از ریاضیات و فلسفه تا سیاست و تدبیر منزل برتراند راسل

«تا سن چهل سالگی مغزم فعال بود و خوب کار می‌کرد و به دنبال ریاضیات و پژوهش در علوم اعداد بودم. از چهل تا شصت سالگی که ذهنم ضعیف شده بود به فلسفه روی آوردم و در اواخر عمر که مغزم به کلی از کار افتاد به سیاست (و مبانی علم مدن و تدبیر منزل) پرداختم.»

عمق معانی از اعداد و بنیان‌های تفکر گرفته تا فعل و کارکرد اجتماعی در اندیشه سیاسی.
این عبارت و عبارت‌های شبیه به این البته با برگردان‌های متفاوت مختص به فیلسوف بزرگ قرن بیستم برتراند راسل است. به همان میزان که شفافیت و اشراف درخور توجه به امور پیرامون انسان در بیان موضوعات را در این عبارت می‌توان دید؛ از چنان پیچیدگی سخت و غریبی برخوردار است که فقط باید از دهان کسی چون برتراند راسل بیرون بیاید تا متفکر متصف به اصول فلسفی آن را بپذیرد. حضور تفکر و با تفکر زیستن از بدترین، سخت‌ترین و خاص‌ترین مراتب هستی و زندگانی انسانی است که به هیچ عنوان نصیب همه کس نه تنها نمی‌شود، بلکه بسیاری از مردم حتی به ورطه فکر کردن به آن به مثابه کعبه آمال هم نمی‌افتند. امری که یأسی عمیق را در ذهن هر انسانی برمی‌انگیزاند چه بماند به سیاستمدار یا جویای مشتاق از برای فلسفه که راهی بس سخت و پر پیچ ‌راه را در روبه‌روی خودش احساس می‌کند. به طریقی که گویی ذهن و خلاقیتش از بی‌ارزش‌ترین مراتب وجودی برخوردار است. اما نباید فراموش کرد که این اتفاق از دید راسل برای ذهنی در حال رشد است که پختگی ناشی از ریاضیات و علم و اعداد آن در ورطه تفکر فلسفی و در نهایت تکامل همه این امور او را به سمت سیاست می‌کشاند. بر این منوال سیاست می‌تواند در توجیه‌ عامیانه نازل‌ترین سطح دریافت آگاهی و حتی عملکرد بشری خطاب گیرد اما در مقام ادراک بالاترین سطح بینش و تجربه شناخت‌شناسی بشر را می‌تواند شکل دهد. به این معنا سیاستمدار باید متصف به تجربیاتی غنی و ارزشمندی باشد که با اتکا و توسل به آن بتواند جامعه سیاسی خودش را به سمت سعادت مورد نظر به پیش ببرد.
شکل عمومی اندیشه سیاسی راسل در یک کلام این است، اما پرسش‌هایی که در رد یا تحلیل این نظریه اقامه می‌شوند نیز به نوبه خود می‌توانند اصلی در تایید الگوهای فلسفه سیاست از نظر راسل باشند یا اعتقادات او را به بوته نقد بکشند. هیچ‌گاه نباید فراموش کرد که با اندیشه به الزام ‌باید با خود اندیشه روبه‌رو شد که اگر بنای درک صحیح از تفکر را به عهده هر کسی گذارد به همان اندازه به بدترین نوع ممکن به کشتن اندیشه برآمده‌ایم. درک تفکر سیاسی راسل جز با تطابق و یافتن قرابت‌ها و نقاط متضاد از نوع خودش یعنی با عدم تفحص در کلام سایر اندیشمندان سیاسی محقق و معلوم نخواهد شد.
