«خطابه سقوط رم» که مهمترین جایزه ادبی فرانسوی یعنی «گنکور» در سال 2012 به آن اهدا شد، علیرغم عنوانش با جهان مدرن سروکار دارد، جهان مدرنی که با جنگ جهانی اول شروع شد، همانطور که جهان جدید آگوستین قدیس با سقوط رم شروع شد. نویسنده از گذشته نه برای توضیح زمان حال، بلکه برای تفسیرش بهره میبرد و از این نظر فرضیات زمان حال، چیزی را که یکی از بزرگترین شخصیتهای زمان گذشته به ما یاد داده بود، تحت تأثیر قرار میدهد. آنچه در این کتاب با آن مواجه هستیم تراژدی، انحطاط انسانی، پوچی، رمانس و کمدی است. انسانهایی که اگر اعمالشان در نبود خیر به شر متمایل نمیشد، دنیایی که ساخته بودند، فرو نمیپاشید و خاکستر نمیشد، چراکه باقی میماند و شکوفه میکرد.
کتاب با آگوستین قدیس شروع میشود و با او پایان مییابد. سرتیترها از خطابههای او اقتباس شدهاند و رمان با بازسازی تخیلی مرگش به پایان میرسد. آگوستین قدیس یکی از ابزارهایی است که راوی با کمک آن گذشته و حال را حذف میکند و این مهم به چند طریق در سراسر کتاب حاصل میشود. بهعنوان مثال مارسل آنتونتی با نگاه به عکسی که در سال 1918 گرفته شده است، خانواده مردهاش را تماشا میکند. با اینکه او در این عکس هنوز به دنیا نیامده بود، ولی به دلیل غیابش در آن خانوادهاش را سرزنش میکند. او سالهاست که با نگاه به آن عکس میاندیشد اکنون فقط او تنها دیوار دفاعی آنها در مقابل نیستی است. او گذشته را در دستانش دارد و با این حال در آن حضور ندارد و خانوادهاش هم که در عکس وجود دارند، در زمان حال وجود ندارند. در سرتاسر کتاب، مارسل چنان به این عکس محو دل بسته که گویی این یادگار گذشته میتواند به او کمک کند تا از جهان مدرنی که با آن روبهروست سر در بیاورد. «مارسل آنتونتی تمام عمرش بیهوده به عکسی که تابستان 1918 گرفته شده بود، نگاه میکرد تا معمای غیبتش را در این عکس حل کند… پنج خواهر و برادرش کنار مادر ژست گرفتهاند. اطراف آنها همه چیز سفید است، نه زمین را میتوان تشخیص داد و نه دیوارها را، خودشان هم بهنظر مانند اشباحی هستند که در مه غلیظی در حال محوشدناند…».
پدر او که در روزهای اول جنگ اسیر شده بود و از آن زمان در معدن نمک کار میکرد، در سال 1919 برمیگردد و نطفه مارسل بسته میشود. کودکی او مبارزهای مداوم در برابر انواع بیماریها بود اما او مقاومت به خرج داد و از پا در نیامد و میگرن و تهوع بر او غالب نشد.
بخش دیگر ناپدیدی گارسن باری را شرح میدهد که بعد از رفتن او، جدالی میان جانشینی او در میگیرد و همانطور که داستان پیش میرود، افرادی که جای او را میگیرند، یا متهم به روابط نامشروع میشوند و یا ورشکستگی امانشان را میبرد؛ این چالش ادامه پیدا میکند تا که متیو و لیبرو، بومیان دهکده، تصمیم میگیرند بعد از شکستهای تحصیلی عهدهدار این وظیفه دشوار شوند و دهکده و ملازم آن، بار را به جایگاه قبلیشان برگردانند؛ اما آیا انسان، این موجودی که دمبهدم زوال و انحطاط اخلاقی همراه اوست و شک و تردیدهای مدرن آزارش میدهد، میتواند از تمام خواستهها چشم بپوشد و تنها روی یک نقطه تمرکز کند: آیا میتواند مانع از آن شود که حرص، الکل و زن مانع سقوط او نشوند؟
رمان مدرن نهفقط به ما چیزی را ارزانی میدارد که در واقعیت نمیتوانیم تجربه کنیم- ضمیر شخصی دیگر به غیر از خودمان- بلکه ما را با چیزی روبهرو میسازد که فقط خدا توان دیدنش را دارد: قلب. این موضوع هم ضعف و هم قدرت رمان «سقوط خطابه رم» است. نویسنده نهانخانههای تاریک قلب انسانی را برای ما فاش میکند و با انجام این کار، وارد قلمرویی میشود که فقط خدا قادر بود به آن دسترسی داشته باشد، ولی این موضوع باعث میشود آگوستین قدیس را تحریف کند و بنابراین شخصیتی از او را به نمایش بگذارد که ریشه در واقعیت ندارد و بنابراین دغدغه او هم از نظر ما مربوط به گذشته نیست و مسئلهای امروزی است. این قدیس به انسانی امروزی تبدیل شده که سعی میکند از پوسته تنگ شک و تردیدها بگذرد، زیرا از نظر او شر امری نسبی و عدمی است و زوال و انحطاط چیزهایی که انسان ساخته است، موضوعی است انکارناپذیر. آنچه بر جای میماند، روح است که از خداوند روشنایی میگیرد و نامیرا است، بنابراین نباید برای مرگ مردان و زنانی که تیغ شمشیر آنها را از ما گرفته است، اشک بریزیم. «… اما حالا بهتر است نه اشک بریزید و نه شادمانی کنید. رم سقوط کرده، اشغال شده، اما زمین و آسمانها به لرزه در نیامدهاند. به اطرافتان نگاه کنید. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. گردش سیارهها به هم نخورده، شب و روز در پی هم میآیند و میروند. در هر لحظه دنیای حال از نیستی جان میگیرد و دوباره نیست میشود…».