چند روزی است که آخرین ساخته داریوش مهرجویی با نام لامینور در سینماهای سراسر کشور به نمایش در آمده؛ فیلمی که درونمایه و محتوای آن ناظر بر محدودیتهای موسیقایی در کشور ماست و از تعصبات نابجا و عدم پذیرش این هنر در جامعه و بعضی خانوادهها صحبت میکند. لامینور به اولین گام و آکوردی گفته میشود که هنرجویان گیتار فرا میگیرند و از این نظر نامی کنایی هم هست؛ تو گویی این تعصبها ذوق و تمنای هنر را در همان گام نخست متوقف میکنند.
لامینور مانند فیلم سنتوری درباره نوازندگی، خوانندگی و بهطور کل هنر موسیقی است؛ در این فیلم، مهرجویی نوازنده و شخصیت اصلی را یک دختر انتخاب میکند و کمبودها و دشواریهای زنان برای ورود به این عرصه را به تصویر میکشد. دختری به نام نادی از نسل جدید و جوان در جامعهای سنتی که موسیقی زنان را برنتابیده و عرصه را بر آنان تنگ میکنند، برای رسیدن به خواستهاش کوتاه نمیآید و مبارزه میکند.
آنها که مهرجویی را میشناسند، میدانند موسیقی در دستگاه فکری این فیلمساز مولف برجسته چه جایگاهی دارد. چنانکه میتوان گفت موسیقی در فیلمهای او ضامن بقای فرهنگ و ارتقای اصالت انسانی است. در این فیلم هم موسیقی بناست نقش رهاییبخش داشته باشد و این مهم محقق نمیشود مگر به واسطه نسل جدید نوجو. مهرجویی چنانکه در گفتوگو با «اعتماد» گفته، معتقد است: «نسل جوان پیش رو از تعصبات و گرفتاریهای موسیقی رها میشود و گشایشی در فرهنگ موسیقی ایجاد میکند.» به مناسبت اکران لامینور با این فیلمساز مهم و بلندآوازه سینمای ایران درباره این فیلم و نیز دیدگاههایش راجع به هنر موسیقی و محدودیتهای ناشی از آن گفتوگو کردیم.
شاید بهتر باشد گفتوگو را – نظر به خاستگاه فلسفی شما- از نسبت فلسفه و موسیقی آغاز کنیم؛ شما هم تحصیلکرده فلسفه هستید و هم موسیقی در آثارتان موضوعیت داشته. قبل از آنکه به کارکرد فلسفی موسیقی در فیلمهای شما برسیم، میخواهم از نسبت خود شما و موسیقی بپرسم. آیا شما موسیقی را به سبب برخورداری از آنچه «زبان جهانی» میخوانند، خالصترین هنرها میدانید؟
من فکر میکنم موسیقی روح و روان آدم را تلطیف میکند؛ ضمن اینکه به سابقه و کارکرد تاریخی این هنر هم نظر داشتم و برایم همیشه مساله بوده. موسیقی هنری است که سابقهاش به سرآغاز و بدو پیدایش خلقت برمیگردد و از ابتدا همواره با بشر بوده و هنوز هم هست. انسان و موسیقی جداییناپذیرند. نگاهی به ادیان و مذاهب مختلف به ما میگوید که موسیقی همواره نقش بسیار مهمی در همه آنها داشته است.
نگاهی به کارنامه هنری شما نشان میدهد موسیقی در فیلمهای شما نقشی فراتر از عنصری تزیینی داشته و مبالغه نیست که اگر آن را در متن آثار شما در حکم ضامن بقای فرهنگ و ارتقای مفاهیم انسانی قرائت کنیم. این کارکرد چقدر به صورت ناخودآگاه در فیلمهایتان جاری میشود و تا چه اندازه خودآگاهانه به نقش ارتقادهنده موسیقی در ساحت فرهنگ باور دارید؟
از نظر من کارکرد موسیقی، چیزی غیر از کمک به بقای فرهنگ و ارتقای اصالت انسانی نیست. موسیقی همه جا در جریان است. به هر جایی که نگاه میکنی، رد و نشانی از این هنر میبینی. نمونهاش مذاهب. همانطورکه گفتم، نقش موسیقی در مذاهب، نقش بسیار مهمی است. شما به موسیقی قرون وسطی نگاه کنید؛ ببینید چه قطعات زیبایی از آن دوره هست و منتشر میشود! نواهای چندصدایی که وقتی خوانده میشود، آدم را سر شوق میآورد و با وجود فاصله زمانی میان تولید آن با زمانی که ما در آن هستیم، سبب لذت بیواسطه شنیداری میشود. به نظر من موسیقی یک المان انسانی بسیار مهم است که بشریت بسیار از آن بهره برده و انسان با آن مواجهات بسیار زیادی دارد؛ ولی نمیدانم در کشور ما چرا محدودیتهای زیادی برای این هنر مهم وجود دارد و گاهی حتی ممنوعیتهایی که نمیتوان هیچ دلیلی برای آن متصور بود.
