سروش صحت را باید کارگردانی مؤلف در ترکیب کردن تخیل و واقعیت بدانیم. او به شکلی ماهرانه فانتزی را وارد دنیای واقعی میکند و با در هم آمیختن آنها، اجازه میدهد تماشاگرش از خلق این دنیای خیالی لذت ببرد. در سینمای ایران که همواره از کمبود تخیل و خیال رنج برده، رفتن به فضای فانتزی اتفاق خوشایندی است. سینمایی که مدام بین سوژههای رئالیستی اجتماعی پرسه میزند، به خیال و خلاقیت در گفتن داستانهای متفاوت بسیار نیاز دارد؛ کاری که کارگردانی مثل صحت به خوبی آن را بلد است و با فیلمهایش تنوع را به سینما میآورد.
صحت در دومین فیلم سینماییاش، همچون کارهای قبلیاش، همچنان روی لبه باریک خیال و واقعیت حرکت کرده و فضایی متفاوت از سایر فیلمها را پیش چشم مخاطبش گذاشته است. این نکته مثبت فیلمسازی صحت است. او در فیلمهایش از تقلید و پیروی کردن از دیگران دوری میکند و به دنبال ساختن جهان منحصربهفرد خودش است.
در روزگاری که کمدیسازی در سینمای ایران با لودگی و هجو مترادف شده، سروش صحت توانسته است تا حدودی از این فضا فاصله بگیرد و یک فیلم کمدی استاندارد با قصهای جذاب بسازد. برخلاف فیلمهای کمدی این روزها که در داستانگویی به شدت ضعف دارند و فیلمشان را بر پایه خلق موقعیتهای کمدی میسازند، «صبحانه با زرافهها» فیلمی قصهگو است که اتفاقاً داستانش را تا پایان بدون افتادن ریتم تعریف میکند. فیلم کمدی صحت، هر چند در لایههای سطحیاش خندهدار به نظر میرسد، اما در لایههای زیرینش، حرفهای جدی و مهمی میزند که تماشاگر را به تفکر وامیدارد. فیلم به اندازهای که شاد است و میخنداند در طول فیلم به ویژه در نیمه پایانیاش، حرفهای مهمی میزند و تا اندازهای لحن غمانگیز به خود میگیرد.
اهمیت رفاقت
در دنیای ذهنی صحت، رفاقت جایگاه و معنای ویژهای دارد. در تمام فیلم و سریالهای اخیر این کارگردان، رفاقت به یک تم مشترک تبدیل شده است. «لیسانسهها»، «جهان با من برقص»، «مگه تموم عمر چند تا بهاره» و حالا «صبحانه با زرافهها» همگی در فصلی با عنوان رفاقت مشترک هستند.
در هر کدام از این آثار، ما آدمهایی را میبینیم که به واسطه رفاقت و دوستیشان، اتفاقاتی را رقم میزنند که عنصر دراماتیک داستان را شکل میدهد. هر بار این رفاقت با حادثه یا واقعهای گره میخورد و بستر اصلی داستان را فراهم میکند. فیلم درباره لحظاتی مهم و طلایی در زندگی صحبت میکند که میتواند دنیای هر کسی را زیر و رو کند. یک لحظه و یک اتفاق میتواند بحران و حادثهای بزرگ خلق کند که هیچ راهی برای خلاصی از آن پیدا نمیشود. یک لحظه تفریح و عیاشی ممکن است آدمی را به سمت مرگ بکشاند یا یک لحظه بخشش بتواند زندگی را به کسی ببخشد.
مثلاً اگر در «جهان با من برقص» این مرگ بود که دوستان جهان را گردهم جمع کرده بود در «صبحانه با زرافهها» ما با موضوع گذشت، بخشش و بخشیدن طرف هستیم. بخشش از همان ابتدای فیلم به عنوان یک موتیف تکرارشونده خودش را نشان میدهد. بخشش در فیلم نخست به بخشیدن انسان در مقابل دیگر جانداران مربوط میشود و در ادامه به بخشیدن آدمها در مقابل همدیگر میرسد. وقتی مجتبی با بازی بهرام رادان در همان ابتدای فیلم، عنکبوتی را بدون دلیل زیر پا له میکند و میکشد، اثر پروانهای این اتفاق خیلی زود خودش را نشان میدهد. اتفاقات بد پشت سر هم میافتند و فرصتی برای بخشیدن فراهم نمیکنند.
