«ما بیشتر از جنس رؤیاهایمان هستیم تا از جنس واقعیت و واقعیت ما بیشتر از رؤیاهایمان ساخته شده تا از واقعیت بیرونی».
شکسپیر
برخی آثار هنری و متون ادبی را بیش از آنکه بتوان «نقد» کرد، باید «فهم» کرد. زیرا فهم شاعرانه آنها بر نقد عالمانه آنها مقدم است و این نه به معنای بیارزشبودن نقد، یا نقدناپذیربودنِ این آثار، که به معنای فهم راه ورود به جهان درونی این آثار است. یکی از این جهانها، جهان آثار عباس کیارستمی است؛ جهانی خیالین با نمادی رئال و واقعی، آنقدر واقعی که همه آن را بخشی از سینمای نئورئالیسم میدانند و آنقدر غیرواقعی که با کمی دقت از نزدیک، متوجه فاصله بسیار زیاد این آثار از جهان رئال و نزدیکی بسیار زیادش به جهان خیالین میشویم. در جهان واقعی نمیتوان فیلمی ساخت که در آن گره یا مسئله نباشد اما بتواند بیش از چند دقیقه دوام بیاورد.
این نکته را فیلمسازانی که فیلم کوتاه موفق و فیلم بلند داستانی موفق ساختهاند، بهتر از بقیه میدانند. اما اینکه بتوان بدون گرهافکنی و بدون مسئله رئال، فیلمی بلند ساخت و با آن جهان را نیز فتح کرد، همان است که شاعرانگیاش میتوان نامید؛ همان کاری که پیش از کیارستمی، خیام با چند رباعی کوتاه انجام داد و قرنها بعد جادوی آثارش، فیتزجرالد را وادار کرد گفتههایش را برای جهانیان ترجمه کند؛ کاری که نشد با آثار ابنسینا و ملاصدرا انجام داد. راز این کار در چیست؟ یک پاسخ، همان شاعرانگی است. شاعرانگی (که با شعرگفتن نباید اشتباهش گرفت) نوعی نگاه به جهان است؛ نگاهی که مناسبات جهان رئال را زیرورو میکند، نهاینکه تابع آن شود. اگر در جهان رئال، سرعت حرف اول را میزند، در جهان شاعرانه، میتوان فیلمی ساخت که دقیقههای متوالی بدون هیچ حرکتی، به تصویر ماه در برکه آب نگریست و خسته هم نشد.اگر در جهان رئال، زلزله به معنای امدادرسانی و مرگ دلخراش ازدنیارفتههاست، در نگاه شاعرانه اما، زلزله میتواند در دو نگاه و در دو دل ایجاد شود و در همان لحظه زلزله مادی که همه را به فرار وادار کرده است، دو دل را به ماندن و زیستن فرابخواند. اگر در دنیای رئال، آرامش در یافتن خانه دوست است، در دنیای شاعرانه، آرامش در پرسش از خانه دوست است. اگر در دنیای رئال، رهایی در رسیدن است، در دنیای شاعرانه، رهایی در طیکردن راه و همواره درمسیربودن است.
