از جدال «بتمن و سوپرمن» تا «نبرد شکارچی در زمستان»

وقتی سینما سر پا باشد، سینمایی نویسی هم رونق خواهد داشت. همه می‌خواهند بدانند که داخل آن سالن‌های تاریک چه خبر است و می‌پرسند «چه فیلمی ببینیم؟»
به گزارش هفت هنر،  وقتی درباره سینماهای سرپای دنیا صحبت می‌شود، اخبار اکران در همان هفته اول داغ هستند. این فیلم‌ها چون مهم و پرخرج‌اند و لااقل جنبه‌های سرگرمی‌ساز آن‌ها طی ده‌ها سال توانسته اعتماد مخاطبان را جلب کند، از مرحله پیش تولید خبرساز می شوند و گاهی دیده می‌شود که تا دو سه سال بعد هم همچنان در نشریات روز دنیا برای‌شان نقد می‌نویسند. وقتی سینما سر پا باشد، سینمایی نویسی و انعکاس اخبار آن هم رونق خواهد داشت. همه می‌خواهند بدانند که داخل آن سالن‌های تاریک چه خبر است و همه می‌پرسند «چه فیلمی ببینیم؟»

از فیلم های تازه‌تازه و داغ‌داغِ سینمای جهان که فصل اکران‌شان هنوز ادامه دارد در این نوشته به سه مورد همراه با توضیحات و تحلیل‌هایی نسبتاً مختصر اشاره می شود تا در ادامه و طی هفته‌های بعد که روال معرفی فیلم‌ها روی دور افتاد، بدانیم که فیلم ما کدام است و می‌خواهیم چه فیلمی ببینیم.

۱-بتمن علیه سوپرمن؛

چند هفته از اکران آن می گذرد و فروش گیشه‌ها رقم خوبی را نشان نمی‌دهند. بتمن و سوپرمن هردو از معروف‌ترین ابرقهرمانان هالیوود هستند، اما کنار هم یا بهتر می‌شود گفت رو در روی هم قرار گرفتن آن‌ها، به علاوه چند کاراکتر قدیمی و جدید دیگر که در قصه حاضرند، هیچ‌ کدام نتوانسته کار را آن طور که انتظار می‌رفت از آب در بیاورد. زاک اسنایدر یک کارگردان تجسمی، پلاستیک و عاشق صحنه‌های اکشن است اما در فیلمش زمان زیادی (لااقل یک ساعت) را به معرفی شخصیت‌ها اختصاص می‌دهد و حتی در این مورد هم موفق عمل نکرده است.

این فیلم بیشتر طرف بتمن است و بن افلک با حضور در آن به تنها بازیگری در تاریخ سینما تبدیل شد که تا این لحظه بطور همزمان در هر دو نقش بتمن و سوپرمن بازی کرده. گرایش فیلم به بتمن، باعث تأکید زیاد کارگردان روی اِلِمان تاریکی شده است و تقریباً هیچ بیننده‌ای نیست که از این همه کم نوری مفرط شکایت نکند.

اما تمام ضعف ها و کاستی‌های موجود هم مانع از فروش میلیاردی این فیلم نشدند. پروژه «بتمن علیه سوپرمن» با هزینه‌ای ۴۰۰ میلیون دلاری توسط کمپانی دی‌سی کامیکس تولید شده که صاحب کپی رایت هر دوی این شخصیت‌های کمیک استریپ بوده است و به لحاظ قانونی فقط چنین مؤسسه‌ای امکان کنار هم قرار دادن ابرقهرمان‌های دوگانه تاریخ سینما را در یک فیلم داشت. کمپانی دی‌سی بالاخره تصمیم گرفت این کوپن ارزشمند را خرج کند و تبلیغات انجام گرفته حول و حوش مخارج چهارصد میلیون دلاری فیلم هم باعث جلب توجه خیل عظیمی از مخاطبان مشتاق، به پروژه اسنایدر شد.

اما زاک اسنایدر نتوانست رضایت علاقمندان این دو کاراکتر را برآورده کند. البته غیر از این مورد هم تابحال بارها پیش آمده که نمونه‌های سینمایی ضعیفی بر اساس داستان سوپرمن یا بتمن ساخته شده باشند اما معمولا چنین مواردی به مرور در پرتو ورژن‌های موفق‌ترشان محو می‌شوند.

قرار است رویارویی بتمن و سوپرمن باز هم ادامه داشته باشد و می‌شود این احتمال را قوی دانست که دوباره همین زاک اسنایدر پشت قاب کارگردانی آن قرار بگیرد. از لحاظ سینمایی این امید وجود دارد که تجربه سری اول مجموعه، در سری‌های بعد به کمک کارگردان بیاید و همانطور که مقایسه ترمیناتور (۱) و (۲) تفاوت فاحشی را در کار یک کارگردان نشان می‌داد، این بار هم این امکان وجود دارد که یک جهش زیبایی شناختی در کار زاک اسنایدر اتفاق بیفتد. به هر حال هالیوود با یک بار شکست یا رکود، قهرمان‌هایش را رها نمی کند.

