«کوچه ابرهای گمشده» روایت چیزهای خوابمانده در کنج ضمیر و زمان است، یا آنچه او در مقالهاش آن را بدلشدنِ «بهبیاندرنیامدهها» به زبان میخواند. اسدی در میان صخرههای باستانی چرخ میخورد تا بهتعبیر خودش برگهای بیبدیل این تاریخ را بیابد که در آشوبهای زمانه گم شدهاند. او معتقد بود از خلال همینتکهپارههایی که بازمانده است میتوان سایهای از روایت بزرگ را بازساخت. «کافی است همین امروز از پسِ هزاروپانصد یا دوهزار سال، در غاری یا سردابهای، لوحی یا سنگنبشتهای یافت شود؛ چنین رویدادی بهمثابه رستاخیز آگاهی است.
کلام مکتوب خاطره هزارهها را زنده میکند! وحشتِ یکعده از ادبیات شاید بهدلیل همین یادآوریها و بهیادآوردنهاست و مکتوبساختن واقعیت زمانه.» کورش اسدی در رمان «کوچه ابرهای گمشده» با روایتی دیگرگون از تکههایی از تاریخ معاصر ما، گذشته را احضار میکند. شخصیتهای او در مقامِ بیان وقایعی هستند که آنان را به قربانی یا آدمهای مطرود بدل کرده است – واقعیتی پر از فریب و تهاجم. حافظه آنها حول محور گذشتهای دور میزند و در این دورها، از میان تصاویر شخصی جامانده در کنجِ ضمیر شخصیتها، مهمتر از همه «کارون» – شخصیت اصلی رمان- شمایی از یک دوران ساخته میشود. ازاینروست که جز چند شخصیت محوریِ رمان، کارون و ممشاد و پریا و شیده، «فضا» و «مکان» هم در رمان تشخص مییابند.
اسدی در گفتوگویش با «شرق» بهمناسبتِ انتشار این رمان از پسِ قریببه دَه سال انتظار، شخصیتهای خود را «وارث یک فضای جنونزده پر از مصیبت و گمگشتگی» میخواند. رویا و هذیانها و پرشهای ذهنیِ راوی و حتا زبان پُرتنش و گاه منقطع رمان، همهوهمه در خدمتِ ساخت جهانِ رمان هستند. کورش اسدی در آخرین اثر چاپشدهاش در زمان حیات، میخواست داستانی خلق کند که مدرن باشد و امروزی اما بناشده بر میراث بهجامانده از قدیم. او در مقالهاش نیز کوشید تبار قصههای قدیم را جستوجو کند، متونی که در نظر او «حاوی شکلِ تفکر و فرم تخیل ما» هستند. او در مسیر جستوجوی این تبار به داستانی میرسد که بهگواه تاریخ ادبیات، نخستین داستان مدرن ماست: «بوف کورِ» صادق هدایت. اسدی از مواجهه هدایت با داستان قدیمی «ویس و رامین» آغاز میکند. اینکه نیت نویسنده – جز گردآوری باورهای قدیم ایرانیان، که پس از مشروطه دغدغه دیگر اهالی ادب همچون دهخدا و جمالزاده نیز بوده- ثبت باورها بود بهقصد نقد یک فرهنگ وامانده و عقب نگهداشتهشده. بهاینترتیب «جامعه عقبمانده آن روز ایران داشت از دورهای کهنه پا به زمانه نو میگذاشت.» از پرسه در متون قدیم است که کورش اسدی نیای پیرمرد خنزرپنزریِ هدایت را پیدا میکند: «پیرمرد خنزرپنزری و بسیاری از عناصر دیگر داستان بیبروبرگرد خود و ما را به ویس و رامین گره میزند و بوف کور به این شکل تبدیل میشود به نخستین داستان فارسی که بهشیوهای مدرن با متون پیش از خود ارتباط برقرار میکند.» در نشست نقدوبررسی «کوچه ابرهای گمشده» هم -که در ادامه میخوانید- شاپور بهیان، نسبتهایی بین شخصیتها و عناصر داستانیِ اسدی با اسلافش مییابد. او رمان کورش اسدی را جزو جریان داستاننویسی جدی، روشنفکری یا «هنرِ مستقل» میداند که دنبال جریان ادبیاتی است که از هدایت آغاز میشود و یکی از شخصیتهای رمان، «ممشاد» را خویشاوندِ «حاجیآقا» میخواند.
