نگاهی به فیلم به «سوی طبیعت وحشی» که روح ماجراجویی را در آدم بیدار می‌کند

شاید در نگاه اول زندگی کریستوفر مک‌کندلس خیلی طبیعی و ایده‌آل به نظر می‌رسید. جوانی که تازه از یک دانشگاه خوب فارغ‌التحصیل شده و خانواده‌اش در زمینه‌های مادی پشتیبانش هستند. با دختری هم دوست است و در حالت عادی، او پس از فارغ‌التحصیلی، کاری پیدا می‌کند، بعد ازدواج می‌کند و زندگی‌اش را مثل دیگران همینطور ادامه می‌داد تا بازنشسته شود.

اما کریستوفر جوان، فکرهای دیگری برای زندگی‌اش داشت. او نمی‌خواست مثل بقیه آدم‌ها،‌ عمرش را با کار کردن بی‌وقفه و نشستن در انتظار یک آخر هفته معامله کند. روحِ آزاد و سرکش کریستوفر، او را به سمت سفر به سوی طبیعت و رهایی از زندگی در زیر اجبارِ قوانین دست و پاگیر جوامع مدرن شهری سوق داد.

پس بیخیال مدرک دانشگاهی‌اش شد و تک و تنها سفرش را به سوی مناطق ناشناخته‌ و دورافتاده آلاسکا شروع کرد. کریستوفر تنها با یک کوله‌پشتی سفرش را آغاز کرد و در طول سفر با ماجراها و اتفاقات شگفت‌انگیزی روبه‌رو شد. هر قدم این سفر، مرحله‌ای برای رشد بیشتر او بود. کریستوفر از اینکه دولت‌ها، مالکیت‌شان را بر روی رودها و کوهها گسترش داده‌اند و آزادی افراد را محدود کرده‌اند، ناراحت و عصبانی بود.

او نمی‌خواست زیر یوغ قوانین خودساخته دولت‌ها برود، نیمی از درآمدش را مالیات بدهد و آزادی‌اش به وسیله دولت سلب شود. کریستوفر خواهانِ‌ آزادیِ حقیقی و به دنبالِ زندگی بدون محدودیت در سراسر جهان بود. قوانین جوامع مدرن حکم بند و زنجیر را برایش داشت.

آزادی حقیقی

روحِ آزاد کریستوفر زیر بار این قوانین نمی‌رفت. عقیده‌اش بر این بود که این کوهها و رودها باید هر لحظه در اختیار آدمها باشند و دولت‌ها نباید با قوانین‌شان این آزادی را از افراد بگیرند. در نهایت کریستوفر به جنگلی انبوه رسید که کسی جز خودش در آنجا ساکن نبود. در نهایت او و اتوبوس قراضه‌اش در مسیری متروک در جنگلی سکنی گزیدند و کریستوفر، اتوبوس را به عنوان خانه‌اش انتخاب کرد و زندگی دیگری را در جنگل شروع کرد.

زندگی در جنگل و بدون ابزارهای مدرنیته سختی‌های خودش را دارد. کریستوفر تمام این سختی‌ها را می‌خرد و جا نمی‌زند. او از همان جنگل غذایش را تهیه می‌کند و شب‌ها در اتوبوسش می‌ماند. اما این سبک زندگی سختی‌های خودش را دارد و به مرور این جوانِ ماجراجو را دچار فرسایش می‌کند.

کریستوفر خاطراتش در زندگی در جنگل را در دفترچه خاطراتش می‌نوشت و همین دست‌نوشته‌ها سند مهمی برای دانستن چگونگی زیستن او در جنگل شد. او همچنین در دفترچه‌اش خواص گیاهان را می‌نوشت و از اینکه چه گیاهانی را نباید بخورد، اگاه می‌شد.

مرگ در اتوبوس

پس از سه ماه زندگی در جنگل و به خاطر سوءتغذیه کریستوفر با مشکلاتی روبه‌رو می‌شود. آخرین یادداشت او در روز صد و هفتم نوشته شده و از روز صد و هشتم تا صد و سیزدهم، جز خطوطی کج و معوج چیز دیگری نوشته نشده است. در نهایت کریستوفر بر اثر خوردن قارچ سمی و سوءتغذیه جانش را در اتوبوسش از دست می‌دهد.
پیکر او را مدتی بعد،‌ یک شکارچی که دنبال سرپناهی بوده داخل اتوبوسش پیدا می‌کند. زمانی که پیکر این جوان را پیدا می‌کنند، او 30 کیلو بیشتر نداشت. جسد کریستوفر در کیسه خوابش پیدا می‌شود و پس از مدتی نام و آوازه و ماجراجویی‌اش به دیگران هم می‌رسد. کریستوفر انسانی عاشق طبیعت و سفر بود و در نهایت جانش را در همین مسیر از دست داد.

مدت زمانی پس از مرگ، کریستوفر شهرت زیادی بین مردم پیدا کرد و اتوبوسش به یک جاذبه گردشگری تبدیل شد. منتهی به خطر قرار گرفتن اتوبوس در یک مسیر خطرناک، مقامات آلاسکا تصمیم گرفتند تا اتوبوس را به جای دیگری ببرند تا گردشگران به خاطر بازدید از اتوبوس دچار آسیب نشوند. توجه به همین مسئله نشان می‌دهد، کریستوفر چه کار سختی را در سفرش انجام داده بود.

