این یک قاعده کلی است که فیلمسازان مؤلف میتوانند یک مسیر فکری- هنری به وجود آورند که تعداد زیادی از افراد زمانه خویش را تحتتأثیر خویش قرار دهد و حتی هستند فیلمسازان مؤلف و جریانسازی که بعد از گذشت سالهای متمادی، دیگران در تلاشاند آثاری مشابه نگرش و مسیر فکری آنان تولید کنند. از این قاعده اما قاعدهای کلیتر و جهانشمولتر نیز وجود دارد که هر تلاشی برای تکرار یک شاهکار، میشود یک تقلید بیثمر! نه میتواند در قواره مقلد خویش قرار گیرد و نه حتی اگر در این جایگاه قرار بگیرد گامی به جلو محسوب میشود.
در جامعهشناسی هنرمند به چنین افرادی نه هنرمند که تکنیسین هنری گفته میشود؛ کسانی که جهان ذهنی منحصربهفردی ندارند و سعی در بازآفرینی اثری از پیش خلقشده دارند. البته این تکنیسینهنریبودن بهخودیخود مذمت نیست! مگر ما در کل جهان چند هنرمند مؤلف داریم؟ چند نفر هستند که میتوانند قائم به ذات آفریننده باشند؟ گاهی همین تکنیسینهای هنری با تأثیرگرفتن از مثلا فیلمسازی شهیر به آفرینشی تازه دست میزنند و البته کاملا در جهت فکر اولیه؛ در واقع در این حالت، جهانی تازه متولد نخواهد شد اما اثری تازه و بدیع به دنیا آمده و به صورت منفک به زیست خویش ادامه میدهد.
مشکل اساسی «عادت نمیکنیم» که حتی اگر بنویسیم «آآآآآآدت نمیکنیم» هم خلاقانه نمیشود! همین نبود خلاقیت است. همین اسم که قرار است خلاقانهترین بخش فیلم مذکور باشد، بهشدت مخاطب اهل ادبیات را میبرد به کتاب «عادت میکنیم» زویا پیرزاد که حتی نفیکردن فعل عبارت هم نمیتواند این وامداری را نفی کند.
مهمترین پرسشی که درباره «عادت نمیکنیم» ذهن را مشغول میکند، چرایی اصراری بهواقع غریب برای عینفرهادیبودن است! از فیلمنامه و دکوپاژ گرفته تا حتی انتخاب بازیگر! اینقدر پلانبهپلان تقلید فرهادی واقعا لازم بوده است؟!
فیلمساز در فیلم دومش سراغ بازیگرانی رفته تا گیشه را تضمین کند و بدیهی است که فروتن، بیات و تهرانی برای بهثمررسیدن این مهم کفایت میکنند. اما ذکر این نکته ضروری است که به هیچ عنوان فروش فیلم نشان از کیفیت فیلم نیست. بله این درست است که اصلا سینما بیمخاطب معنا ندارد اما این مخاطب در دو مقوله جداگانه بررسی میشود. اگر سینما بهعنوان صنعت در نظر گرفته شود، آنگاه مخاطب بهعنوان کسی است که با پرداخت بهای بلیت، آن کالای فرهنگی را خریداری میکند و چرخ این صنعت را میگرداند؛ اما وقتی در پژوهشهای سینمایی و نقدهای اصولی مبتنی بر دانش از جامعهشناسی مخاطب فیلمساز صحبت میکنیم، منظور ابدا صرف تعداد مخاطب نیست! بلکه رضایت او از محتوای محصول فرهنگی است. در نتیجه اینکه چه تعداد آدم فیلم را روی پرده دیدهاند و فیلم در مدتی کوتاه وارد باشگاه میلیاردیها شده است، اصلا و ابدا ملاکی بر مهر تأیید مخاطب نیست چراکه هیچکس از مخاطبان وقتی از سالن سینما بیرون میآیند نمیپرسد آیا از پول و وقتی که صرف کردهاند رضایت خاطر دارند یا خیر؟ که اگر کسی باشد گاهی ممکن است کار به مشاجره هم برسد!
بیایید با هم قصه را مرور کنیم. از ابتدا با موقعیتی بهشدت تکراری مواجه میشویم. دختری که یواشکی با مرد اول داستان حرف میزند؛ همسر مرد دادوبیداد میکند، مرد در برابر اتهامات رابطه نامشروع سکوت میکند، دختر میمیرد و یک درصد فکرش را بکنید که حامله نباشد! بالاخره قصه باید طوری از ١۵ دقیقه به ١٠۵ دقیقه برسد!
حالا شما در موقعیتی فرهادیوار، چون دیگر فریب نمیخورید و کاملا به فضا آشنا هستید، میدانید که آن دختر خانم میتواند با هر بنیبشری روی کره زمین در ارتباط باشد جز با مرد اصلی؛ چون ما قرار است قضاوت کنیم و آخرش کارگردان به ما رودست بزند که ایآیای! دیدی زود قضاوت کردی؟!
از آن سو دوستان خانوادگی شخصیتهای اصلی هم دائم برای آن زن بدبخت دل میسوزانند که ای وای چه مصیبتی! و این دلسوزاندن نیز تا جایی تصنعی است که میدانی سر آخر قرار است همهچیز زیر سر خودشان باشد. خلاصه همهچیز به همینگونه فرهادیطور! پیش میرود تا فیلمساز دقیقا به همان جایی که میخواهد برسد؛ لحظه شورانگیز ای وای دیدید زود قضاوت کردید؟! یکباره مشخص میشود این دوست شخصیت اصلی است که با دختر خانم رابطه داشته و تازه شخصیت اول قصه در تلاش بوده کمکی کند. فرض کنیم تا اینجای کار را با این همه تقلید خامدستانه بهنوعی هضم کردیم اما سکانس آخر واقعا شدنی نیست! سکانس آخر مرد خائن سرخوشانه به منزل میآید به خیال اینکه ماجرا ختم به خیر شده اما همسرش که همهچیز را فهمیده، به جای اتاق مشترکشان به اتاق بچه پناه برده و در جواب همسر هم خودش را به خواب میزند؛ بعد هم تیتراژ بالا میآید.
خیلی برایتان آشناست؟ نه! اشتباه نمیکنید شما عین همین سکانس را با بازی همین بازیگر و حتی با نورپردازی مشابه قبلا دیدهاید! کجا؟! در «چهارشنبهسوری» اصغر فرهادی.
اگر این تقلید کورکورانه، بیثمر و خامدستانه به همینجا ختم میشد، میشد فرض کرد که این هم یکی از هزاران تقلید بد است از سینمای فرهادی که بیش از هروقت آدم را مطمئن میکند که هرگز هیچ بدلی جای اصل را نمیگیرد اما مشکل از جایی شدت میگیرد که وقتی عدهای از فیلم تعریف میکنند و برای اینکه از فیلم دفاع کنند میگویند شباهت به سینمای فرهادی نقص نیست (که قطعا اگر اینقدر ناشیانه نباشد؛ نیست) فیلمساز فکر میکند باید با مصاحبهای از فرهادی اعلام برائت کند! و این میشود که در نهایت تعجب میگوید من بیشتر وامدار کوبریک هستم تا فرهادی! و دقیقا در همین لحظه است که آدم نمیداند ژانر تراژدی محض است یا گروتسکی غریب! و حیف که ما حتی اگر به دیدن تقلیدهای بیوقفه عادت کنیم، به این مصاحبههای عجیبوغریب عادت نمیکنیم یا آآآآدت نمیکنیم؛ هرطور که خیلی نوآورانهتر است، بخوانید!
منبع شرق