آیا سیاست عین بی‌تحرکی و در عین حال خستگی است؟ آیا سیاست مراتب نزولی علوم انسانی را دربر گرفته است؟ آیا شکل مواجهه با امور و اصول اخلاقی به الزام ‌باید در دست فیلسوف‌شاهی افلاطونی یا شاهزاده‌ای از تبار حیله‌گری‌های ماکیاولی باشد؟ به راستی چه تعبیر یا تعابیری از این عبارت می‌توان ارایه داد که بر اساس آن هم به ساحت تفکر فیلسوفی چون راسل بر نخورد و هم بتواند تحلیل منطقی از نظراتش را ترسیم کند؟

اندیشه سیاسی به مثابه اندیشه و بستری فلسفی
اگر این مراد را این‌گونه شرح دهیم که در ابتدای مواجهه با امر سیاسی دارای درکی باید باشی که هم جهان‌بینی‌ات از دنیایی که در آن زندگی می‌کنی تو را فیلسوف کند و در وهله بعد وقتی که فیلسوف شدی، یعنی فهمیدی که چگونه از ابزار و دستگاه فکری‌ات استفاده کنی که زیستی مناسب و درخور شأن انسان داشته باشی، آنگاه به دنبال ریاضیات و علم اعداد بروی و در اوج پختگی و آرامش درونی در برابر نهاد ناآرام این جهان، فیلسوفانه به سیاست بپردازی، پس به معنای واقعی کلمه شکل ابژکتیو سیاسی راسل به بهترین نحو ممکن تبیین و تشریح شده است. به این مفهوم و فارغ از همه ابعاد سیاسی و ادراکات فلسفی محور از سیاست و به صورت کاملا عامیانه، تازه متوجه می‌شویم اگر سیاستمداری به همان اندازه که به امور تکنیکال و ترقی اجتماعش در مسیر توسعه صنعتی و فناوری به امر فرهنگی و تعالی تمدنی ملت یا اجتماعش نظر دارد، پربیراه نیست و نخواهد بود که ادعا کنیم یک خطر سیر مبتنی بر تعقل سیاسی آن هم تعقل راسلی را پیش گرفته است. منتها به طرز بسیار دقیق و موشکافانه‌ای باید مراقب بود تا این اصطلاحات یا خط‌مشی‌های ارزشمند به بدترین وجه ممکن به ابتذال معنی کشیده نشود. دست‌کم در تاریخ تحولات سیاسی ایران چندین بار این بلای بی‌معنایی و ابتذال در ساحت معنی در عرصه سیاست بر سر مارکسی‌ها، پوپری‌ها و هابرماسی‌ها آمده است. لااقل اگر بنای توجه بر اندیشه‌های سیاسی فیلسوفی نظیر راسل نیست، دست‌کم شکل ظاهری اندیشه‌هایش به وادی فنای معانی در عرصه سیاست‌بازی‌های روشنفکری کشیده نشود، چراکه اینچنین سیاستمداری، باید عین تعقل صحیح بوده و دارای نظام فکری و اخلاقی متناسب با اصل شرافت در سیاست باشد و عملکردش جز این معنایی تلقی دیگری نداشته باشد، چراکه در اوج پختگی و در درک راه و رسم صحیح زندگی انسان اجتماعی به لزوم و از سرنیاز برای فهم مناسبات پیرامونش به سیاست روی خواهد آورد.
در مقام یک نظاره‌گر اگر به چنین تاویلی از درک راسلی در باب سیاست برسیم آنگاه به جای آنکه با تمسخر و لبخند به جهان‌بینی این فیلسوف در باب سیاست و امر سیاسی نظر کنیم؛ از هیبت چنین عبارتی که در ابتدای مقاله عنوان شد، سر در گریبان فرو خواهیم برد و اگر سیاستمدار یا مدعای درک سیاسی داشته باشیم، از شرم سکوت پیشه می‌کنیم. سیاستی که منتسب به شریف‌ترین و کامل‌ترین مرتبه عقلانی انسانی باشد، گویی غایت درک، حضور هستنده‌ای است که جهان را با همه موجوداتش پاس می‌دارد. راسل به عنوان فیلسوف و نظریه‌پردازی که از یک سوی برخی کتاب‌هایش فقط علم اعداد است و آنهایی که از ریاضی سررشته‌ای ندارند، هیچ از این کتاب‌ها نمی‌فهمند و از سوی دیگر هنگامی که فلسفه نخوانده‌ها از ذات فلسفه تحلیلی او چیزی دستگیرشان نمی‌شود، در اواخر عمرش از اخلاقیات و امر اخلاقی می‌گفت که می‌توانست یگانه راه رهایی و آرامش انسانی باشد. اخلاق به مثابه همزیستی انسان‌ها از برای صلح پایدار و در صلحی پایدار؛ برای صبحی بدون خشونت و بدون حس چنگال‌های اهریمنی قدرت سیاسی. به چنین صبحی که راسل آن را ندید و ما هم شاید در جهان امروزین نبینیم، دست‌کم فقط می‌توانیم صبح بخیر بگوییم.

