نمایشگاه کتاب هر ساله شور و حالِ تازهای به جامعه تزریق میکند. حتی آنها که کمتر کتاب میخوانند در تکاپوی خریدِ کتاب میافتند و اگر گذرشان به نمایشگاه کتاب بیفتد چند جلد کتاب برای خودشان میخرند. در چنین روزهایی، نویسندگان و انتشاراتیها نیز در دنبال فروش بیشتر هستند و از هر راهی برای تبلیغ کتابهایشان استفاده میکنند.
گسترش شبکههای اجتماعی در چند سال اخیر، تاثیرش را بر روی حوزه کتاب و نشر گذاشته است. این تاثیرگذاری هم مثبت بوده و هم منفی. اگر نتیجه مثبتش را کتابخوان کردن، جمعیتی حداقلی از مردم بدانیم، نتیجه منفیاش، تبلیغ و فروشِ کتابهای بیمحتوا به شکلهای جذاب است.
قهوهای که زود از دهان افتاد
رویه فروش کتابهای عامهپسند که محتوای چندانی هم ندارند، در نمایشگاه کتاب به اوج خود رسیده است. نویسندگان و ناشران از یکی، دو ماه قبل از شروع نمایشگاه، کار تبلیغاتی خودشان را به صورت غیرمستقیم در شبکههای اجتماعی شروع میکنند تا زمان نمایشگاه بازار خوبی برای خودشان دست و پا کنند. تا الان هم این حربه تبلیغاتی جواب داده و مخاطبان نوجوان و جوان را برای خرید کتاب به سوی انتشاراتیهای مربوطه میکشاند. این کتابها در کوتاه مدت سروصدای زیادی میکنند، ولی در بلند مدت به خاطر محتوای ضعیفشان حتی نامی از آنها در ذهن کسی نمیماند. هرچند که آنها سودشان را کردهاند و دیگر کاری به آینده و بقیه ماجرا ندارند.
نگاهی به تجربه چند سال اخیر در این زمینه ما را به نکتههای جالبی میرساند. کتاب بازها جمله معروفی دارند مبنی بر اینکه همیشه پرفروش بودن مبنی بر خوب بودن نیست. مصداق بارز این جمله را در چند سال اخیر دیدهایم. چند سال پیش نویسندهای قبل از شروع نمایشگاه با اشتراک گذاشتن بخشهایی جذاب از کتابش در شبکههای اجتماعی توانست نام خودش را بر سر زبانها بیندازد.
با شروع نمایشگاه و در کمال تعجب شاهد صف بستن دختران و پسران جوان برای خرید این کتاب بودیم. «قهوه سرد آقای نویسنده» به پدیده آن سال نمایشگاه کتاب تبدیل شد و خیلی زود چاپهایش تمام میشد. با وجود فضاسازیای که درباره این کتاب شده بود، بیشتر کسانی که کتاب را خریده بودند، متوجه شدند با اثری ضعیف و بیمحتوا روبهرو هستند.
کتابی مغشوش و بدون انسجام
یعنی کل کتاب در همان چند جملهای که نویسندهاش در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشته بود خلاصه میشد و کلیت داستان چیزی برای عرضه نداشت. کتاب پس از فروشِ عجیبی که داشت با نقدهای منفی زیادی روبهرو شد. هم منتقدان ادبی در سایتها و رسانهها کتاب را نقد کردند هم خوانندگان متوجه شدند، کتابی که برایشان کلی در صف ایستادهاند تا آن را بخرند، هیچ چیزی به آنها اضافه نخواهد کرد.
یکی از خوانندگان کتاب، در یکی از سایتهای نقد کتاب دربارهاش «قهوه سرد آقای نویسنده» چنین نوشت: «اول فکر میکردم هر چه پیش برم داستان غنیتر و بهتر میشه، ولی خیلی ناامیدم کرد. دیالوگهای کاراکترها تیمارستان خیلی شبیه فیلمهای امریکایی شده و نویسنده بیتجربه فقط با خلق معمایی که سر و ته ندارد و داستان دو، سه پاره شده مبادرت به نوشتن کتاب کرده است.»
قطعا بیشتر خوانندگان کتاب چنین تجربهای را از سر گذراندهاند. بیشتر آنها کتاب را درهم، مغشوش، بدون انسجام با غلطهای املایی و نگارشی زیاد دیدند که بسیار توی ذوق میزد. اما این پایان ماجرا نبود و در سالهای بعد باز شاهد چنین مسئلهای بودیم.
اینفلوئنسرها در نقش نویسنده!
