نمایش «شکار مرغابی» براساس نمایشنامهای به همین نام نوشته «آلکساندر وامپیلوف»، (١٩٣٧- ١٩٧٢)، درامنویس شاخص اتحاد جماهیر شوروی سابق، در سالن ناظرزاده ایرانشهر (با کارگردانی حمیدرضا قطبی، تهیهکنندگی ناهید دلآگاه، بازیگری سام کبودوند، محمدصادق ملک، مهدی بجستانی، بهناز نادری، رضا فیاضی، لیلا بلوکات، شیرین اسماعیلی، مهدی حیدری، آوا گنجی، طراحی صحنه و لباسِ منصوره یزدانجو و موسیقی ناصر شکرایی) به اجرا درآمده است.
«شکار مرغابی»، از منظر انتخاب متن و توجهدادن به چنین نمایشنامهنویسیای، قابل توجه است، زیرا «وامپیلوف» بهطورکلی و این نمایش به طور مشخص، واجد وجوه انتقادی و زیباشناختیای است که هم خواندن مستقل آن و هم دیدن اجرائی از آن، فرصت خوب ادبی و هنری است که لذت خاص خود را هم دربر دارد.
اگر جهان نمایش تئاتری فعلی در ایران بتواند از تعداد زیاد و رو به افزایش شاغلان این حوزه، در این مسیر استفاده کند که آثار خوب نمایشنامهنویسانِ منتقد جهانی را که فقط وجه سرگرمکننده و خنداندن یا سرگرمکردن مخاطب را نداشته باشد، ترجمه و برخی را هم اجرا کنند، بهتدریج از طریق همین تئاتر و شاغلان متعدد و رو به افزایشش، فرهنگ ادبی و نمایشی ایران و بعدها بخش وسیعی از ادبیات رفتاری ایرانیان، صاحب یک ذخیره بزرگ و عمیق از اندیشههای گوناگون و ارزشمند خواهد شد.
از این منظر، نمایش «شکار مرغابی» در همین حد که نام «الکساندر وامپیلوف» و بخشی از دیدگاه او را به مخاطب ایرانی معرفی میکند، کار ارزشمندی است. (متن اصلی این نمایشنامه را مریم شفقی در سال ٩۴ ترجمه کرده و از سوی نشر هرمس منتشر شده است). اما نقد اساسی بر این نمایش، بر وجه اجرائی آن است. متأسفانه سنت دیرینه رفتاری ما ایرانیان این است که: «خوب شروع میکنیم، بد ادامه میدهیم، فاجعهبار تمام میکنیم». سنتی که نهفقط در سیاست و روابط بینفردی، که در آثار نمایشی ما هم خود را تثبیت کرده است. داستان تلخ و تأسفآور سینمای ایران از دهههای ۶٠ و ٧٠ تا به امروز یک نمونه بارز از همین فرهنگ رفتاری ایرانی است. داستان سیاست، دانشگاه، مطبوعات و حتی زیستجهان ما هم تا حد زیادی از همین قاعده زشت پیروی میکند و البته جای تعجب ندارد که درباره نمایش «شکار مرغابی» هم حضور این قاعده زشت را ببینیم. شروع خوب نمایش با اثری از وامپیلوف، به گزیده چند ایده نمایشی از او تبدیل و از آنجا هم به نظربازی چند کاراکتر بر روی صحنه تبدیل میشود، که یادآور فیلمهای جشنواره فجر در زمان لمپنیسم سالهای قبل است که همگی مربوط به خیانت زنوشوهری بودند؛ آنهم فقط زنوشوهرهای طبقه متوسط شهری.
همانطور که فیلمهای چندین دوره جشنواره فجر در حال بیحرمتی به زنان و مردان طبقه متوسط به دست ساکنان همین طبقه است، اما این بار در تئاتر هم شاهد این ماجرا هستیم.
درام «شکار مرغابی» که در اصل نقدی بوده بر پوسیدگی و زوال یک ساختار بسته سیاسی- اجتماعی؛ همان ساختاری که زنان و مردانش از داشتن یک سیفون در دستشویی به وجد میآیند و خودشان را خوشبخت احساس میکنند (اشاره به یکی از دیالوگهای همین نمایش)، بهناگاه در اجرا به روابط سطحی چند زن و مرد با یکدیگر تبدیل میشود؛ آنهم بدون توجه به ریشههای عمیق زیستی و فکری که در زیر آن روابط بهظاهر شلوغ ولی ماهیتا سرد، وجود دارد. این روش اجرائی، فرم یک اثر نمایشی درخشان نیست، بلکه ادامه همان سنت دیرینه ایرانی در روی صحنه تئاتر است؛ (شروع خوب، تداوم بد، پایان فاجعهبار).