جهانی از هر حیث منطقی
در اندیشه سیاسی راسل
از این‌رو به طرز بسیار جدی اندیشه سیاسی نه از حیث سیاست‌بازی مستعمل و حتی مستهلک جهانی، بلکه از حیث توجه عام اجتماع انسانی به سیاست، در اندیشه برتراند راسل جدی و مهم تلقی می‌شود. هنگامی که انسان در جامعه بشری زندگی می‌کند، بالطبع با روابط اجتماعی سروکار پیدا می‌کند؛ مسائلی که در اطرافش می‌گذرد، البته از حیث اجتماعی و سیاسی، انگیزه مدنی‌البطبعی و علاقه‌اش را برمی‌انگیزاند. از جمله مسائل مهمی که برای هر انسان در هر رده، طبقه و پایگاه اجتماعی مطرح و قابل‌ توجه است، مسائل سیاسی آن جامعه است و به‌طور طبیعی در فرصت‌های شخصی یعنی در تاملاتی که به‌طور فردی یا حتی گروهی برایش پیش می‌آید، درباره آنها فکر می‌کند. بنابراین هر شهروند علاقه‌مند به مسائل عمومی جامعه، بدون شک دارای اندیشه سیاسی خاص خود یا مدافع همان اندیشه سیاسی غالبی می‌شود که جامعه سیاسی را به تفکر و تعمق می‌پردازد. البته درجه تفکر و تعمق در افراد مختلف با ویژگی‌های فرهنگی و اجتماعی بدون هیچ تردیدی متفاوت جلوه می‌کند و همین مساله مهم و اساسی که ذات فلسفی «فلسفه سیاسی» را هم جدی جلوه می‌دارد و هم برای رسیدن به این فلسفه سیاسی، نیاز شدیدی به پرورش انسان‌هایی سیاست پیشه را ضروری و مهم جلوه می‌دارد. پروراندن افرادی بر این اساس و منوال همان اصل اساسی تفکر راسل در منطق سیاست تلقی می‌شود که از افلاطون فیلسوف شهیر یونانی در رگ‌های اندیشه و فلسفه سیاسی جریان یافته و بر این منوال به پیش آمده است. از این‌رو برتراند راسل به عنوان فیلسوفی با اعتقادات و نظریات مهم در اندیشه سیاسی به طرز بسیار موجه و آشکاری به ذات و بنیان اندیشه سیاسی قائل و توجه دارد که سیاست را افلاطونی می‌بیند. هم از حیث علمی به مثابه تدبیر در منزل و سیاست مُدُن با محوریت تلاش به سمت تحقق جامعه آرمانی و نیز پرورش استعدادهایی مدنی به منظور شکل‌گیری صحیح جامعه والایی که در امور سیاسی هدفمند و شایسته مبنا باشد. از این‌رو به شکلی اجرایی اما در قامت سنت کلاسیک فلسفه سیاسی راسل نیز اعتقاد تام به نوعی از فلسفه سیاسی دارد که کار خودِ فلاسفه سیاسی را در قالب نظری و سپس اجرایی انجام می‌دهند و معمولا به صورت رساله‌هایی مدون و منظم ارایه می‌شوند. فیلسوف سیاسی مقدمات و موجهات خود را ارایه می‌دهد و سپس با نظمی منطقی از آنها نتیجه‌گیری می‌کند. حاصل تاملات و احتجاجات فیلسوفان سیاسی معمولا در قالب نظریه‌های سیاسی ارایه و در بسیاری از مراکز آموزشی فلسفه سیاسی با عنوان تاریخ نظریه‌های سیاسی یا آشنایی با نظریه‌های سیاسی تدریس می‌شود.ز به دلایل و نشانه‌های بسیاری مفهوم قدرت برگرفته از سیاست، همان مفهومی که در سیاست سطح نازل معرفتی، یعنی سیاست اجرایی و روزمره اجتماعی- حکومتی یعنی همان قدرت و اقتداری که از آن سخن گفته می‌شود، در سطح شأنیت یافته کلمه برای راسل از اهمیت والایی برخوردار است. تعبیر قدرت آنچنان ساحت سیاست قرن بیستم را به چالش می‌کشد که هم کمتر متفکری را می‌توان پیدا کرد که از قدرت، تصویری در ذهن و آراء‌اش نداشته باشد و هم در باب آن نظراتی را عنوان نکرده باشد. از این‌رو بدون هیچ شکی دو چهره بزرگ و مهم و پژوهشگر عرصه قدرت یکی برتراند راسل و دیگر میشل فوکو قدرت سیاسی را نه تنها مورد ارزیابی و تحلیل قرار دادند، بلکه شأنی از حیث مطالعه و تعمق از برایش ایجاد کردند که کمتر شاهدی به این صورت می‌توان برایش در آثار دیگر محققان و فیلسوفان اندیشه سیاسی در قرن بیستم بتوان یافت.