اینفلوئنسرهای اینستاگرام به واسطه فالوئرهای زیادی که دارند، تصمیم گرفتند نویسنده شوند و از طریق صفحهشان کتابشان را تبلیغ کنند. در نمایشگاه کتاب سال گذشته یکی از اینفلوئنسرهای اینستاگرام با نوشتن کتابی به نام «من احمق» و راه انداختن جشن امضا به فروش خوبی دست پیدا کرد. کتابی که امروز با خواندن نظرات خوانندگان در سایتهای فروش کتاب، به ضعیف بودن و بیمحتوا بودنش میرسیم. کتاب «من احمق» در فاصله زمانی یک ساله به چاپ دهم رسیده است در حالیکه آثارِ شاخص بسیاری از نویسندگان صاحب اندیشه و قلم پس از گذشت سالها به چاپ سوم و چهارم نمیرسد.
کتاب دیگری که امسال توسط یک چهره اینستاگرامی منتشر شده و در کمال تعجب به چاپ سیزدهم رسیده، کتاب «بیداری» است. نویسنده کتاب به واسطه تعداد بالای دنبال کنندگانش تصمیم گرفته یک شبه نویسنده شود و از طریق صفحهاش کتابش را تبلیغ کند و با فروشش پول خوبی به جیب بزند. جالب اینجاست تمام این کتابها نه تنها از محتوای غنیای برخوردار نیستند بلکه به لحاظ روایی انسجام درستی ندارند و از نگارش ضعیفی برخوردارند. کاملا مشخص است چنین کتابهایی تنها به قصد سود و فروش نوشته شده و هیچ سودی برای خواننده ندارد.
متاسفانه در این مسیر، برخی ناشران، با چاپ این کتابهای زرد و ضعیف، به بازار آنها رونق میبخشند. بالاخره پای پول در میان است و خیلیها حاضرند به خاطر پول، فرهنگ و آگاهی مردم را قربانی کنند. اگر تا پیش از این، فقط به انتشار کتابهای زرد روانشناسی انتقاد وارد میشد، امروز باید به انتشار کتابهای چهرههای اینستاگرامی ایراد گرفت. باز شاید میشد از دل کتابهای زرد روانشناسی چند جمله مفید بیرون کشید، ولی این کتابها هیچ چیز مفیدی برای عرضه ندارند.
شاید بپرسید چاره کار کجاست و چگونه باید جلوی این جریان ایستاد. قطعا کسی موافق نگاه حذفی یا توقیف چنین کتابهایی نیست و چنین چیزی راهحلِ درستی به نظر نمیرسد، چون با جلوگیری از انتشار این کتابها، بازار سیاه یا زیرزمینیشان پررونق میشود و باز با نوع دیگری از عرضه و تقاضا روبهرو هستیم.
آگاهی علاجِ کار
بهترین و درستترین شیوه مقابله با چنین کتابهایی آگاهی خوانندگان به ویژه نسلِ جوان است. هرچقدر یک جوان کتابهای خوب زیادی از نویسندگان بزرگ خوانده باشد به سراغ چنین کتابهایی کشیده نمیشود. جوانی که از همان سنین نوجوانی «مدیر مدرسه» جلال آلاحمد، «سووشون» سیمین دانشور، «کلیدر» محمود دولتآبادی و داستانهای محمدعلی جمالزاده را خوانده باشد، میداند ادبیات و کتاب خوب چیست و به راحتی میتواند سره از ناسره را تمیز دهد.
خوانندهای که کتابهای خوب نویسندگان بزرگ را خوانده بعید است فریبِ تبلیغات نویسندگان نوظهور را در شبکههای اجتماعی بخورد. چرا که او میداند نویسندگی و صاحب اندیشه بودن کاری سخت و دشوار است که به این راحتی هر کسی نمیتواند ادعای داشتن آن را بکند. اگر کتابی واقعا خوب و خواندنی است، مثل مشک خودش عطر و بویش را دارد و نیازی به تبلیغهای گسترده در شبکههای اجتماعی را ندارد.
کار بزرگی که در این روزها و در زمان نمایشگاه کتاب میتوان انجام داد، آشنا کردن مردم و جوانان با آثار فاخر و مفید ادبی است. حتی در حوزه روانشناسی میتوان کتابهای خوب و خوشخوان و روان این حوزه را معرفی کرد تا آنها فریب تبلیغات ناشرانی که کتابهای زرد منتشر میکنند را نخورند.
حوزه نشر کشور در این روزهای سخت بیشتر از هر چیزی به آگاهی مردم نیاز دارد. یک کتابخوانِ واقعی در جایی مثا نمایشگاه، با چشم باز میرود و بهترینها را انتخاب میکند. او نویسندگان مشهور و ناشران معتبر را میشناسد و با حضور و خریدش کمک زیادی به آنها میکند. صنعت نشر و ادبیات کشور امروز بیش از هر چیزی به چنین کتابخوانهای اگاهی نیاز دارد. آنها تنه ضعیفِ نشر کشور را به درختی تناور تبدیل خواهند کرد. به امید تحقق آن روز!