۲- کتاب جنگل؛ اما اگر به دیدن یک فیلم آرام و شیرین علاقه دارید که دغدغه‌های انسانی مثل حفظ محیط زیست و فرار از هجوم تجدد را هم در پس‌زمینه گفتمانی‌اش مطرح می‌کند، حتماً کتاب جنگل را ببینید. این نام شاید خیلی‌ها را یاد انیمیشن معروف دیزنی در ۱۹۶۷ بیندازد در حالی که پیشرفت تکنولوژی جلوه‌های ویژه این امکان را به صاحبان کمپانی دیزنی داده تا یک ورژن رییل هم از داستان قرن نوزدهمی آقای کیپلینگ بسازند.

کتاب جنگل ۲۰۱۶ را جان فاوریو کارگردانی کرده که فیلمساز خوش ذوق و با سلیقه‌ایست. او قبلا مرد آهنی ۱ را روی پرده فرستاده بود که بسیار تحسین شد و حالا هم در کتاب جنگل، بهترین استفاده‌های هنری را از ابزار تکنولوژیک کرده است.

فیلم، یک بازیگر بیشتر ندارد که ایفاگر نقش موگلی است و از میان دوهزار کودکی که برای تست بازیگری به دفتر کمپانی آمده بودند انتخاب شده. نیل ستی یک کودک بیش‌فعال است که برای بازی در این نقش ناچار شد پارکور و خیلی چیزهای دیگر را یاد بگیرد و غیر از حرکات آکروباتیک، در ریزه‌کاری‌های بازیگری هم لحظه‌های جالبی دارد. نیل پدیده‌ای‌ است که درست انتخاب شده، او وقتی میخندد، وقتی ناراحت است، هنگامی که بغض میکند و آنگاه که واجد هر حالت دیگریست، کار را باورپذیر از آب درآورده. او تمام این بازی‌ها را مقابل پرده سبز کروماکی انجام داده و ایجاد حس و تداوم آن در چنین حالتی برای یک کودک نابازیگر حقیقتاً کار مشکلی به نظر می‌آید. اما اگر عمقی‌تر به ماجرا نگاه کنیم، بازی‌های کتاب جنگل در آنچه که ایفاگر نقش موگولی بر پرده تابانده خلاصه نمی شوند.

از مهمترین برگ برنده‌های فیلم می توان به دوبله هنرمندانی اشاره کرد که تمام تصاویر ویژوآل افکتیو کار، روی ریل صدای آن‌ها حرکت کرده است. بیل مورای، بن کینگزلی، اسکارلت جوهانسون، جایانکارلو اسپوسیتو و لوپیتا نیونگ، تعدادی از این افراد هستند و هرکدام تا آنجا که هنر داشتند در کالبد این فیلم دمیده‌اند. اگرچه ممکن است به نظر بیاید که تمام این ویژگی‌های مثبت هم نخواهند توانست باعث کنار رفتن فیلم جان فاورو از زیر سایه انیمیشن نوستالژی شده دیزنی در ۱۹۶۷ بشوند، اما انتخاب قالب غیر کارتونی برای ورژن ۲۰۱۶ کتاب جنگل و استفاده از تمام ظرفیت‌های تکنولوژیک جدید در جهت بصری کردن داستان آقای کیپلینگ، یعنی امکاناتی که هیچ کدامشان در ۱۹۶۷ وجود نداشتند، می‌تواند انگیزه‌ای برای ساخت یک نمونه نو و بدیع از داستانی باشد که پیشتر در قالب بصری دیگری آزموده شده بود.

۳-و در آخر «شکارچی؛ نبرد زمستان»؛ این فیلم دومین دنباله بر مجموعه داستان‌های سفیدبرفی است که چهار سال پیش اولین ورژن آن روی پرده رفت.

این قصه قدیمی که انیمیشن آن در ۱۹۳۷ به کارگردانی دیوید هند روی پرده رفت، بعدها هم مکرراً تبدیل به فیلم شد. در سرتاسر دنیا انیمیشن و رییل‌فیلم‌های فراوانی بر اساس ماجرای سفید برفی ساخته شد که میان‌ آن‌ها حتی مواردی هم به عنوان نقیضه‌ای بر داستان اصلی به چشم می‌خوردند.

