سیدحسن هاشمی، وزیر بهداشت، روز گذشته دوباره به عیادت عباس کیارستمی رفت و ضمن جویاشدن وضعیت بیماری این فیلمساز نامی، دقایقی با پزشکان معالج او گفتوگو کرد. همچنین در خبرها آمده بود که دکتر احمد میر، یکی از اعضای تیم پزشکی، حال عمومی کیارستمی را «خوب» ارزیابی کرده و توضیح داده بود که مراجعه کیارستمی به بیمارستان فقط برای «چکاپ و بررسیهای روتین پزشکی» بوده است. او در ادامه وضعیت روحی این کارگردان باتجربه سینمای ایران را «بسیار مناسب» دانست.
اما درست همان روز، محمد شیروانی، کارگردان سینمای ایران، پس از بازگشت از ملاقات عباس کیارستمی، یادداشتی در صفحه خود در اینترنت درباره وضعیت او نوشت که زاویه دید او با وزیر بهداشت و تیم پزشکی چندان همسو نبود: «از آقای وزیر بهداشت عاجزانه درخواست میکنم تا دیر نشده، ایشان را به بیمارستانی خارج از کشور اعزام کند. من هفته گذشته برای عیادت خانه ایشان بودم. ناچارم اورژانسیبودن ماجرا را به اخلاق ترجیح بدهم. گزیدهای از حرفهای بریدهبریده عباس کیارستمی که به گفته خودش در مغز جانش نشسته؛ به شرح زیر است: تا مهرماه باید در تخت بستری باشم و چند بار دیگه بعد از بهبودی جراحی بشم. یکی از دوستام همین عمل رو انجام داد و روز پنجم در سالن سینما داشت فیلم میدید. قرار بود دکتر «میر» من رو عمل کنه. بعدا فهمیدم که پسرش من رو عمل کرده و تازه در شأنش نبودم و عمل رو سپرده به دستیار ۵٠سالهش! وقتی دکترم اخبار رو در روزنامهها خوند و فهمید این بیمار خیابونی نبوده، دستپاچه شد و مصاحبه کرده و گفته گویا بیمارم شهرتی دارد و در خارج او را میشناسند.به من گفتند ملاقات نگیر. حرفزدن حالم رو بدتر و بهتر میکنه. ارتباط برقرار میکنم، قصه میشنوم قصه میگم. ما که درباره دلار و جناحها حرف نمیزنیم. در هر زمینهای اختلاف نظر بین حکما، شاعرها از هزار سال پیش تا حالا هست فقط یک مورد رو همه، اتفاق نظر داشتند؛ «تقدیر». کارهایی که ما میکنیم شاید سینما نباشد اما تجربهای است روی سینما که هزار بار ارزشش بیشتره. فیلم میتونم ببینم، سینما نمیتونم ببینم. ٧٠ سال تلویزیون ندیدم و این چند روز برای من تلویزیون گذاشتند. چند تا آنونس دیدم. خجالت کشیدم که چشمهام اینارو میبینه. مردهای گنده که بشکن میزنن اما خوشحال نیستن و غمگینن و فقط ادای دلقکها رو درمیارن. بههرحال ما باید به مخاطبهامون رضایت بدیم و اگر بخوایم زیادش کنیم باید بریم سراغ ۵٠ کیلو آلبالو. یک نقاشی کشیده بودم پشت یک کارتپستال مال سال ١٣٣۵. سمیعآذر گفت ۶٠ میلیون میخرم. گفتم هدیه دادم به خواهرم. تصادفا خواهرم رو دید و بهش گفت ٨٠ میلیون میخرم. خواهرم گفت این هدیهایه که عباس بههم داده. از اتاق عمل بیرون اومدم گفتم علی هارد آوردی بشینیم کار کنیم؟ (با اشاره به همنسلانش) ما در بهشت از دنیا میریم. ما خوشبخت به دنیا اومدیم، بدون اینکه سعی کرده باشیم. هنوز بازیگوشیم تا آخرش.