هر کسی برای غلبه بر مشکلاتش راه حل مخصوص به خودش را دارد؛ یکی در هنگام ناراحتی میخوابد، یکی دیگر میل به غذا خوردنش زیاد میشود و برخی دیگر زانوی غم بغل میگیرند و بدون حرکت به نقطهای نامعلوم و محو خیره میشوند.
اما برخی افراد میدانند که به هنگام ناراحتی و بحران نباید منفعل یک گوشهای نشست و دچار بی عملی شد. آنها این آگاهی را دارند که ذاتِ زندگی در حرکت و رفتن است، نه در نشستن و کاری نکردن. برای این افراد سفر رفتن یک درمان مناسب است. آنها با رفتن به یک مقصد دیگر، آن پوسته غمگین، کسل و رخوت را از تن در میآورند و راهی میشوند.
سفر کردن یک راهِ حل ایدهآل برای رهایی از دردها و مشکلات است. همین کَندن از موقعیت فعلی و رها شدن در دلِ جاده، شوق و هیجانی تازه در آدمی به وجود میآورد. در رفتن، معجزهای در درون آدم رخ میدهد که شاید در موقعیتهای دیگری نتوان به آن دست یافت. روزمرگی از بین میرود و ذهن و روح حالت تازگی به خود میگیرد.
انسانهای زیادی با مسافرت و رفتن از یک مقصد به مقصدی دیگر توانستهاند بر مشکلاتشان غلبه کنند. گویی آنها در طول سفر دوباره متولد شدهاند و کولهبارِ غمگینِ گذشته را زمین گذاشتهاند. رسیدن به همین نقطه رهایی و تولد، اتفاق مهمی است که برای بسیاری از افراد در سفر میافتد. فقط به این شرط که آگاهانه پا به سفر بگذاری و مکان تازه را نه فقط با چشمِ سر، که با چشمِ دل نظاره کنید.
باید اجازه داد آگاهی بر جانمان بنشیند و هر جزئی از طبیعت را با آگاهی تمام تماشا کرد. در این زمان است که کوهها، درختان، سنگها و حیوانات و انسانها را در پیوستگی تمام میبینیم و همگی جزئی از زیباییها طبیعت میشوند که با ظرافت و زیبایی خلق شدهاند. وقتی با چشم جستوجوگر به دنیا نگاه میکنیم، هر لحظه و هر رخداد را زیبا تلقی میکنیم. زندگی زیباست و همین که ما فرصت تجربه این زیبایی را داریم، باید قدرش را بدانیم و به بهترین و عمیقترین شکل ممکن درکش کنیم.
پس از سیاهی رنگی نیست!
شرل استرید، قهرمان فیلم «طبیعت وحشی» نیز از همین جنس انسانهاست. یک آدم سختی کشیده، متلاشی و رنجور که میخواهد طور دیگری زندگی کند. زندگی او از یک جایی به بعد به سمت تباهی میرود و شرل هر چه پیش میرود، جز سیاهی رنگ دیگری در زندگیاش نمیبیند.
زندگی برای شرل پس از مرگ مادرش بسیار سخت میشود و او را به مواد مخدر هم میکشاند. زندگی مشترکش را از دست میدهد و اعتیاد و مشکلات روحی و روان، کوهی از غم و رنج را برایش پدید آورده است. او در چنین وضعیتی دو راه بیشتر ندارد، آیا باید به همین زندگی خفت بارش ادامه دهد یا به تغییر و بهتر شدن تن دهد.
شرل به خوبی میداند در چه جهنمی گیر کرده و باید وضع زندگیاش را بهبود ببخشد. او به انسانی ضعیف و بدون اعتماد به نفس تبدیل شده که در مسیر خودویرانگری قدم برمیدارد. شرل اگر بخواهد همینطور ادامه دهد، فرجامش چیزی جز تباهی نخواهد بود. پس او تکههای فروپاشیدهاش را جمع میکند، دستها را روی زانوهایش میگذارد و تصمیم میگیرد سفری سخت و طول و دراز را در پیش بگیرد.
تولدی دوباره در سفر
شرل میخواهد خودش را به طبیعت وحشی بسپارد تا شاید از این طریق بر دنیای وحشی غم و رنجش غلبه کند. او از خودِ فعلیاش ناراضی است و میخواهد تغییر کند. به همین جهت سفر و مواجهه با طبیعت را انتخاب میکند تا این مسیر حکم یک تولد دوباره را برایش داشته باشد.