جدای از اینکه امروز علم هم به موسیقی نگاه درمانی دارد و به بهرهمندی از نقش و تاثیر آن بر سلامت روح و روان افراد توصیه میکند.
موسیقی عالیترین هنر انسانی است. من بسیار به موسیقی اهمیت میدهم و واقعا احساس میکنم این هنر بهترین و نابترین وسیله برای پالایش روح انسان است. حتی در کلیساها موسیقی نواخته میشود. به چند صداییهای لطیف یک گروه کر دقت کنید. چقدر زیباست وقتی هارمونیزه و ارایه میشود و روح آدمی را تازه میکند. مختص گروه و فرقه و تیره خاصی از انسانها هم نیست؛ هم بوداییها موسیقی دارند، هم هندوها، هم دیگران و هم البته اسلام. موسیقی، المان تلطیفکننده روح است. جالب است که در روضهخوانیها از موسیقی استفاده میشود و نوحهخوانها با صدا و موسیقی مرثیهسرایی میکنند. از ضرباهنگ و نت استفاده میشود. به نظر من این تناقض وحشتناکی است که در کشور ما از یک طرف روضهخوانها از موسیقی بهره میبرند، از طرف دیگر مردم از بخش مهمی از آنچه وجود دارد و تولید میشود یا میتواند تولید بشود، محروم میشوند. آخر چرا؟
برسیم به کارکرد هستیشناسانه موسیقی در دستگاه فکری شما. شما خاستگاهی فلسفی دارید و دانشآموخته این رشتهاید. به نظر خودتان آیا میتوان از نسبت هستیشناسانه آقای داریوش مهرجویی در مقام سینماگر مولف با موسیقی قرائتی شوپنهاوری داشت از این عبارت که تمام هنرها میروند تا روزی به موسیقی برسند؟ به هنری که زبان مشترک همه فرهنگهاست؟
به نکته مهمی اشاره کردید. من اساسا هنر را از موسیقی شروع کردم و در مقطعی دلم میخواست موسیقیدان بشوم. اصلا از خواستههای اولیه من بود که در رشته موسیقی فعالیت داشته باشم.
خب روایت خودتان از اینکه به موسیقی به شکل حرفهای و تخصصی نپرداختید و سراغ سینما رفتید، چیست؟
دلیلش این بود که آن زمان به نظرم آمد برای شروع دیر است، چون میدیدم موتسارت از 6 سالگی و بتهوون از 17 سالگی موسیقی را آغاز کرده بودند و وقتی به سن خودم در آن مقطع نگاه کردم، احساس کردم برای من دیر است. از طرف دیگر شیفته سینما هم بودم؛ حتی بیشتر. بنابراین تصمیم گرفتم موسیقی در فیلمهایم جریان و موضوعیت ویژه داشته باشد.
محدودیتهای موسیقی در ایران زمانی سوالبرانگیزتر میشود که میبینیم اگر در گذشته، جامعه سنتی ایران پذیرای موسیقی نبود و آن را به غلط به چوب مطربی میراند و هنرمندان زیادی از این وضعیت رنج میبردند، در جوامع مدرن امروزی فضا برای کارکردن کمی بازتر شده.
به خدا من هم نمیدانم چرا جلوی این هنر در کشور ما گرفته میشود! نمیدانم چرا اینهمه با آن مخالفت میکنند. در حالی که عقل و منطق میگوید که موسیقی باید در زندگی ما جریان داشته باشد.
پرداختن به این محدودیت در فیلمهای اخیرتان نمود بیشتری پیدا کرده. این نشان از نگرانی و دغدغه جدی و مصرانه شما در این زمینه دارد و اینکه به راحتی از کنار این موضوع رد نمیشوید.
موسیقی از همان ابتدای فعالیتم در سینما در فیلمهایم جریان داشته. از فیلم «گاو» بگیر تا «اجارهنشینها» و… ببینید شخصیتهای فیلمهایم چقدر زیبا ساز میزنند. خودم اهل موسیقی هستم و گفتم که موسیقی را بسیار دوست دارم و با آدمهایی که جلوی این هنر را میگیرند، مخالفم.