چند سال پیش بود که کمپانی یونیورسال تصمیم به ساخت سری فیلم‌های جدیدی بر اساس داستان سفیدبرفی گرفت. سال ۲۰۱۲ سری اول این مجموعه با عنوان «سفید برفی و شکارچی» به کارگردانی روپرت سندرز جلوی دوربین رفت اما حواشی اخلاقی پیش آمده در پشت صحنه فیلم، باعث شد تمام برنامه ریزی‌های کمپانی به هم بخورد. پس از این اتفاقات اعلام شد در برنامه کمپانی راجع‌به ساخت دنباله‌های این قصه تغییراتی به وجود آمده؛ ضمناً تهیه کننده، سندرز را از کارگردانی کنار گذاشت و کریستین استیوارت هم که نقش سفید برفی را بازی می کرد از ورژن دوم حذف شد. حالا «شکارچی؛ نبرد زمستان» ماجرایی را روایت می‌کند که به زمانی قبل از اتفاقات رخ داده در «سفیدبرفی و شکارچی» مربوط می‌شود و به نوعی، هم دنباله و هم پیش‌درآمدی بر آن است.

سدریک نیکلاس ترویان در «سفیدبرفی و شکارچی» مسئول جلوه‌های ویژه بود اما بعد از کناره‌گیری اجباری سندرز و بعد از اینکه دستیار اول کارگردان هم به دلیل دخالت‌های تهیه کننده تصمیم گرفت در پروژه حضور نداشته باشد، قرار شد که روی صندلی کارگردانی بنشیند. این یک شانس فوق‌العاده برای ترویان و یک تجربه بزرگ بود که او را از مرتبه دستیار سومی کارگردان و طراحی جلوه‌های ویژه، ناگهان به مرتبه کارگردانی در یک پروژه عظیم می‌رساند.

«سفیدبرفی و شکارچی» فیلم تحسین شده‌ای بود و حتی جوایز سینمایی بسیاری گرفت اما نبرد زمستان به هیچ وجه در آن حد موفق نبود؛ گرچه آنچه که اکنون روی پرده سینماها دیده می‌شود، نسبت به توقعی که معمولاً از یک کارگردان فیلم اولی وجود دارد بالاتر است.

ماجرای نبرد زمستان مربوط به گروه شکارچیانی است که تحت امر رِوِنا، ملکه شوم سرزمین یخی، مأمور به جلوگیری از رسیدن آینه‌ی جادویی به دست فریا و جلوگیری از به قدرت رسیدن دوباره او می‌شوند. فریا خواهر رِوِنا است و حسادت، همچنان همان ریل اصلی به حساب می‌آید که داستان سفید برفی روی آن حرکت می‌کند.

اما قصه از جایی شروع می‌شود که هنوز سفیدبرفی به دنیا نیامده است. رِوِنا که قبلاً زنی شاداب بود، بر اثر یک اتفاق تراژیک تبدیل به انسانی تلخ‌کام و خشن شده است. او به همین دلیل از نیروی یخی درونش استفاده کرد تا لشگر شکارچیان را بسازد و برای سربازانش عشق را ممنوع کرد. اما از جایی به بعد معلوم می‌شود که میان اریک و سارا رابطه‌ای عاطفی به وجود آمده و کم کم یک مثلث عشقی هم شکل می گیرد. اریک یکی از چهار مأمور اصلی است که برای بازگرداندن آن آیینه جادویی عزیمت داده می‌شوند…

ماجرای اریک و سارا لوس و لوث و باورناپذیر از آب درآمده. بازی بازیگران هم (اگرچه این فیلم کریث همسورث، جسیکا چیستن، چارلیز لترون، امیلی بلانت و… را دارد) چندان خوب نیست. این البته مربوط به فیلم‌نامه و ضعف‌های درون آن می‌شود نه خود هنرپیشه‌ها. تجربه ترویان در کار ویژوآل افکت و اسپشیال افکت، فیلم او را تبدیل به جلوه گاه متنوعی از فنون بصری کرده است اما روایت، آنچنان که بایسته باشد دارای کشش لازم نیست و تک‌ لحظه‌های ناب آن هم بدون زمینه‌سازی قبلی در جهت به ماگزیمم رساندن التذاذ فیلمیک اتفاق می‌افتند و بدون پس زمینه‌های منعقد کننده که آن‌ها را جا بیندازد رها می‌شوند.

ظاهراً سفید برفی‌های یونیورسال در مسیر ریشه‌یابی و واکاوی گذشته افتاده‌اند و دنباله‌های متعدد آن‌ها از این ببعد قرار است بجای پیش‌بردن داستان به جلو، مرتب به عقب‌تر برگردند. آیا واقعاً همین طور است؟ شاید این یک احتمال است که از طرف مدیران کمپانی در ذهن ما ایجاد شده تا بعداً با بر هم خوردن‌اش غافلگیری بزرگی بوجود بیاید.

منبع/باشگاه خبرنگاران جوان