لذت رفتن، بیدغدغهرسیدن، لذتی است که تنها نگاه شاعرانه آن را میفهمد و جایگزین لذت رسیدن به هدف میکند. در نگاه رئال، زیبایی رنگها با عبور از سیاه و سفید به دست میآیند، در نگاه شاعرانه اما، رنگها با شناخت سیاه و سفید و در آنها خلق میشوند. در نگاه شاعرانه، «طولانی» برای رسیدن به «مینیمال» است، برعکسِ دنیای رئال، که «کوتاه» سکوی پرش برای «بلند» و «ارتفاع» است. زیبایی نگاه مینیمال، با عبور از زشتیهای نهفته در جهان پرطول و ارتفاع و عریض کشف میشود و با این کشف است که ناگاه زندگی، چهرههای دیگرِ خود را نشان میدهد؛ چهرههایی که بوده اما دیده نمیشده؛ چهرههایی که شاعران آن را میدیدند اما دیگران نمیدیدند. این است که میتوان ادعا کرد: شاعر، آینده است و شاعرانگی، زیستن در آینده، بیمنتظرماندن برای آمدن آینده. کیارستمی موفق شد در یک جامعه گذشتهگرا، غیرصنعتی و بیگانه با مسائل زمان، چنین نگاهی را آن هم در یک صنعت غیربومی، مثل سینما، کشف کرده و به جهانیان عرضه کند. اولین اشتباه در فهم کیارستمی و آثارش، از همینجاست؛ اینکه اغلب گمان کردهاند (و میکنند) که کیارستمی راهی برای سینمای «ارزانساخت» (لوباجت) است و همین فهم غلط، بسیاری را به تقلید از سبک او کشاند و همه نیز بیاستثنا شکست خوردند. زیرا نکته اساسی در آثار کیارستمی، نه ارزانساختبودن آنها که شاعرانهبودنِ آنهاست و اتفاقا برعکس، آثار او گرانبار از نگاه شاعرانه است. چگونه میتوان کیارستمی را در عکس و در نثر شاعرانه دید، ولی در سینما فقط ارزان ساخت؟
و اینجاست که میتوان به دشواری فهم آثار شاعرانه پی برد؛ اینکه مخاطب اینگونه آثار، همواره در پرتو پیشفرضهای خود، اثر را میفهمد و تفسیر میکند و در جامعهای که ذهن تاریخیاش سرشار از پیشفرضهای نامعتبر است، نمیتوان انتظار داشت که آثار شاعرانهاش هم بهدرستی فهمیده شود یا آگر هم فهمیده شود بسیار دیر و بعد از آنکه دیگرانی غریبه او را فهمیدند، میفهمد؛ اتفاقی که برای کیارستمی و در دیار خودش افتاد. نکته مهم در نگاه شاعرانگی در سینما این است که درست برخلاف سبک بازاری رایج سینما عمل میکند؛ همان سبک بازاریای که آلفرد هیچکاک نمونه بارز آن است. هیچکاک بود که گفت، فیلم خوب، فیلمی است که در آن دست کارگردان از پرده بیرون آید، یقه تماشاگر را بگیرد و نگذارد تکان بخورد» درحالیکه بخشی دیگر از سینما همان است که فلینی گفت؛ اینکه: «فیلم خوب، فیلمی است که هرچه بیشتر تماشاچی را آزاد بگذارد تا خیالات خود را در پرتو فیلم بسازد. وقایع غیرمنتظره، بخشی از سفر نیستند، بلکه خود سفر هستند. تنها چیزی که اهمیت دارد، بازبودنِ ذهنِ کارگردان است. فیلمساختن، سعی در تبدیل واقعیت به ایدههای از قبل شکلگرفته نیست، بلکه آمادهبودن برای وقوع هر اتفاقی است». (فلینی- مقاله: «یک دروغگوی صادق» (فلینی از خودش میگوید)- مجله فیلم – شماره ١۵٠- آبان ٧٢). و این همان شاعرانگی نگاه است که آثار کیارستمی را هم به یک «حادثه عاطفی» تبدیل میکند؛ حادثهای از جنس یک اتفاق، اما دائمی. ولی چگونه میتوان به جمع اتفاق و دائم رسید؟ پاسخ این است: فقط در نگاه شاعرانه. نوعی اتفاق و رهیافت شاعرانه از جنس همان شاعرانگی که حافظ، قرنها قبل، آن را چنین شاعرانه بیان کرد: «کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم» و کیارستمی نماد مینیمال همین نگاه شاعرانه حافظ است و آثارش سرشار از پریشانگوییهایی که با یک جادوی شاعرانه به کسب جمعیت معنایی میرسند و مخاطبانش را ناگزیر میکند که حتی برای نفی و نقد و ویرانسازیاش، او را جدی بگیرند. و دیگر مهم نیست که کیارستمی و آثارش تأیید شوند و مورد قبول قرار گیرند، مهم نیست که در رد آثار او مقاله و کتاب نوشته شود، مهم فقط برندهشدن کیارستمی در این بازی بازیگوشانه است؛ اینکه او مخاطب را حتی به قیمت نفی کیارستمی و آثارش، به درون بازی خود کشانده است و در این بازی، او برنده نهایی است زیرا نگاه شاعرانه، او را مقتدر و بر آینده سوار کرده است. نگاه کنید به تکتک فریمها و گزارههای فیلم مستند تکاندهنده و حیرتانگیز «قضیه شکل اول، شکل دوم» در سالهای آغازین انقلاب.
