فصل نخست «وست ورلد» جدای از اینکه اقتباسی زیبا از یک فیلم سینمایی برای صفحه نمایش کوچک تلویزیون است، بیننده را با سؤالهای بسیاری تنها میگذارد. با پایان هر قسمت و وقتی که صحنه برای نمایش اسامی دستاندرکاران این مجموعه سیاه میشود، سؤالات یکی پس از دیگری به ذهن هجوم میآورند. این پارک براساس چه سازوکاری عمل میکند؟ آیا پارک خاموش میشود؟ و اگر چنین باشد برای میهمانان در این زمان چه اتفاقی میافتد؟ مرکز فرماندهی پشت صحنه کجا قرار دارد؟ این پارک چقدر وسعت دارد؟ اینها بخشی از سؤالهایی است که با دیدن فصل نخست «وست ورلد» ممکن است ذهنتان را به خود مشغول کند. وقتی برای اولینبار به محل فیلمبرداری «ژوراسیک پارک» رفتم، طوری درباره این پارک علمی از سازندگان سؤال میپرسیدم، انگار که آن یک پارک واقعی است که وجود خارجی دارد. زیرا همهچیز آنقدر با دقت طراحی و تعبیه شده بود که نمیشد تصور کرد عنصری بدون دلیل در صحنه وجود داشته باشد. این همان چیزی است که به نظر درباره «وست ورلد» نیز با همه پیچیدگیهایش صادق است. جاناتان نولان که تعدادی از بهترین فیلمنامههای برادرش، کریستوفر نولان، را نوشته است، به نظر دوست دارد همهچیز از واقعیت ریشه بگیرد حتی وقتی که با ایدههای علمی- تخیلی سروکار دارد. لیزا جوی، همسر و دستیار او، در این رابطه با اشاره به اینکه آنها همه قوانین این پارک را به دقت چیدهاند، بر این باور است که نباید انتظار داشته باشیم که بهصراحت به همه آن قوانین ناظر بر این پارک پرداخته شود. او دلیل این امر را در این میداند که بینندگان قرار است بهصورت تدریجی و از دریچه نگاه میزبانان با سازوکار این پارک آشنا شوند. بنابراین سازوکاری که برای ما اسرارآمیز به نظر میآید رفتهرفته منطقش را بر ما هویدا میکند. آنچه در ادامه میخوانید، پاسخهایی است که من برای سؤالات خود از خلال گفتوگو با دستاندرکاران این سریال یافتهام.
«وست ورلد» کجا قرار دارد؟
باید باور کنیم «وست ورلد» یک مکان فیزیکی واقعی است و نه یک دنیای مجازی. درحالیکه بیشتر نماهای بیرونی سریال در «کسل ولی» یوتا فیلمبرداری شدهاند. بااینحال، طبق گفته نولان، اینکه ما دقیقا در کجا و چه زمانی قرار داریم، چیزی است که از دریچه نگاه میزبانان به آن پی خواهیم برد.
چه زمانی دنیای بیرون را میبینیم؟
همه این حرفها درباره خود پارک، ما را به این فکر میاندازد که این پارک کجا تمام میشود و اینکه در سرحدات آن چه چیزی انتظار ما را میکشد. آیا این آیندهای پساآخرالزمانی است؟ یا بیشتر نسخهای است آیندهگرا از جامعه مدرن امروزمان؛ چیزی شبیه آنچه در فیلم «گزارش اقلیت» به تصویر کشیده میشود؟ نولان در گفتههایش به ما یادآوری میکند که این نمایش تا حد زیادی به آن چیزی محدود است که میزبانان از دنیای خود درک میکنند و ما نمیتوانیم خیلی بیشتر از آنچه آنها دیدهاند را ببینیم. او در این رابطه میگوید: «آنها چیز زیادی درک نمیکنند؛ آنها نمیدانند که دنیای بیرون چگونه است؛ آنها نمیدانند که دنیای بیرون در چه زمانی است. آنها رفتهرفته دنیای بیرون را کشف خواهند کرد. بااینحال دنیای آنها مملو از ارجاعات فرهنگی است. دیالوگهای آنها به حقایقی بیرون از دنیای خودشان تلمیح و اشاره دارد؛ بهعنوانمثال، موسیقیای که در کافه پخش میشود. در یکی از موسیقیهایی که در سریال پخش میشود، به این مسئله اشاره میشود که میزبانان به وجود جهانی بیرون از جهان خود پی خواهند برد یا در قسمتی دیگر، یکی از شخصیتها به عکسی نگاه میکند که انگار متعلق به جهان بیرون است.