و اما روایتِ نشست نقد و بررسی رمان «کوچه ابرهای گمشده». همان روزهایی که رمان کورش اسدی درآمد، همراه با بازنشر مجموعهداستانهای «پوکهباز» و «باغ ملی» از او، بیشتر اهالی ادبیات تصور کردند این رمانِ تازهای است که کورش اسدی پس از سالیانی شهرت در داستان کوتاه و فترتی ناخواسته و خودخواسته، رو کرده تا به جماعتِ رماننویس بپیوندد. آخر برخی از جریانهای مسلط ادبی چندسالی است بر طبلِ ازرونقافتادن داستان کوتاه میکوبند و صرفه را با چاپ رمان میدانند. صرفِ هزینه و وقت برای تدریس طرح و پلات و چه و چه در کارگاههای داستان و مدرس-کارشناس نشر بودن، همه موجب میشد قرعه به نام رمان بیفتد، چنانکه افتد و دانی! اما پای حرف کورش اسدی که نشستیم، دیدیم «کوچه ابرهای گمشده»، همان «پایان محل رویت است» و چند نام دیگر است که مدام عنوان عوض کرده و یک دههای در راه ارشاد و صف طویل مجوز بوده است و سرانجام بدون افتادن در دامِ قرعهها، چاپ شده و ازقضای روزگار در میان خیل رمانهای قطور این روزها و در کنار آنها پشت ویترینها نشسته است. اما، حکایت آن روز سرد زمستانی که بنا داشتیم دوباره سلسلهنشستهایی در نقد و بررسی ادبیات اخیر برپا کنیم، برای آثاری که تفاوتی و اهمیتی داشتند در ادبیات معاصر ما و «کوچه ابرهای گمشده» چنین بود.
با احمد غلامی و شاپور بهیان -که از اصفهان آمد برای این نشست- و خودِ کورش اسدی نشستیم به گفتن و نقد رمان و بعد به گپوگفتهایی درباره مسایل نشر و تیراژ و واقعیتهایی که نزدِ مولفان مبهم است، یکیشان قصه چاپ دوم «کوچه ابرهای گمشده» که گویا گفته بودند چند ماه نگذشته از چاپِ اول بناست دوباره چاپ بشود و اسدی با تردید میگفت اگر اینطور باشد که خیلی خوب است! او از رمان دیگری هم گفت که در دست نوشتن دارد «دارم یک کار بلند مینویسم، وقت میبرد تا از آب دربیاید، آنهم با این حساسیتهایی که ما داریم.» و گفت «در پاییز و زمستان راحتترم برای نوشتن، اما در تابستان نمیتوانم بنویسم، اصلا توی حس داستان نمیروم…» از آداب نوشتناش هم گفت که اگر هنوز بود، بهکارِ این نوشته نمیآمد و میماند در صدایی که ضبط شده و شاید در یاد ما. رفتنِ کورش اسدی اما هر چیزِ برجامانده از او را معنادار میکند انگار. حتا آداب نوشتن او را، که چندان تمایلی به نوشتن با کامپیوتر نداشت و بهنظرش نوشتن با مداد و کاغذ، مزه دیگری داشت، و اینکه نوشتن برایش سخت شده بود بهخاطر گِزگِز نوکِ انگشتهایش که هر طبیبی نسخهای برایش داشت اما گزگز تمام نشده بود و او هنوز در فکر چارهاش بود تا رمانش را بیدردسرتر تمام کند…
پیش از گپوگفتها، احمد غلامی از رمان گفت، اینکه بعد از مدتها رمانی خوانده است قابل درنگ و تأمل، بهخاطر نگاهِ تاریخی رمان، شخصیتها و نوعِ مواجههشان با وضعیتی که یکسر در حال دگرگونی است. او قرائتی سیاسی از متن داشت و برخلاف برخی منتقدان معتقد بود رمانِ اسدی، رمان جستوجو یا کارآگاهی نیست و اگر هم جستوجویی هست، جستوجوی زمانی است که دارد از دست میرود، جستوجوی وقایع یا تکههایی از گذشته که دارند از