«بی دلیل دستگیر و بی دلیل آزاد شدم» این را حبیب زمانی که زنده بود، گفت.

چهره‌ها از «حبیب» می‌گویند

«بی دلیل دستگیر و بی دلیل آزاد شدم» این را حبیب زمانی که زنده بود، گفت. او در این سال‌ها، کمتر گفت‌وگو کرد و کمتر در مجامع عمومی ظاهر شد. خواننده بازگشته به وطن، انگار بختش هم برگشته بود؛ آمده بود با هزاران وعده و وعید. که می‌تواند کنسرت دهد. بخواند. آلبوم منتشر کند؛ اما هیچ‌کدامشان نشد. می‌شود حالا اسمِ او را هم آورد در کنارِ فریدون فروغی، در کنار فرهاد، در کنار خیلی‌ نام‌های دیگر که حتی آوردن اسمشان هم اینجا ممنوع است و می‌توان نوشت که در خستگیِ ممنوع‌الکاری، در خستگی امید بستن به وعده‌های توخالی، مردند. دق کردند. این ماجرا به اندازه کافی دلخراش هست؛‌ بدتر از آن، اما همین حالا هم هنرمندان بسیاری هستند که وضعیتی مشابه او را دارند. از هم سن و سال‌هایش گرفته تا جوان‌ترها که می‌توانستند جای فرزندان او باشند و حالا همچنان صدایشان ممنوع است. گفتنِ هیچ‌کدام از این چیزها اما اینجا دردی را دوا نمی‌کند. انگار «مرگ» تنها چیزی است که آدم‌ها را به هم نزدیک می‌کند. تنها اتفاقی که مسلک و مرام و سبک نمی‌شناسد. برای همین هم هست که انگار این غم، غمِ همه اهالی موسیقی بود و هنرمندانِ سبک‌های دیگر هم درباره آن نوشتند و گفتند.

محمد علی چاووشی:‌ او زمان زنده بودنش هم فعل استمراری مرگ را صرف می‌کرد

قطار دق‌مرگی اهل هنر گویی سرایستادن ندارد و بیشترشان را در سنین جوانی و میان‌سالی غافلگیر می‌کند،. دلیلش هم مشخص است:‌ «پری‌رو، تاب مستوری ندارد.»

تفاوت یک هنرمند با دیگر انسان‌ها، این است که شاخک‌های حسی و عاطفی‌ او و درک و دریافتش از پهنه پیرامونش، متفاوت از دیگران است. مد آه و اندوهش نسبت به نامرادیها و نارواییها، کشیده‌تر از دیگران است. غم‌هایش عمیق‌تر و خنده‌هایش آشکارتر است و دوست دارد تمام اینها را به بنماید. و با زبان هنرش فریاد بزند، شاعر با شعرش، آوازخوان با آوازش و هنرپیشه با هنر بازیگری‌اش. حالا در این میان، عده‌ای که با  در نمودن ها ی هنری ودلورزیهایشان با اقبال مردم روبه‌رو شده‌اند و روزگاری ستاره‌ای درخشان زمان خود بودند، وقتی از نمودن و سخن‌گفتن و سرودن و ساختن بازشان وبردست وپای ذهن وزبانشان می پیچند، مرگشان فرا می‌رسد و تمامی روزهایی که میزیند ودر تنگنای اجبار نفس می‌کشند، در حقیقت فعل استمراری مرگ را در خویش صرف می‌کنند. «حبیب» هم یکی از آنهایی است که آن ابر دلالان باند اغواگر معروف او را فریفت و به او امید و امان داد. «امان دادن» در فرهنگ مسلمانان اهمیت بسیاری دارد؛ آن‌قدر که بعد از فتح مکه  پیامبر، دشمنان قسم خورده بزرگ خود که دستشان به خون خویشان پیامبر رنگین بود را به صرف این که تنی چند از مسلمانان آن هم بدون اذن واطلاع رسول خدا به آنان امان داده بودند -آن هم امان شفاهی ونامکتوب- پیامبر آن دشمنانِ خونی را بخشید و حرمت امانشان رانگه داشت. در خصوص حبیب هم که جز ارتکاب هنر به نجیبانه‌ترین وجهش جرمی نداشت در دولت قبل به او امان داده وبه میهنش فراخواندند واو شوق‌مندانه و از سر اخلاص به میهن بازگشت تا با مردمش و برای دل آن‌ها بخواند. اما آمدن او آغاز سرگشتگی‌اش بود که نهایت به مرگ او پایان یافت.