ماجرای زندگی او را ابتدا در کتابی در سال 1996 منتشر می‌کنند و سپس شان پن، از بازیگران مشهور هالیوود، بر اساس زندگی کریستوفر مک‌کندلس فیلم سینمایی «به سوی طبیعت وحشی» را در سال 2007 می‌سازد. حالا که با زندگی این جوان آشنا شدیم،‌ نگاهی به فیلم «به سوی طبیعت وحشی» بیندازیم و بفهمیم چرا این فیلم در زمینه فیلم‌های بیوگرافی، اثر مهمی است.

شخصیت‌پردازی و روایت درست

شان پن سعی کرده در فیلم توجه زیادی را بر روی شخصیت‌پردازی قهرمان فیلمش بگذارد. شخصیت‌پردازی نقش کریستوفر به قدری خوب و درست از آب درآمده که از همان دقایق ابتدایی فیلم تا هنگام مرگ، با شخصیت او همراه می‌شویم؛ گاهی از سبک زندگی‌اش شیفته و گاهی دیگر از سختی‌های این نوع زندگی دلزده می‌شویم، ولی در پایان از مرگ کریستوفر غمناک می‌شویم و با خود می‌گوییم ای کاش او اینگونه از دنیا نمی‌رفت و همچنان به ماجراجویی‌اش ادامه می‌داد.

نکته جذاب دیگر فیلم در نحوه روایت سفر شخصیت اصلی و مواجهه‌اش با اتفاقات است. کارگردان فیلم سعی کرده از روایت خطی برای بیان داستانش پرهیز کند و با استفاده از فلش‌بک‌های هوشمندانه، بیننده را با ابعاد دیگری زندگی کریستوفر آشنا کند.
کارگردان نخواسته با اضافه‌گویی و بیهوده‌گویی مخاطب فیلمش را خسته کند و خیلی هوشمندانه از ارائه تصویرهای اضافی صرف‌نظر کرده است. توجه به همین نکته در کنار توجه به روایت درست فیلم، موجب شده تا فیلم تا پایان از ریتم نیفتد و تا انتها سرپا و سرحال بماند.

همچنین ما به خوبی با روند تحولی و دلایل کریستوفر برای شروع سفر آشنا می‌شویم. از رویاهایش که همان سفر به آلاسکا بوده آگاه می‌شویم و می‌بینیم چگونه روحِ آزادِ او، قید و بندهای دنیای مدرن را پس می‌زد. توجه به این تحول درونی،‌ نکته مهمی دیگری جهت همذات‌پندازی با شخصیت اصلی فیلم است. کاری که شان‌پن بدون اغراق و به اندازه انجام داده و نکته مهم فیلم، همین به قاعده بودن همه چیز است.

فیلمبرداری چشم‌نواز
و اما یکی از جذاب‌ترین بخش‌های فیلم به کارگردانی و فیلمبرداری اثر برمی‌گردد. شان‌ پن از رفتن به سمت جلوه‌های ویژه پرهیز کرده و دوربینش با رفتن در طبیعت همراهی خوبی با شخصیت کریستوفر دارد. کارگردان سعی کرده قاب‌های چشم‌نوازی بگیرد و بیننده را بیشتر با زندگی شخصیت اصلی در طبیعت و جنگل آشنا کند.

نوع فیلمبرداری فیلم به گونه‌ای است که موجب نزدیک‌تر شدن تماشاگر به شخصیت و باورپذیرتر شدن اتفاقات می‌شود. بخش عمده‌ای از جذابیت فیلم به همین قاب‌بندی و کارگردانی اثر برمی‌گردد که کمک زیادی به لذت بصری فیلم می‌کند. دوربین با نماهای لانگ‌شات، نماهای زیبایی از بزرگی و جلوه طبیعت ارائه می‌دهد و به دنبال بیان کوچک بودن انسان در مقابل طبیعت است. نکته‌ای که کریستوفر به آن باور داشت و کارگردان با نوع قاب‌بندی‌هایش به بهترین شکل بیان می‌کند.

در «به سوی طبیعت وحشی» مخاطب با شخصیت سطحی و کم‌دانش روبه‌رو نیستند بلکه انسانی را آگاه و بادانش می‌بینند که تصمیمش را از روی آگاهی گرفته است. او با برنامه سفرش را شروع کرده و اگرچه تجهیزاتش زیاد و به اندازه نیست ولی با برنامه‌ریزی و هدف‌های از پیش تعیین شده، راهی سفر شده است.
در فیلم «به سوی طبیعت وحشی» ما با شخصیتی منحصربه‌فرد آشنا می‌شویم که زندگی‌ای عجیب و غریب را پشت سر گذاشت. پس از پایان فیلم، شاید تا چندین دقیقه همچنان مبهوت زندگی و سرنوشت کریستوفر باشید و از سرگذشت او هم به وجد بیایید و هم غمگین شوید.