خیالی که پرسشگریهای آن مستند را ساخت، در آثار کیارستمی دعوت به همین آشتی شاعرانه است؛ رهیافتی که کیارستمی در مستند تکاندهنده «قضیه شکل اول، شکل دوم»، سنگ بنایش را به زیبایی گذاشته بود؛ رهیافتی که با غفلت تمام درک نشد؛ غفلتی که اگر نبود، هرکسی تاریخ خودش را و جامعه خودش را با همان زیبایی و با همان قدرت، به پرسش میکشید و در این پرسشگری به چه حقایقی که نمیرسید. فهم رهیافت زیباشناسانه کیارستمی را که کلید فهم آثار سینمایی، عکاسی و نوشتاری اوست، میتوان در این چند گزینگونه کلیدی او دریافت:
– من هیچ شخصیتی را خودم خلق نمیکنم. آنها را از خودِ واقعیت و از واقعیت خودِ شخصیتها گرفتم.
– مُردهها بسیار قویتر از زندهها هستند. با زندهها میتوان صحبت کرد و گاهی عقایدشان را عوض کرد، ولی مُردهها چنان عقایدشان را از دنیای دیگر تحمیل میکنند که هیچ راهی برای بازگشت نمیگذارند.
– همه ما خودمان را از بین میبریم چون فقط به سنت تعهد داریم و هیچکس به خودش تعهد ندارد.
– من تماشاگر خودم هستم و از آثار خودم تأثیر میپذیرم.
– ما آنقدر فرصت نکردهایم که خودمان باشیم، به دیگران هم این فرصت را میدهیم که با ما طور دیگری رفتار کنند و آنها را دچار سوءتفاهم میکنیم، چون نمیدانند ما کی هستیم.
(گزیدهای از چند گفتوگوی رادیویی با کیارستمی – مجله فیلم – شماره ١۶٧ – آذرماه ٧٣ – صص ۵٠ تا ۶۶).
نتیجه آنکه: شاعرانگی، حلقه مفقوده سینما، ادبیات و سیاست ماست. آن هم در زمانه تولید انبوه و روبهتزاید انواع شاعر، نویسنده، فیلمساز، کارگردان، بازیگر، خواننده، ترانهسرا و سیاستمدار و در شرایطی که «نگاه امنیتی به همهچیز» جای «امنیت نگاه شاعرانه» را گرفته است. امروز، بیش از هر زمان دیگری، به تأسیس نگاه شاعرانه، نهفقط در آثار سینمایی، ادبی و هنری که در سیاست و زیستجهانِ فرهنگی خود نیاز داریم و همین نیاز است که فهم صاحبان نگاه شاعرانه و درک تجربیات نهفته در آثارشان را ضروری میکند. مسئله، بهاینترتیب، فقط بیان ذکری از صاحبان نگاه شاعرانه نیست، بلکه هدف، ذکری از خود ماست که همچنان درکناشده و فهمناشده باقی ماندهایم. مسئله، خودِ ماییم.
منبع روزنامه شرق
مقاله نام نویسنده ندارد؟
نام روزنامه و کل مقاله را ذکر می کنید اما نام نویسنده را حذف می کنید؟
به حقوق مولفین احترام بگذارید.
دوست عزیز وقتی متنی توسط نویسنده ای در یک نشریه منتشر می شود سایر رسانه ها فقط از نام رسانه به عنوان منبع ستفاده می کنند
کار بسیار اشتباهی می کنند.
از این رسم اشتباه که توهین به حقوق مولفین است پیروی نکنید.
با ذکر نام مولف به حقوق دیگران احترام بگذارید تا دیگران هم به حقوق شما احترام بگذارند.