در فیلم «لامینور» مساله جبر اجتماعی ناظر بر روابط درون یک خانواده است. در این فیلم ما با مساله «سلطهگری» روبهرو هستیم. از یک طرف عنصر سلطهگر را داریم که در اینجا پدر است و از سوی دیگر عنصر تحتسلطه را که تلاش میکند در برابر قدرت پدر مقاومت کند. انگار امر سیاسی بین این دو نفر جاری شده تا فیلم در این کشاکش به حقوق حقه شهروند ایرانی نور بتاباند. در تقابل پدر و فرزند عنصر سومی هم وارد فیلم میشود؛ پدربزرگی که طبعا متعلق به نسل گذشته است اما مانند پدرشوهر فیلم «لیلا» نقش ناجی فهیم و تعقلگرایی را ایفا میکند که عمیقا به «عوض شدن» زمانه قائل است. آیا آقای مهرجویی ناجی بحران فیلمش را در میان نسل گذشته جستوجو میکند؟
پدربزرگ عامل مهم این فیلم است؛ کسی است که برای موسیقی حتی از پسرش هم میگذرد. پسر او با بازی سیامک انصاری که با موسیقی مخالف است، نمادی از رفتارهای جزمی ما با فرهنگ و خصوصا موسیقی است. این نوع برخورد را در موسیقی بسیار میبینیم و بسیار شایع است. هنری که در سده اخیر در ایران تحولات و پیشرفتهای زیادی را به خود دیده. شما نگاه کنید که امروز موسیقی ایران به کجا رسیده! افرادی همچون وزیری چه تحولات عظیمی در موسیقی ایرانی به وجود آوردند و چه گامهای رو به جلویی در این حیطه برداشتند. به نظر من موسیقی ایرانی محشر است اما پدربزرگ در این فیلم از نسل قدیم است و آدمی است که عاشق موسیقی است. خودش آواز میخواند. در واقع خواستم در این اختلاف نسلی، عقاید را نشان بدهم که چه تفاوتهای دیدگاهی فاحشی بین آنها وجود دارد.
به نظر شما این نگاه بسته که تا این اندازه موسیقی را خصوصا برای دختران محدود میکند چرا اصلاح نمیشود؟
متاسفانه باید گفت بعضی خانوادهها هم گرفتار این قضیه و این نگاه بسته هستند و به دخترانشان اجازه نمیدهند موسیقی کار کنند. آدمهایی را میشناسم که وقتی صدای ساز بلند میشود، کلافه میشوند. در حالی که خودشان روضه میخوانند یا روضه گوش میدهند که در آن از موسیقی استفاده شده است. پدر در این فیلم دشمن دخترش نیست اما چون برادرش نوازنده سنتور بود و از محدودیتها دچار مرگ شد، نمیخواست دخترش هم به این روز گرفتار شود.
فیلمنامه برای دریافت پروانه ساخت با سانسور روبهرو شد؟
بله، فیلمنامه دچار سانسورهای زیادی شد و تحت فشار بودم اما ارزش این را داشت که با سانسورها کنار بیایم تا این فیلم در جامعهای که در آن حتی زنان حق رفتن به استادیوم و تماشای بازی فوتبال را هم ندارند و در زمینه موسیقی بسیار شدید سانسور میشوند، ساخته شود تا صدایشان را به گوش جامعه برسانم.
فیلم «لامینور» به لحاظ نوع کار با دوربین بر همان موتیفها و برداشتهای فیلمهای قدیمی شما مثل «لیلا» و «سارا» استوار است. این شباهت عمدی است؟
من معتقدم «سنتوری» بهترین فیلم من است که جعفری جلوه در زمان اکران الکی جلوی آن را گرفت. انگار رسالتش فقط این بود که جلوی فیلم «سنتوری» را بگیرد. من در «سنتوری» موسیقی را ستایش کردم و پرورش دادم. حتی وزیر وقت هم فیلم «سنتوری» را ندیده بود. انگار جعفری جلوه با من لج بود. فیلم «سنتوری» در ستایش موسیقی است اما «لامینور» فیلمی درباره موسیقی است و این هنر در سراسر فیلم جریان دارد. آن بخش از فیلم که زن چاقو در دست گرفته معنای بسیار خاصی دارد؛ یعنی میخواهد از ممانعتها در قبال موسیقی جلوگیری کند.
گویی با وحیده محمدیفر به اشتراک فکری زیادی رسیدید که فیلمنامههای اخیر با هم نگارش میشود؟
وحیده خیلی انسان ماه و درجه یکی است. همسر عزیز من شاعر است. دیالوگهای فیلم را هم او نوشته است. بسیاری از نکات برگرفته از ذهن اوست. بله از این همکاری بسیار لذت میبرم و عاشقش هستم و امیدوارم این عشق پایدار باشد.
جناب مهرجویی جمله تاملبرانگیزی در فیلمتان دارید مبنی بر اینکه نسل جدید و پیشِ رو عجیب هستند. واقعا چرا فهم آنها بسیار سخت است و چرا -به بیان شما- اینقدر عجیبند؟
من معتقدم نسل جدید از این تعصبات و گرفتاریها فرا میگذرد. آنها جانورهایی هستند که از قضا بسیار روشنفکر و متوجه هستند. جلوی این نسل را نمیتوانند بگیرند. آنها میروند جلو و کاری هم از دست کسی برنمیآید که بخواهد جلوی پیشروی آنها را بگیرد. من معتقدم نسل جدید و پیشِ رو در فرهنگ ما گشایش ایجاد میکنند. امیدمان به آنهاست.