اسلحهها چگونه کار میکنند؟
در «وست ورلد»، میهمانان پارک میتوانند با سلاحهایشان بهراحتی میزبانان را بکشند، ولی سلاحهای میزبانان به نظر تأثیر چندانی بر میهمانان ندارد. نولان این قضیه را اینطور توضیح میدهد: «این قضیه نه به اسلحهها، بلکه به گلولهها مربوط میشود. ما خیلی دراینباره فکر کردیم. در فیلم اصلی، اسلحه میهمانان روی میهمانان کارگر نیست، ولی ما فکر کردیم که شاید میهمانان در اینجا خواهان تجربهای هیجانانگیزتر باشند. اینگونه بود که ایده استفاده از گلولههای مشقی در سلاحهای «میزبانها» به ذهنمان خطور کرد؛ پس وقتی میهمانها از سوی میزبانها مورد اصابت گلوله قرار گیرند، نمیمیرند، ولی رویشان تأثیر میگذارد»، ولی سؤال اصلی این است که اگر یکی از میزبانها سلاح یکی از میهمانها را بگیرد و با مهمات واقعی شلیک کند، چه اتفاقی میافتد؟
فیلم در چه زمانی میگذرد؟
جاناتان نولان در یک ویدئوی پشت صحنه افشا میکند که این مجموعه در قرن ٢١ به وقوع میپیوندد، اما اینکه در کجای قرن بیستم، چیزی است که ما نمیدانیم. یکی از شخصیتهای «وست ورلد» ادعا میکند که ٣٠ سال است به اینجا سر میزند، اما به نظر این پارک تاریخچه طولانیتری دارد. آنتونی هاپکینز ٧٨ ساله، نقش شخصیتی به نام دکتر رابرت فورد را بازی میکند که ایدهپرداز، سربرنامهنویس و مؤسس این پارک است. شاید او در ادامه به ما درباره عمر این پارک، سرنخهایی بدهد.
چقدر از داستانهای مربوط به «میزبانان» به نگارش درآمده است؟
ما در فصل اول میفهمیم که متخصصان تمام داستانهای مربوط به «دنیای غرب» را نوشتهاند. لیزا جوی به ما گفت که هر شخصیت خاص دارای مجموعهای از خطوط داستانی است که به صورت چرخهای مدام تکرار میشود. او در این رابطه میگوید: «مطمئنا تئوری علمی قصه در طراحی و تدوین چرخههای میزبانان مختلف نقش داشته است که برخی از این میزبانها جزء شخصیتهای اصلی و برخیشان نیز جزء شخصیتهای فرعیاند. از لحاظ تئوری، داستان میتواند چنان اشکال بهمراتب پیچیدهتری به خود بگیرد که آنچه در فیلم میبینیم صرفا نوک کوه یخ محسوب میشود. سپس بحث متوجه شکل واقعی «وست ورلد»، شهرهای مختلف آن و داستانهایی که در آنها جریان دارد، میشود. ورود به چنین موضوعی همیشه جالب است. درست مثل بازیکردن با مجموعه عظیمی از لگوهای فکری و ساختن الگوها و اشکال مختلف با آنهاست».
چرخهها کی پایان مییابند؟
در این سریال با صحنهها یا به عبارت بهتر، با چرخههایی مواجهیم که بهکرات تکرار میشوند؛ اما این چرخهها قرار است تا کی تکرار شوند؟ هر شخصیت چه مقدار از این چرخهها دارد؟ صحنه دزدی قرار است چندینبار رخ دهد؟ کسی دراینباره به ما اطلاعاتی نمیدهد. جاناتان نولان گفته که بازیهای ویدئویی الهامبخش او بودهاند.
