چیزی برای از دست دادن ندارد. مرگ از منظر چنین آدمی چون شهد شیرین است چون او را به معشوق حقیقی میرساند. مولانا درباره مواجههاش با مرگ چنین میگوید:« جنازهام چو ببینی مگو فراق فراق/ مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد/مرا به گور سپاری مگو وداع وداعکه گور پرده جمعیت جنان باشد…» چنین مرگی که شوق رسیدن به معبود و معشوق را دارد زیباست.
نویسنده: احمد محمدتبریزی
سپاس از این تفسیر زیبا کیف کردم