البته قبل از هر چیز باید گفت که شرل این مسیر را به راحتی انتخاب نمیکند و چالشهای زیادی را مقابل خودش میداند. او در ۲۶ سالگی وقتی برای خرید یک بیلچه وارد فروشگاهی میشود، در صف خرید متوجه کتابی راجع به پیادهروی در مسیر پاسفیک کرست میشود، کتاب را میخرد و سرانجام تصمیم به رفتن و تنهایی پیادهروی کردن در مسیر میگیرد. درست در بدترین حالت روحی و جسمانی که داشت.
در طول مسیر هم سختیهای بسیاری را متحمل میشود، جا نمیزند و هر روزی که میگذرد، آبدیدهتر از قبل میشود. روز اولی که کوله پشتیاش را برمیدارد و پیادهرویاش را شروع میکند، از شدت سنگین بودن کولهپشتیاش قادر به بلند کردنش نیست. روزهای اول سفر برای شرل سخت و طاقتفرسا شروع میشود ولی او تمام ارادهاش را برای انجام این سفر جمع کرده و نمیخواهد کم بیاورد. او میداند این سنگینی کولهپشتی نیست که بر شانههایش فشار میآورد بلکه او سنگینی یک زندگی شکستخورده و نزیسته را حمل میکند.
اراده قوی یک زن شکست خورده
شرل در طول سفرش بیش از هزار مایل سفر میکند و بخشهایی از مسیر سفرش بسیار سخت، ناهمواره و حتی خطرناک است. اما او از پسِ تمام این چالشها برمیآید تا به نوعی با چالشهای درونی خودش مبارزه کند. تمام مشقتهای چنین سفری با پای پیاده را با این مسئله در نظر بگیرید که او تا پیش از این سفر، تجربه رفتن به یک پیکنیک یا تنهایی سفر کردن را نداشت.
تصمیم برای چنین سفری، عزم و اراده قوی این زن را نشان میدهد. او نشان میدهد که برای غلبه با آن بخشِ تاریکِ درونش، هیچ چیزی جلودارش نیست و برای رسیدن به روشنایی، هر سختیای را تحمل میکند. شرل در بخشی از یادداشتهایش هنگام سفر جملهای مینویسد که نشاندهنده عزم و اراده قوی و آهنین اوست: «اگر جرأت ناامیدت کرد از جرأت هم فراتر برو.»
شرل استرید هنگام سفر، یادداشت برداری میکرد و با پایان یافتن ماجراجوییاش کتاب «وحشی» را مینویسد. کتاب، خوانندگان زیادی در سراسر جهان پیدا میکند و به بیش از 30 زبان ترجمه میشود. در این کتاب، خواننده پا به پای نویسنده در مسیر پیادهروی میکند، تشنه میشود، از تنهایی در شب در جنگل به وحشت میافتد، سنگینی کولهپشتی شرل را بر روی شانههایش حس میکند و هر چه جلوتر میرود به مرحله نهایی پیدا کردن خود نزدیک میشود.
فیلمی الهامبخش
بر اساس کتابی که شرل استراید نوشت، ژان مارک والی در سال 2014 فیلم «وحشی»را کارگردانی کرد. یک فیلم چشمنواز و زیبا که به خوبی ما را با شخصیت و مسیر سختِ شرل آشنا میکند و تغییر و تحولات درونی این شخصیت را نشان میدهد.
کارگردان فیلم با هوشمندی و استفاده درست از فلشبک، چالشها و درگیریهای زندگی شرل در گذشته را به مخاطب نشان میدهد. کارگردان با خلق نماهای زیبا، به زیبایی مناظر طبیعت را به تصویر میکشد و داستان شخصیت اصلی را روایت میکند.
فیلم «وحشی» درباره سفر، طبیعت و خودشناسی است. کارگردان تمام عناصر روایی و بصری را برای نزدیک شدن به شخصیت شرل در خدمت گرفته و خیلی خوب هم از تمامشان استفاده میکند. شرل در فیلم شخصیت الهامبخشی دارد و بیننده توانایی نزدیک شدن و همذاتپنداری با او را پیدا میکند.
این نکته مهمی است که فیلمساز تمام حواسش به آن بوده. او ظرافتهای پردازش شخصیت فیلم را درآورده و تصویری ماورایی و اغراقگونه ارائه نمیدهد. ما در «وحشی» با شخصیتی قوی و بااراده روبرو هستیم که ضعفها و مشکلات خاص خودش را دارد.
«وحشی» فیلمی است در مدح سفر و دگرگونیهای وجودی انسان. با تماشای این فیلم، عاشق سفر میشویم و به خوبی با سختیهای سفر هم آشنا میشویم. سختیهایی که اشارهای به دشواریها و مشکلات تغییر کردن آدم دارد. کارگردان در فیلم هم شکوه چنین سفری را نشان میدهد و هم سختیها و مرارتهایش را پیش چشم بیننده میگذارد.