به هر روی، ماجرای موسیقی در کشور ما بین هنرهای هفت‌گانه از همه غم‌بارتر است. دستگاه‌های دولتی در این خصوص اتوریته‌ای ندارند و از همه بدتر اینکه برخورد و دیالوگ مستقیمی میان اهل موسیقی و مدیران فرهنگی نیست. من باور ندارم موسیقی در نظام اسلامی، مشکلاتی فراتر از سینما از نظر بنیادی و باید و نباید اندیشه دینی داشته باشد؛ اما از آنجا که ما دیالوگ مستقیمی با حکومت گران نداریم و زمام این امور به دستِ شبه انجمن‌ها، شبه خانه‌ها و شبه ان.جی.او ها سپرده شده، نتیجه آن قربانی شدن ذهن هنرمندان و ناشران و پدیدآورندگان است:
«اگر سنت‌گرا یا اهل جازیم
اگر می‌خواره یا اهل نمازیم
«حبیب»آسا همه محکوم مرگیم
از آنکه عاشق آواز و سازیم»

این همان نکته‌ای که «تهمورس پورناظری» نیز به آن صحه می‌گذارد و می‌گوید: «در امتداد حبس نفس؛ اجازه مردن داری، وقتی مجوز خواندن نداری.»

ماجرای بازگشت حبیب از زبان سخن‌گوی وزارت امور خارجه دولت اصلاحات

اما «حمیدرضا آصفی» – سخن‌گوی وزارت خارجه در دولت اصلاحات- نقشی مهم در امان گرفتنِ حبیب در ایران داشته است. او در آن زمان البته به عنوان سفیر ایران در امارات فعالیت می‌کرده است، یکی از افرادی بوده است که در بازگشت حبیب موثر بوده است؛ اگر چه این مساله بعدها به پای کسانِ دیگری از جمله رییس دفتر موسیقی وزارت ارشاد نوشته شد. او علاقه‌ای به رسانه‌ای کردن این ماجرا ندارد. به اینکه مرد تنهای شب از او خواسته تا شرایط حضورش به ایران را فراهم کند، چون دوست داشته است که در سرزمین خودش بمیرد. او می‌گوید: «حالا زمان مناسبی برای بیان این موضوعات نیست؛ حالا باید برای حبیب طلب آمرزش کرد. طلبِ مغرفت.»

هومن خلعتبری: سال‌ها تحمل کرد؛ اما…

او هم مانند بسیاری از هنرمندانی که این روزها در خارج از کشور هستند، دلش می‌خواست در وطن خودش زندگی کند. حبیب دلش می‌خواست در ایران کار کند و بخواند. البته بسیاری حتی به همین زندگی کدرن تنها ( بدون فعالیت هنری ) هم رضایت دارند و که متاسفانه بدلایل واهی از این مساله محروم هستند. خوانندگان و نوازندگانی که در ژانر موسیقی ایرانی فعالیت دارند (چه سنتی و چه پاپ)، در همین محیط جغرافیایی است که می‌توانند کار و زندگی کنند. وقتی نگذارند تا این اتفاق رخ دهد، ناگزیر دق می‌کنند و از دست می‌روند.