قدرت امری اخلاقی یا شر
در اندیشه فیلسوف سپیدموی
اما این قدرت که راسل پیر را به خود معطوف کرده بود چه قدرتی است؟ راسل به‌زعم خود و آنچه در مهم‌ترین اثرش در باب قدرت عنوان می‌کند آن را عامل و علتی موجه در بروز پدیدارهایی مطلوب می‌داند. این پدیدارهای مطلوب که از ذات قدرت نشأت می‌گیرند هم به الزام ‌باید منجر به نظم اجتماعی شوند و هم از سوی دیگر مراد خواسته سیاستمدار در تقابل و چالش با امر سیاسی را به تصویر بکشند. اگرچه راسل به شکل سلبی هیچ‌ وقت به مفهوم قدرت نگاه نمی‌کند اما هیچ‌گاه نیز قدرت را امری منتهی به استبداد و خودکامگی تلقی نمی‌کند. شاید مهم‌ترین تفاوت راسل در تقابل فلسفه سیاسی‌اش با میشل فوکو در همین باشد که قدرت فوکویی سطوحات نازل امر اقتدار را در بر بگیرد. اما در اندیشه‌های این لرد انگلیسی نه تنها مثال‌هایی از این دست را نمی‌توان پیدا کرد، بلکه شکل مثالی فرودستی از قدرت نیز دست‌کم در آثار و نوشته‌های معطوف به قدرت در نزد راسل نیز قابل مشاهده نیست.
به همین دلیل است که هدف اصلی راسل در ارتباط بین تعاملات تعلیمی از باب سیاسی و اجتماعی، انسان جامعه را به سمت اصل حصول اتحاد اجتمـاعی می‌کشاند. اما یک‌بار در سطح عمل و به اصطلاح منطقه حضور فیلسوف و بار دیگر در سطح و سپس در سطح جهانی. حال که ادعای تربیت و تعلیم سیاستمدار در قالب تربیت فردی، تربیت شهروندی و تربیت سیاستمدار به عنوان زمینه تحقق امور والای اخلاقی و ارزشی شأن اعتباری می‌گیرد؛ می‌توان راسل را از این حیث معنایی فیلسوفی سیاسی دانست که کل دنیا را مدنظر دارد و نه منطقه‌ای جغرافیایی خاص و محدود به عنوان زیستگاه یک فیلسوف را.
از این‌رو آثاری نظیر قدرت و اخلاق سیاست در جامعه شکل مکتوب به خود می‌گیرند، اما هیچ‌گاه به عنوان آثاری متمایز از اصل اخلاقی مورد ارزیابی قرار نمی‌گیرند. راسل به‌ شدت به این اصل اخلاقی اعتقاد دارد که به تعبیر امروزی ما اخلاق به معنای اصل راستین و صحیح اخلاقی چاشنی که نه، لازمه فعل و امر سیاسی باید باشد. کسانی که به دنبال زمینه‌های ارتباطی علم اخلاق و سیاست در اندیشه‌های فلسفی راسل هستند، خوب می‌دانند که با ورود زمینه‌های تربیت فلسفی به این جرگه عملا هم نگاه تعلیم و تربیتی راسل و نیز اخلاق راسلی شکل فلسفی به خود گرفته و هم زمینه‌های نگرش تفکر فلسفی سیاسی‌اش شکل موجه و درخور طرحی در عرصه فلسفه سیاسی قرن بیستم قالبی ویژه به خود می‌گیرد.
