عباس کیارستمی یک فیلمساز و دو بازیگر

 

٢- می‌بینم زندگی ما همه را به نوعی فیلم کرده… هر کس را در ژانر مناسب طبیعتش و همه به نحوی درگیر فیلم‌بازی هستیم. بازی سختی است… نه فیلمنامه‌ای داری، نه کارگردانی سرصحنه هست یا نیست، نه لباسی تنت می‌کنند یا می‌کنند و نه کسی به صورتت ور می‌رود… خودت هستی و خودت. باید صحبت کنی، کسی نیست حرف توی دهانت بگذارد. باید بازی کنی، با همان «نیم‌صفحه طرح و عاقبت سه صفحه سناریو» که احتمالا از آن هم بی‌خبری، کار دشواری است. برای بازیگر حرفه‌ای کار مشکل‌‌تر است. روزگار با حرفه‌ای‌ها سخت‌تر است. نابازیگری آسان است طبیعی‌تر هم هست. باید زندگی را بشناسی تا بدانی فیلم او را چگونه بازی کنی. باید خبره باشی. استاد فیلم زندگی‌اش- که اسم مختصر آن را می‌گذاریم ٧۶- عجیب و جذاب زیبا بازی کرد. مثل نابازیگرانش بازی کرد. «بهترین بازیگری بازی نکردن است… .»
استاد درباره بازیگر می‌گوید: «همه‌چیز در یک فیلم خوب نهایـتا به نفع کل اثر باید محو شود و تظاهر به دیده شدن پیدا نکند جز بازیگرکه در صحنه و در ذهن می‌ماند؛ وظیفه اوست که به جای همه‌چیز و همه کس بر پرده حضور داشته باشد… .» استاد به خوبی به وظیفه خود عمل کرد و در پرده ذهن ما باقی ماند.
١- کیارستمی تنها کسی است که: «تمام زندگی را فیلم کرد» زندگی با تمام سناریوهای قطورش و سکانس‌های تقدیر… سرنوشت، قضا و قدر… با تمام ترفندها و ژانرهایش؛ تمام امکانات و ادعا‌هایش فیلم شد. ما دیدیم و چشیدیم «طعم گیلاس» را… از هدایت شنیدم زنی به دوست خود می‌گفت: داش‌آکل پا روی حب انگور که بگذارد دهانش شیرین می‌شود. عباس هم قلندری بود طعمی را که مزه کرده بود به ما و نخل طلای[ بهترین کار‌گردان] کن به دنیا چشاند. دورترها… به سختی تنها هیکل فلینی برایم قابل تشخیص است او نیز سکانس‌ها از زندگی را با مزه فیلم می‌کرد… . فیلم تو فیلم شد و سینما زبان جدیدی باز کرد که زیبا‌تر و رساتر جهان و زندگی را معنی می‌کند. الفبای این زبان از ادبیات، شعر، فرهنگ و فلسفه گرفته و به تجربه پرورده شد منتقدان بر این زبان نام‌ها گذاشتند: رُد مووی، مینیمال، آبستره، منتزع و اسم‌های مرکب خنده‌دار دیگر… «اپیکورمال»… نمی‌دانم چرا نمی‌گفتند مثلا عباس و اینقدر
به زحمت نمی‌افتادند.
٢+١- عباس مرز دوگانگی را محو کرد و با طنزی زیبا مرزهای چندگانگی را نیز مخدوش کرد، هاشور زد. آخر او گرافیست هم بود. زندگی را در بی‌مرزی معلق کرد و زمان را در مکان‌های مورد علاقه‌اش به موقع به تعلیق کشاند… دم‌سازی کرد. دم غنیمت است. دمش گرم… جلوترها حافظ و خیام برایم مشخص‌تر از دم‌سازان بزرگ هستند… تشخیص عینیت و ذهنیت، حقیقت و واقعیت و… چندگانگی‌های دیگر مشکوک شد و شک موجب رسانه‌ای یگانه شد.
… روی دیوارهای نقش‌دار کاهگلی، یکی از آن درهای قدیمی رنگین با آن کوبش‌های اغوا‌گر جنسی برفلسفه هم باز شد، از آنکه نگذری پدیده نخواهی شد. پدیدار هم نخواهی ماند… او سیاه یا سفید نمی‌دید، خاکستری می‌دید و جهان خاکستری‌اش را رنگ می‌کرد… ‌هایکویش را می‌خواند و در هزارتوی مارپیچ روزگار زندگی را سیر و سفر می‌کرد. به اندازه سعدی سفر کرد و سهل ممتنع ساخت… تا باد او را با خود برد و با «هفت هزار سالگان سر به سر» کرد.  فیلم ٧۶ را باید در نقاشی، عکاسی، فیلم، شعر و صحبت‌های او جست. چند ماه قبل در محل جشنواره تورنتو در مصاحبه‌ای با دانشجویان سینما، گرداننده مصاحبه سوال‌های جالبی- به زعم خود استاد- می‌کرد. منجمله به زیرکی گفت برای حسن‌ختام: عباس اگر قرار بود تنها یک جمله برای این دانشجویان می‌گفتی آن جمله چه بود؟ استاد با خنده گفت: «در مورد اشخاص مورد توجه‌تان بهتر است کارنامه سینمایی او را با توجه به زمان و مکان مرور کنید. حسن این کار در این است که شما به شخص مورد توجه‌تان آگاهی بیشتری پیدا می‌کنید.» طرف به قول خودش از عباس خواست بیشتر به تورنتو بیاید. عباس خندید و گفت: من ویزای پنج ساله دارم، با اشتیاق خواهم آمد. استاد نمی‌دانست ویزایش پنج‌ماهه بود. کیارستمی آگاه و با تسلط ٧۶ را خودش کارگردانی کرد و عباس آن را زیبا بازی کرد. به قول دوست عباس برای حسن‌ختام، اگر فیلم ٧۶ به نوعی به بخش مسابقه کن راه می‌یافت عباس از درپشتی که کسی کتک نخورد! جایزه نخل طلای [ بهترین بازیگر] را نیز؛ تیز می‌برد.
گیومه‌ها « » حرف‌های استادند مابقی ادا‌ها از منست

 
کورس سرتیپی