بااینحال، این نقد به نمایش را یک حُسن آن جبران میکند و آن طراحی خوب صحنه و لباس نمایش است؛ حُسنی که فراتر از طراحی صحنه و لباس، به عامل ایجاد ریتم برای حفط کشش دراماتیک نمایش تبدیل شده است. اگر متن خوب نمایش نقطهقوت اول نمایش است و اگر اجرای نهچندان خوب نمایش، نقطهضعف دوم نمایش است، اما طراحی موفق صحنه و لباس نمایش نقطهقوت سوم نمایش شده است. اگر نمایش توانست تا پایان، مخاطب را در سالن و چشم بر صحنه نگه دارد، جدا از برخی ایدههای متن و بازی برخی بازیگران، وجود همین ریتم اجرائی و بصری بود که از طریق طراحی صحنه و لباس خلق شده بود. داستان طراحی صحنه و لباس در تئاتر ایران، داستان جداگانهای است که هم تأسفآور است و هم امیدبخش.
تأسفآور است چون نه منتقدان، بخشی جداگانه برای بررسی آن باز کردهاند، بهطوری که بتوان از طریق نقد و آسیبشناسی آن، از کیفیت و آسیبهای طراحی صحنه و لباس آثار نمایشی مطلع شد؛ نه دستاندرکاران تئاتر به این بخش از اثر نمایشی نگاهی به همان جدیت وجوه دیگر نمایش، مثل کارگردانی، بازیگری و نویسندگی متن نمایشی دارند. گویی اگر اثری، نامی معروف بر نوشته، کارگردانی و بازیگریاش داشت، آن اثر کامل است و سایر اجزا مثل طراحی لباس، صحنه، نور، صدا، افکت و موسیقی، چیزی در حد قاشقچنگال یک سفره است که قرار است با آن غذای اصلی سفره را بخورند. حالا با این قاشق نشد، با یک قاشق دیگر.
اما امیدبخش هم هست چون با همین بیدقتیهای نقدنویسان و دستاندرکاران تولید آثار تئاتری، برخی چهرههای مستعد، گاهی آنقدر در طراحی و خلق آثار خود دقت، ظرافت و هنر به خرج میدهند که بهتنهایی بار دراماتیک یک متن را به دوش میکشند و باعث کشش دراماتیک اثر میشوند. یک نمونه از این موارد، طراحی لباس و صحنه نمایش «شکار مرغابی» است (کاری از منصوره یزدانجو) که با نوعی طراحی مینیمال، هم چندین فضای گوناگون را به تصویر کشیده است، هم با استفاده از نگرش مینیمالیستی، به شلوغی صحنه نرسیده و هم اینکه با طراحی لباسهای جذاب، با رنگهای چشمنواز و البته دقیق، نوعی کنتراست زیباشناختی به صحنه داده که مستقل از دیالوگها و بازی کاراکترها، دیدنی و جذابند و هم اینکه بهمثابه نوعی کارگردانی پنهان یا دوم، اثر را هدایت کرده است. (نمونه دیگر این سخن، طراحی صحنه و لباس ایمان اسکندری در نمایش «بیرون پشت در»، نوشته ولفگانگ بورشرت، ترجمه سیامک گلشیری، با کارگردانی ایمان اسکندری، در سالن دیگری از همان مجموعه ایرانشهر است).
امید آنکه در آثار نمایشی تئاتری، هم در انتخاب متن، هم در اجرای متن، هم در طراحی صحنه و لباس (و البته در طراحی نور، صدا، افکت، موسیقی و محل اجرا نیز) صاحب اندیشههای نوین و امکانات نوینی شویم که نتیجهاش تولید آثار نمایشی بهتر و ماندگار باشد. در جهان امروز دیگر نمیتوان جزئی از جهان نمایشی (و به طور کلی اثری هنری) را از خود نمایش (و اثر هنری) جدا کرد و انتظار توفیق برای نمایش (و اثر هنری) داشت.
جهان امروز به صورت «مجموعهای» حرکت میکند و ربط بین درون و بیرون را مدتهاست دریافته است. همه اجزای یک صحنه نمایشی، یک ارزش واحد دارند و دیگر نمیتوان اثر هنری را با چند بازیگر، نویسنده و کارگردان شناخت و ارزیابی کرد. زیرا نور، صدا، لباس، دکور، موسیقی، رنگ و افکت دقیقا به همان اندازه کارگردان، نویسنده و بازیگر ارزش دارند و درعینحال، نمیتوان نمایش (و اثر هنری را) بدون نقد، منتقد، آسیبشناس و آسیبشناسی دید و پذیرفت، زیرا:
نقدِ متن (و اثر)، جزء متن (و اثر)ف است، نه بیرون آن، یا زائد بر آن.