جوی در این خصوص اینطور بیان میکند: «خود ایده نوشتن داستانی که اعمال شخصیت اصلی بخشی از داستان نیستند، برایم جالب بود. در بازیهایی مثل «کتیبههای کهن: اسکایریم»، «سرخپوست مرده: رستگاری»، یا بازیهای آزاد (بدون محدودیت برای بازیگر نقش اصلی) که استودیوی بازیسازی بایوور (Bioware) سازندهشان هست، اخلاق یک متغیر است. چگونه میشود داستانی نوشت که ویژگی اخلاقی قهرمانش نه یک امر ثابت، بلکه طیفی متغیر را دربر گیرد؟ چالش جالبی است. اینکه کسانی غیر از کاربران بازی هم میتوانند در جریان حوادث مداخله کنند برای من جالب است. در «اسکایریم»، وقتی در یک روستا قدم میگذارید، لزوما مهمترین شخص آنجا نیستید. زندگی شخصیتهای کامپیوتری جریان دارد؛ چه شما آنجا باشید، چه نباشید، آنها کار خود را میکنند. داشتم به اظهارات کن لوین، طراح بازی «بیوشوک اینفینیت»، گوش میدادم درباره نحوه ساختن آن و علاقهای که سازندگان و طراحان بازیها، صرف پردازش شخصیتها میکنند. این رابطهای است که بهلحاظ کیفی کاملا متفاوت است با رابطه نویسندگان نمایشهای رادیو- تلویزیونی با شخصیتهاشان، زیرا شخصیتها در بازیهای ویدئویی فقط دیالوگ حفظ نمیکنند – کارهای کثیف هم انجام میدهند و کاربران بازی هم با آنان تعامل میکنند. این رابطهای است که فکر میکنم تا حدی «کریچتون» آن را پیشبینی کرده بود، اما پیچیدهتر از آن چیزی شده که حتی خود او فکر میکرد».
آیا مرد سیاهپوش کلید معماست؟
به نظر میرسد که «اد هریس» در نقش مرد سیاهپوش، «وست ورلد» را مثل یک بازی ویدئویی تجربه میکند و در تلاش برای کشف رازهای پنهان جهان است. هریس پیشتر به ما گفت که در قسمتهای بعدی با شخصیت او در جهان بیرون و همچنین گذشتهاش، آشنا میشویم و خواهیم فهمید که او چرا اینجاست و دقیقا چه کسی است. خود هریس در این رابطه میگوید: «او ٣٠ سال است که اینجا میآید، ولی بار اولی که آمد، سیاه نپوشیده بود. این شخصیتی است که وی در سالیانی که به این مکان میآمده برای خود ساخته و پرداخته است. فکر میکنم وقتی اولینبار اینجا آمد، داشت بررسی میکرد که این مکان چهجور جایی است. من میتوانم هر کاری که بخواهم بکنم. میتوانم اگر لازم باشد آدم بکشم یا با روسپیهای رباتیک عجیبوغریب عشقبازی کنم. فکر میکنم در مقطعی، اتفاقی برای مرد سیاهپوش افتاده که ناگهان فهمیده این بخش تیره و خشنش بخشی واقعی از وجودش بوده که هیچگاه در جهان واقعی تجربهاش نکرده است؛ بخشی که سالها جامعه مدنی سرکوبش کرده و حالا میخواهد به آن میدان بدهد و ببیند چه پیش خواهد آمد، اما او از اینجابودنش، هدف بسیار ژرفتری نیز دارد. فکر میکند آنچه در این پارک رخ میدهد لایهای عمیقتر هم دارد. نمیدانم چهچیزی هست و چرا، شاید شخصیت «تونی» مسئول چیزی است که در سطح نمیتوان به آن پی برد. فکر میکنم که او بر این نظر است که هرچه به آشوب بیشتری دامن بزند و تخریب هرچه وسیعتری با جماعت هوش مصنوعی (A.I.) انجام دهد بهتر است؛ اما این تصادفی نیست. همیشه روایتی هست که در پیاش میرود. کسی سر راهش قرار میگیرد و او باید منهدمش کند.
بازدیدکنندگان پارک چقدر امنیت دارند؟
با وجود استفاده از فشنگها و مهمات مشقی، امکان زخمی یا کشتهشدن میهمانان پارک بسیار زیاد است. امکان دارد میهمانان به همدیگر حمله کنند، امکان دارد از اسب یا تصادفا در دره بیفتند. طبق تصور نولان، متقاضیان قبل از ورود به «وست ورلد»، باید یک رضایتنامه جامع را امضا کنند. در قسمتهای اول، فرم پرکردن «میهمانان» نشان داده نمیشود، اما نولان از وجود چنین چیزی به ما میگوید. همهچیز طراحی شده تا «میهمانان» امنیت داشته باشند. به نحوی برنامهریزی شده که «میزبانان» نهتنها بخش مربوط به خود را در این داستان پرشاخوبرگ بازی کنند که مهمتر از آن، در صورت بهخطرافتادن امنیت «میهمان»، براساس برنامه و سناریوی ازپیشتعیینشده، عمل نکنند.
