«تنها چیزی که میدانست این بود که سختترین روزها فرا رسیده است. سهساعتی میشد که کنار آسانسور ایستاده بود. داشت سیگار پنجمش را میکشید و افکار در ذهنش جستوخیز میکردند. چهرهها، نامها، خاطرهها. زغالسنگهای نارس در دستهایش سنگینی میکرد. پرندگان دریایی سوئدی بالای سرش میچرخیدند. مزارع آفتابگردان. بوی روغن میخک. بوی گرم و شیرین نیتا، وقتی از زمین تنیس میآمد. عرقی که از سر و روی یک بیوه جاری است، چهرهها، نامها. همینطور چهرهها و نامهای مردگان. میتوانست از داخل آپارتمان یک صندلی بیاورد، ولی بههرحال اعصابش اجازه نشستن به او نمیداد. تازه نشستن روی صندلی به انتظار آسانسور هم بیتردید کاری نامتعارف است.» «هیاهوی زمان» جولین بارنز با این سطور آغاز میشود. رمانی که به ادبیات آرمانشهری انگلیسی تعلق دارد و البته برخلاف مسیر ادبیاتی که مدینه فاضله را ترسیم میکند حرکت میکند. «هیاهوی زمان» بهتازگی با ترجمه سپاس ریوندی در نشر ماهی منتشر شده و مترجم در بخشی از مقدمهاش، با اشاره به سنت ادبیات آرمانشهری، به گرایش دیگری اشاره کرده که از دل همین سنت برخاسته اما مسیری عکس را طی میکند و به ترسیم «مدینه فاسده» بهجای مدینه فاضله میپردازد. نویسندگانی که آثارشان را در این ژانر مینویسند، منتقدان جدی وضع موجودند که گاه آثارشان را با ترسیم مدینه فاضله خلق کردهاند و گاه با ترسیم خلاف آن و گاه با درآمیختن این دو. مترجم رمان در جایی از مقدمهاش درباره این اثر بارنز نوشته: «شاید بتوان گفت «هیاهوی زمان» در امتداد همین سنت ادبیات انگلیسی قرار میگیرد، با این تفاوت که اگر نخستین ژانر ادبیات آرمانشهری انگلیسی، در ابتدای عصر استعمار و اکتشافات دریایی، جزایر دورافتاده و غریب را دستمایه کار خویش قرار میداد، جولین بارنز شورویِ عصر استالین را به این منظور انتخاب میکند؛ یعنی، به تعبیر فریش، تنها نقطه ناشناخته باقیمانده را.» بارنز در «هیاهوی زمان» به نویسندگان قدیم ادبیات آرمانشهری ادای دین کرده و فضاهای داستانش یادآور تعدادی از آثار قدیمی این ژانر هستند و بهنوشته مترجم کتاب، میتوان شباهتهایی میان «هیاهوی زمان» با آثاری مثل «سفرهای گالیور» و «١٩٨۴» یافت. جز این، بارنز در این رمان به دو اثر روسی هم توجه داشته است: «ما» از یوگنی زامیاتین و «مرشد و مارگریتا»ی بولگاکف: «بارنز اینجا ضمنا به مسئله ظریف وضعیت شاعران(مجازا هنرمندان) در مدینه فاضله /فاسده میپردازد. در مدینه فاضله اتحاد شوروی، زیر آفتاب نظامنامه استالین، مسئله دیگر این نیست که شاعران به جرم دروغپردازی باید تبعید شوند. اینجا راستگویان را تبعید میکنند؛ اما نه، تبعید هم نمیکنند، برعکس، حتی فراریان را به لطائفالحیل برمیگردانند (پراکفیف، آیزنشتاین و…) و آنان را سر میز مذاکره با شیطان مینشانند. هیاهوی زمان، مانند مرشد و مارگریتا، روایت دیگری است از داستان فاوست، داستان معامله یک نابغه با شیطان.