بین میروند. «کارون در بستر تاریخ و تحولات اخیر زندگی میکند اما تاریخِ خودش را در ذهن میسازد و تکههایی از گذشته را میآورد که خودِ او را ساخته، جهانی که او میتواند خود را در آن پیدا کند. جهانِ آدمهایی که خیلی زود به تحولات پیرامونشان تن نمیدهند. آریگو نیستند و نَه هم نمیگویند و نمیخواهند روی امکانهای تازه حسابی باز کنند. در بستر تنشهای جامعهاند اما میخواهند همچنان بدیع بمانند درست مانند ماهیت هنر.» شاپور بهیان نیز از زاویه دیگری به رمان نگاه کرد. او بر ارزشهای جامعهشناختی رمان دست گذاشت و انتقاداتی به آخر رمان وارد دانست که در این بخش با احمد غلامی همنظر بود. اما شخصیتِ کارون و بیکنشی او، نظرات متفاوتی را برانگیخت. بهیان معتقد بود کارون از پسِ گشودن گرهها و رازهای رمان برنمیآید و بهتر بود شخصیت دیگری با توان این کار انتخاب میشد و احمد غلامی برعکس، بیکنشیِ کارون را در خدمت فضای رمان دانست و تصویر دوران پرتنشی که رمان در بستر آن میگذرد. جز اینها، بحث به نسبت ادبیات با سیاست و سیاستِ ادبی نیز کشید. کورش اسدی در این بخش حرفهایی خواندنی داشت. «اگر داستانی جنبه سیاسی دارد باید جزو لایههای پنهان آن باشد و اصل قضیه، ماجرا و شخصیت و مسائل دیگر است و ازقضا ممکن است شخصیتِ داستان سیاسی باشد، اینکه چهجوری به آن بپردازیم مهم است.
بهنظرم داستان میتواند سیاسی باشد اما هیچ نشانه آشکاری از سیاست نداشته باشد، یعنی سیاست را ببرد در لایههای دیگری و در این لایهها میتوان وجهِ سیاسی داستان را کشف کرد.» درست همان رویهای که خودش در «کوچه ابرهای گمشده»، در لایههای زیرین داستان بهکار گرفت تا بهتعبیر خودش «سایهای از روایت بزرگ» بسازد از طریقِ «بهیادآوردن مدام». اینک چاپ این نشست نیز خود نوعی بهیادآوردن است برای ما و مخاطبان. بهیادآوردنِ رمانی که سرنوشتی همچون نویسندهاش داشت، سالیانی در انزوا مانده بود و بعد که درآمده، باز به گفته خودش، در انزوا بود و کمتر کسی بود که به او رسیده و گفته باشد رمانش را خوانده یا نقد و نظری به گوشش رسانده باشد. گرچه بعد از مرگِ او بهرسم این فرهنگ، خودِ کورش اسدی و آثارش منشأ ذکر خاطراتی شده است و مبنای خویشاوندی یا نقدهایی رادیکال، که در زمان حیاتش گویا گوش شنوایی نبود، یا دهانی برای گفتن! این نشست از روزهای سرد زمستانی مانده بود، چون کورش اسدی نمیخواست حتا بعد از چاپ رمانش از انزوای کامل دربیاید. او بعد از گفتوگویی در مورد «کوچه ابرهای گمشده» (با عنوان «هزار ادبار و تطاول»، بهتاریخِ بیستم اردیبهشت ٩۵) و یک داستان در ویژهنامه دفاع مقدس (با عنوان «باغچهی شهریور» بهتاریخِ سوم مهر ٩۵) و چاپ یک نقد بر «سایه تاریک کاجها» از غلامرضا رضایی (با عنوان «اقلیم اوهام» بهتاریخِ چهارم بهمن ٩۵)، همه چاپشده در روزنامه «شرق»، و چندین گفتوگو با نشریات دیگر خواست چاپِ این نشست به تعویق بیفتد اندکی و این اندکی شد امروز. آخرینبار چندروز پیش از مرگش گفت، حتما حکایتی دارد این تعویق و حکایتش گویا مرگ نویسندهاش بود!
منبع / شرق