سزای کشتن عنکبوت
شاید اگر مجتبی در برخورد با عنکبوت عطوفت بیشتری به خرج میداد، هیچ وقت اتفاقات بعدی به شکلی دومینووار نمیافتاد. این موضوع را فیلمساز در پایان به شکل تعمدی در فیلم آورده بود. صحت وقتی به اول فیلم فلشبک میزند تا داستان را طور دیگری روایت کند، نشان میدهد در صورت کشته نشدن عنکبوت، همه چیز سر جای خودش قرار داشت. رضا به عنوان داماد به سالن عروسی برمیگردد و هیچ کدام از اتفاقات شوم بعدی رخ نمیدهد.
به نوعی میتوان این برداشت را از این صحنه داشت که آدمها تا وقتی نسبت به جانداران دیگر بخشایش و مهربانی نداشته باشند در مقابل همدیگر نیز آدمهایی باگذشت نخواهند بود. در طول فیلم شخصیتها چندین بار در موقعیت بخشش قرار میگیرند و هر بار چشمشان را به روی این موضوع میبندند تا در نهایت فاجعه رخ دهد. خواندن این شعر رودکی «گفتا که: که را کشتی تا کشته شدی زار؟ / تا باز که او را بکشد؟ آن که تو را کشت» توسط شاهین با بازی بیژن بنفشهخواه در همان آغاز به تماشاگر این هشدار را میدهد که مجتبی سزای کشتن عنکبوت را خواهد دید.
ناپایداری موقعیتهای زندگی
فیلم با مجلس عروسی، جشن و خوشحالی شروع میشود ولی با بیمارستان، مرگ و ناراحتی پایان میپذیرد. تا به حال در سینمای ایران درباره نزدیکی و همسایگی غم و شادی فیلمهایی ساخته شده است که «مسافران» و «یه حبه قند» معروفترین نمونههای آن هستند؛ فیلمهایی که به مخاطب گوشزد میکنند، لحظات زندگی گذراتر از چیزی هستند که در تصور داریم و زودتر از چیزی که فکرش را میکنیم ناراحتی و غم، جای خوشی و شادی را میگیرد.
«صبحانه با زرافهها» را باید در زمره فیلمهایی قرار داد که از ناپایداری موقعیتهای زندگی صحبت میکنند. تمام سرخوشیها و شادیهای طول فیلم، در انتها با مرگ مجتبی دود میشود و به هوا میرود.
جهان آدمهای فیلم صحت، با گذشت زمان تلختر و گستر شده است، آنها اگر در ظاهر سرخوش و الکی شاد به نظر میرسند ولی در درون آدمهایی تلخ و غمگین هستند. آنها در زندگیهایشان شکست خوردهاند ولی به دنبال بهانههای مختلف برای فراموش کردن ناکامیهایشان میگردند.
صحت همچون فیلم قبلیاش در سکانس پایانی، تمام شخصیتها را در جایی زیبا کنار هم جمع میکند. اگر در «جهان با من برقص» دوستان در پایان در کنار هم نشستهاند و شعر میخوانند، در «صبحانه با زرافهها» دوستان از همدیگر فاصله دارند و بینشان گسست اتفاق افتاده است. فاصله میان شخصیتها نشانی از تنهایی ذاتی هر کدام از آنها دارد. همه آنها اگر در ظاهر با همدیگر دوست هستند و رفاقت دارند ولی در عمق وجودشان، زخمی بزرگ از تنهایی وجود دارد. شاید آنها با تمام این اتفاقات فهمیده باشند، تنهاتر از چیزی هستند که تصورش را میکردند و با هیچ دستاویز و بهانهای امکان پر کردن این تنهایی را نخواهند داشت.
نویسنده: احمد محمدتبریزی