بر این مبنا شکل اجرایی یا همان تحقق عینی اعتقادات منتج از اصول فلسفی و نیز منتهی به رویکرد سیاست عملی یا همان امر سیاسی؛ تا به جایی پیش می‌رود که راسل را به عنوان مدافع دموکراسی عام در تظاهرات‌ مردمی می‌توان دید. مدافع ضدجنگ و خشونت می‌توان رهگیری‌اش کرد و در عین حال او را می‌توان فردی دانست که نگران آینده‌ای است که سیاست‌های سلطه‌جویانه‌اش به نام دموکراسی می‌رود تا شکاف بین جهان مسلح و جهان گرسنه را هر روز بیشتر از روز قبل بکند. بر این مبناست که او به همراه تنها چند چهره معدود در فلسفه سیاسی قرن بیستم نقش معترض و در عین حال مصلح اجتماعی را می‌تواند بازی کند. به معنایی بهتر شکل تکامل یافته‌ای از اعتراض و انتقاد به سیاست‌های اولیه جهان شدن و منش‌های سلطه‌جویانه ابرقدرتی را تنها در رفتار و منش او به عنوان متفکری در حوزه تفکر آنگلوساکسون می‌توان مشاهده کرد. وگرنه براساس ماهیت اندیشه فرهنگی و فلسفه مبتنی بر امر و کنش صحیح اجتماعی فوکو، مارکوزه و سارتر متعلق به ساحت تفکری متفاوت از حیث منش فلسفی در قیاس با راسل هستند.

کلام واپسین
شاید به این طریق تفکر سیاسی راسل به دید کسانی که تصور می‌کنند شکل اندیشه سیاسی بسیار پیچیده‌تر از آن چیزی باید باشد که راسل طرح‌ریزی کرده، طرحی جامع با قابلیت‌های اصیل فلسفی نباشد اما دقیقا مشکل چنین نگاه سطحی‌گرایانه نشان از عدم درک صحیح تفکر سیاسی ملزم و ملتزم به اصول فلسفی را شکل می‌دهد. تفاوتی بسیار جدی که اندیشه‌های سیاسی برتراند راسل با کسانی نظیر هانا آرنت، میشل فوکو دارد؛ دقیقا در همین نکته مهم خلاصه می‌شد که اندیشه سیاسی راسل نسخه قابل اجرای اجتماعی دارد که برای تحققش نیاز به شکل‌گیری و تحقق اندیشه سیاسی از ابتدایی‌ترین مراتب شکل‌گیری قواعد و تشکل‌های اجتماعی- سیاسی را دارد. برای مثل شما در مقام سیاستمداری که دست‌کم نگاه ضرورت‌مدار وجود اندیشه سیاسی از برای اجتماع یا ملت تحت امر خود را درک کرده‌اید و برای تحق اصولی‌ترین پایه‌های تفکر و امر سیاسی مشتاق هستید سراغ تفکر سیاسی راسل که بروید هم شکلی منسجم از اندیشه آموزشی و تعلیم و تربیتی را می‌توانید محقق کنید و هم گردونه اعتقاد اخلاقی جامعه انسانی را می‌توانید متصل به اصولی تالیفی پسینی کرده و نیز مدعی شوید که با این شکل از اندیشه سیاسی جامعه آرمانی یا مدینه فاضله خود را طرح‌ریزی کرده‌اید.
اما در دوره معاصر با راسل نه با هانا آرنت می‌توانیم یک بستر ابتدایی را طرح‌ریزی کنیم و نه با میشل فوکو، چراکه اندیشه سیاسی آرنت به همان مقدار که شبح فاشیسم هیتلری را درک کرده، فوکو تحولات عمیق جامعه در حال رشد اروپای مرکزی و نیز مطالبات سنگین طبقات متوسط اجتماعی و سرمایه‌داران نوین از طبقه متوسط شهری را مشاهده کرده است. براین مبنا تفکر فلسفی- سیاسی آنها اگر متصف به نمونه‌های فراوان و در عین حال با قابلیت آینده‌نگری‌های خرد و کلان نیز بتواند باشد اما در عمل ذات بریتانیایی‌تبار و نیز خصلت تفکر فلسفی او، وجهی از فلسفه سیاسی را خلق می‌کند که سویه‌های کلاسیک فکری و فلسفی‌اش به معنای بسیار دقیق کلمه افلاطونی‌مآب باشد.