نولان دیدگاه خود در این رابطه را اینطور تشریح میکند: «ویژگیای در این برنامه هست به نام «واکنش یا کارکرد سامری نیکوکار» که ایفای چنان نقشی را برای «میزبانان» فراهم میکند. پارک پر از «میزبانان»ی است که هم بهخاطر مسئولیتشان و هم به دلیل برنامهریزی ناخودآگاهشان، هرجا بتوانند همهجوره از «میهمانان» حمایت میکنند. بنابراین، اگر «میهمان» مستی، تلوتلوکنان به طرف یک پرتگاه میرود، حتما سروکله یک «میزبان» در آن اطراف پیدا میشود که بدون قطع روند داستان میکوشد به شیوه ملایمی مانعش شود. آنان از یکسو «گوشت دمتوپ»ند و از سوی دیگر، نگهبانان همهکاره این سرزمین».
بهای هر بلیت چقدر است؟
برای ورود به «دنیای غرب» در کسوت یک «میهمان» چقدر باید هزینه کرد؟ آیا همه میتوانند در این پارک تماتیک حضور یابند یا فقط مختص پولدارترینهاست؟ بازاریابی آن که نشان میدهد حضور در آنجا، روزانه ۴٠٠هزار دلار برای هر «میهمان» خرج برمیدارد. به نظر میرسد خلق چنین دنیای عظیمی خیلیخیلی گران تمام میشود. مطمئنم با بررسی بیشتر انگیزههای شرکت سازنده، این هم مشخص میشود.
از آنجا که روایت «وستورلد» در زمانهای مختلف جریان دارد و شخصیتهای مختلف و متنوعی را به تصویر میکشد، طراحی صحنه و لباس، برای آن کربتری، طراح لباس و گروهش، کار بسیار عظیم و دشواری بوده. هرچند فیلمهای وسترن منبع خوبی برای الهام میتوانند باشند، ولی نقطه شروع و آغاز کربتری نبودهاند. منبع اصلی او، تصاویر باقیمانده از افرادی است که در دهههای ١٨۵٠ و ١٨٩٠ بهراستی در «غرب وحشی» میزیستهاند. بخش وسیعی از این منابع تصویری، عکسهای آدمهای معمولی است که در آلبومهای خانوادگی به یادگار مانده است. دراینباره میگوید: «عکسها جالبترین و فردیترین روش پژوهشند و در این عکسهاست که شما شخصیت حقیقی آدمها را میبینید».
منبع: Slashfilms
آبی به عنوان رنگ معصومیت و پاکی، تاریخی طولانی دارد. کافی است به تصاویر مریم مقدس نگاهی بیندازید تا ببینید او همواره لباسی آبی به تن دارد. بااینحال، کربتری میگوید دلیل اصلی سازندگان از انتخاب رنگ آبی برای لباس دُلارس را که قدیمیترین ساکن این پارک است، نمیداند. از نظر او، این رنگ که در غرب وحشی نیز وجود داشته، به بهتر دیدهشدن او در صحنهها کمک میکند.
مقوله بغرنج دیگر برای کربتری انتخاب کلاه برای بازیگران مرد سریال بوده است که در غرب وحشی آن روزگار شاید مهمترین پوشاک مردانه محسوب میشده؛ چیزی که به مرد شخصیت میداده است. کربتری دراینباره میگوید: «در غرب، آدمخوبها کلاههای سفید و آدمبدها کلاه سیاه به سر میکردند و این به قانونی نانوشته در فیلمهای وسترن بدل شده بود. برای مثال، کلانتر همیشه کلاه سفید به سر داشت همینطور جان وین یا گری کوپر». او هم چنین توضیح میدهد که چطور از لباس برای کمک به شخصیتپردازی هاپکینز و همبازی جوانش بهره گرفته. آنتونی هاپکینز در نقش رابرت فورد که حکم کارگردانی هنری «وستورلد» را دارد، مردی باهوش و بسیار خلاق است؛ شخصیتی پدرگونه در پارک و مرموز.