«حبیب» را با وعده و وعید به ایران آوردند؛ اما او و هنرش به خاطر چیزی فراتر از کارش با محرومیت‌های گسترده روبه‌رو شد. او سال‌ها در ایران ماند؛ اما کسی کاری برایش قدمی برنداشت و با وعده‌ها سرگرمش کردند تا سرانجام دق کرد و مرد.
این در حالی است که سبک کار و موسیقی او (در قیاس با چیزهایی که امروز در موسیقی ایران دیده میشه) هیچ ایراد و مسئله‌ای نداشت. اشعارش درون‌گرا و موسیقی او وقار و رنگ خودش را داشت ولی با این حال مانع از ادامه فعالیتش شدند. نکته تاسف بار دیگر در این میان، این است که این اقدامات و تصمیات قهری برای هیچ‌کس نفعی ندارد. حتی برای خود کسانی که این تصمیمات اشتباه را می‌گیرند و تحمیل می‌کنند…! در غیر این صورت، شاید می‌شد مساله را به شکل و وجه بهتری حل کرد.

«حبیب» صدای مخصوص به خودش را داشت. صدای او مانند فرهاد و فروغی، یک خشِ و تمبر خاص داشت که شاید از لحاظ اصول زیبایی‌شناسی حتی ایراد هم تلقی بشه؛ اما در عوض کاراکتری خاص به صدای او داده بود. او با نوازندگی گیتار و علم موسیقی بیگانه نبود و خیلی از ملودی‌ها و شعرها را خودش می‌گفت و ازمعدود خوانندگانی بود که از گیتار ۱۲ سیمه استفاده میکرد. او به ایران آمد تا در وطنش و برای وطنش کار کند، سال‌ها تحمل کرد، صبر کرد، اما این وعده وعیدها و امروز و فردا های پوچ به بار ننشست و آخر دق کرد و رفت … از صمیم قلب ناراحتم و برای خانواده وی، بخصوص «محمد» آرزوی صبر دارم…

هنگامه اخوان: همه چیز ما موسیقی است

حبیب به ایران آمد، به همان دلیلی که من بعد از دریافت اقامت هنری در آلمان به ایران بازگشتم. مثل خیلی‌های دیگر که در این سال‌ها با وجود آنکه می‌توانستند زندگی راحت‌تری در خارج از کشور داشته باشند، به ایران آمدند. ما اینجا سختی‌های بسیاری کشیدیم؛ اما اینجا را دوست داریم؛ چون وطنمان است. هنرمند اگر نخواند، مرده متحرک است. چون زندگی و عشقش هنرش است. برای حبیب و خیلی‌های دیگر همین است. همه چیز ما موسیقی‌امان است. درست است که سرنوشت همه ما «مرگ» است؛ اما ناراحتی‌ها و فشارهایی که محدودیت فعالیت برای یک هنرمند به وجود می‌آورد، سبب می‌شود تا هنرمندی که یک عمر برای هنرش زحمت کشیده است، با این مشکلات روبه‌رو شود و سرانجام در سنین خیلی پایین، به اصطلاح دق کند و بمیرد. امیدوارم یک روز دیگر ما مشکل ممنوع‌الکاری در ایران را نداشته باشیم؛ هر چند که این آرزوی محالی برای خانم‌هاست؛ اما شاید روزگاری دیگر لااقل هنرمند مردی در ایران با این معضل روبه‌رو نباشد و عده‌ای قانون‌گریز مانع از ادامه فعالیت‌های هنری آنان نشوند. من بعد از 47 سال فعالیت در این حوزه، آنقدر با مسایل مختلف روبه‌رو شده‌ام که حالا فکر می‌کنم که ای‌کاش از همان ابتدا راه دیگری می‌رفتم نه اینکه در اوج معروفیت و جوانی سال‌های سال از کار و فعالیت محروم شوم و الان هم تنها در تهران و آن هم برای جمع محدودی اجرا داشته باشم؛ من آقای حبیب را از نزدیک نمی‌شناختم؛ اما مطمئن هستم که ایشان هم از روزگاری که برایشان به وجود آمده بوده، ناراحت بودند و برای همین هم این چنین دق مرگ شد.

منبع: اختصاصی موسیقی ما

«بی دلیل دستگیر و بی دلیل آزاد شدم» این را حبیب زمانی که زنده بود، گفت.