اینکه «اسبها، اسبها از کنار یکدیگر»، چندمین رمانِ محمود دولتآبادی است، دیگر از شماره رفته است. از داستانِ «ته شب» (سال 1341)، تا داستانهای کوتاهش که به «کارنامه سپنج» شهرت دارد و «کلیدر» و «جای خالی سلوچ» و «سلوک» و «روزگار سپریشده مردم سالخورده» و «آن مادیان سرخیال» و «طریق بسملشدن» و «زوال کلنل» و «بنیآدم» و «بیرون در» و اینک «اسبها، اسبها از کنار یکدیگر»، قریب به شش دهه از کار ادبیِ مستمر و بیوقفه دولتآبادی میگذرد. این نویسنده در آستانه هشتادسالگی از ناتمامی نوشته است. او که از نسلِ نویسندگان پُرمایه ما است، با انبانی از تجربه زیسته و تجربه نوشتن، در «اسبها…» از وضعیتی مینویسد که در آن بهقولِ یکی از شخصیتهای داستان، فقط ترس است که به ما القا میکند وجود داریم؛ ترسِ اینکه چه خواهد شد! محمود دولتآبادی از ناتمامیِ تاریخی میگوید که به آن دچار آمدهایم و از این است که در کتابِ «اسبها…» شخصیتهایی خلق کرده که نشان از این ناتمامی و سرگشتگی دارند و به دنبالِ گمشدهها یا بهتعبیر دقیقتر، تکهپارههای خود در گذشته میگردند.
آقای دولتآبادی داستانِ «اسبها، اسبها از کنار یکدیگر» را چه زمانی نوشتهاید و ایده داستان و شخصیتها از کجا در ذهن شما ساخته و پرداخته شد؟
سال گذشته، بعد از تابستان بود که «اسبها، اسبها از کنار یکدیگر» را نوشتم. درواقع اول، فضا در ذهن من آمد و تصویر دو شخصیت «کریما» و «مردی». و این نخستین اهرمی بود که داستان را حرکت داد.
هر سه شخصیتِ محوری رمان، «کریما» «ملک پروان» و «مردی»، گمشدهای دارند که در طول داستان در جستوجوی آن هستند و در این مسیر با هم برخورد میکنند. «کریما» بهدنبال دوست دوران قدیم خود «ذوالقدر» و خواهرش «جواهر» میگردد، «ملک پروان» و «مردی» (پسرخواندهاش) هم در جستوجوی گور گمشده «تراب» (پسر ملک پروان) هستند. درباره این مفهوم «گمشدگی» که در سیر روایت از یک مسئله فردی فراتر میرود، بگویید.
درست است. در حقیقت افراد احساس میکنند که بی وجودِ دیگران ناتماماند و احتمال این میرود که تباه شوند. میشود گفت، این «تنهایی» تِم اصلی کتاب است که اشخاص در تلاش برای رفع آناند و نمیخواهند مغلوبش شوند. ولی خب، ممکن است که مغلوب این تنهایی هم شده باشند.
شخصیتهای داستان هریک جداگانه در جستوجوی گمشده خود هستند تا در جایی با یکدیگر برخورد میکنند. «کریما» بهطرز اتفاقی با «ملک پروان» و «مردی» مواجه میشود و از اینجا به بعد نگرشِ گذشتهنگر و نوستالژیکِ «کریما» با نوعی خاطره جمعی سیاسی ما پیوند میخورد، گویی «کریما» گمشده خود را فراموش میکند و همه بهدنبالِ گور گمشده تراب میگردند.
دقیقا. این جستوجو به یک واقعه اسطورهای تبدیل میشود و در مجموع اشاره دارد به فقدان و نابودی و ناتمامیِ آدمیزاد در محیطی که ما زندگی میکنیم و پیشتر به آن گفتهاند ناکامی. همه اینها معطوف میشوند به آن واقعه، حتی آن «امری افسر» که مأمور دولتی است. درواقع گور و آن آدم به یک نماد تبدیل میشود که باید پیدا شود، فقدانش پیدا شود.
آقای دولتآبادی نامِ شخصیتها در این داستان بار معنایی خاصی دارند. البته ما پیش از این هم در آثار شما همواره با نامهای کمتر آشنا و خوشآهنگ همچون «سلوچ» و «قیس» و «مرگان» و «عبدوس» و «ابراو» و «شیرو» و از ایندست مواجه بودهایم و این نامها در فضاهای روستایی، طبیعی جلوه میکرد. در «اسبها، اسبها از کنار یکدیگر» که در تهران معاصر (حوالی دهه پنجاه) روایت میشود، گویا این نامها کارکردِ دیگری هم پیدا میکنند. نامها چطور انتخاب شدهاند و حامل چه معنایی هستند؟
اول بگویم که اخیرا متوجه شدم که در سریالهای دو ریالی و فیلمهای سینمایی همین اسمها را هم سرقت میکنند. دیگر اینکه یکی از خصوصیات چنین انتخابهایی نسبت آن اسم با شخصیت است. «کریما» از ریشه «از خود به فراگذشتن» است. «ملک پروان» یعنی مرد بزرگی که حالا پایین افتاده و تنها اسمش باقی مانده است. «مردی» هم کنایه از یک شخصیت فعال جوان بیقرارِ مردشدهای است. اینها همه در داستان معنا دارند. ضمن اینکه از آشنایی نامهای معمولی هم فاصله میگیرند و به این ترتیب، اصلا بعید نیست شخصیتی که با شاهنامه زندگی میکرده اسمش «ملک پروان» باشد. و آدم کنجکاوی که از خودش گذشته و راه افتاده در خرابهها دنبالِ گذشتهای میگردد که خودش را در آن گذشته به رابطه دوستانهاش میبخشیده، اسمش «کریما» باشد. این از نظر من، دارای منطقِ داستانی است و در عین حال از آشنایی نامهای معمولی هم فاصله میگیرد و این برای خودش جذابیت دارد.
منبع شرق