برای 30 سال شما دانشمندان، کارشناسان و وزیران مرتب به ما میگفتید همهچیز ایمن است و فکر میکردید ما به شما مانند خدایان نگاه خواهیم کرد. حالا ما با یک فاجعه روبهرو شدهایم.
«میخائیل گورباچف»
چرنوبیل، کلمهای است که در ذهن تمام خوانندگان یادآور فاجعهای بزرگ است؛ به عبارت دقیقتر بزرگترین فاجعه هستهای غیرنظامی تاریخ بشر که تاکنون رخ داده است. در بُعد نظامی بمباران هستهای دو شهر هیروشیما و ناگازاکی در اواخر جنگ جهانی دوم به سال 1945 بزرگترین فاجعه هستهای-نظامی به شمار میرود. در این مقاله قصد داریم نگاهی موشکافانه به مینیسریال چرنوبیل بیندازیم. این مینیسریال در پنج قسمت ساخته شده و تاکنون بینندگان بسیاری را جذب خود کرده است. از منظر سینمایی، بسیار خوشساخت است و ظرافتهای بسیاری را رعایت کردهاند. بازیگران هوشمندانه انتخاب شدهاند و صحنهآراییهای آن عالی است. بینندهای که این پنج قسمت را تماشا میکند، به ناگاه هم تصویری از صنعت هستهای و رآکتورها (برابرنهاد فارسی آن واکنشگاه است) در ذهنش حک میشود و هم تصویری از دوره اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی؛ کشوری که امروز وجود ندارد و در پی فروپاشی، چندین کشور -ازجمله چند کشور جدیدالتأسیس همسایه ایران- از دل آن زاده شدند. قبل از هر چیز ابتدا نگاهی بیندازیم به اوضاع آن زمان شوروی. آنچه با نام اتحاد جماهیر شوروی میشناسیم کشوری است که بعد از سلسله تزارها ظهور کرد. بانی آن «لنین» بود. «لنین» خیلی زود درگذشت و تبدیل شد به رهبر اسطورهای و جای او را مردی مخوف گرفت: «استالین». دوره طولانی زمامداری «استالین» از پیچیدهترین بازههای سیاسی این کشور به شمار میرود. شوروی در دوره «استالین» توانست در جنگ جهانی دوم در گروه فاتحان قرار گیرد. تندروها بر این باورند که به خاطر رهبری «استالین» بوده اما برخی از صاحبنظران و از جمله رهبران پس از «استالین» معتقدند پیروزی در جنگ بهرغم رهبری «استالین» بوده است. این نکته را از یاد نبریم که در کنار دفاع جانانه مردم شوروی از کشورشان، آنچه ارتش بسیار قوی آلمان را زمینگیر کرد، سرمای استخوانسوز بود. دوره «استالین» با نام گولاگ گره خورده است: اردوگاههای کار اجباری که در آن بیارزشترین کالا جان انسان بود. نویسنده بزرگ روس، «الکساندر سولژنتسین» که خودش گرفتار گولاگ بوده و سختیهای تصورناپذیری را متحمل شده در کتاب جاودانه «مجمعالجزایر گولاگ» بهروشنی فضای رعبآور آن زمان شوروی را نشان داده است. حتی در آن دوره جوانان ایرانی بودند که فریب تبلیغات گروههای سیاسی طرفدار مکتب فکری شوروی را خوردند و به دنبال یافتن مدینه فاضله سوسیالیسم، سر از یکی از گولاگهای یکی از سردترین و یخبندانترین نقاط شوروی با نام ماگادان درآوردند. «استالین» مُرد، جنگ جهانی دوم پایان یافت، دوره استالینزدایی شروع شد. جنگ سرد بین دو ابرقدرت برنده جنگ جهانی دوم یعنی شوروی و اقمارش با آمریکا و متحدانش، به شدت هرچه تمام با گرمای نابودکنندهای برای بسیاری از مردم جهان ادامه داشت. تا اینکه در شوروی «میخائیل گورباچف» بعد از چند رهبر فرتوت زمام امور را در دست گرفت. «گورباچف» تصویر شفافی از اوضاع شوروی داشت و بهخوبی میدانست عیب و نقص ساختاری، اداری، اقتصادی، صنعتی و اجتماعی جامعه آن روز شوروی چیست. او دست به اصلاحات زد. اصلاحاتی در دل همان اندیشه سوسیالیستی حاکم. در همان دوره «گورباچف» بود که حادثه یا به تعبیر دقیقتر و فنیتر فاجعه چرنوبیل رخ داد. ازآنجاییکه این مقاله برای عموم مردم نوشته میشود، قصد نداریم وارد جزئیات فنی و دقیق فاجعه چرنوبیل بشویم اما خیلی خلاصه داستان آن شب حادثه را تعریف میکنیم. در تاریخ 26 آوریل سال 1986 برابر با ششم اردیبهشت سال 1365 در میانه جنگ ایران و عراق، رآکتور هستهای شماره چهار نیروگاه چرنوبیل منفجر شد. نام دیگر این نیروگاه ولادیمیر لنین است. داستان از این قرار بود که طبق برنامه قبلی قصد داشتند آزمایش ایمنی را انجام دهند. نوع رآکتور شماره چهار از نوع آربیامکی-1000 بود. این نوع رآکتورها که طراحی آن در شوروی انجام شده است، در نامگذاری غربی High Power Channel Type Reactor نامیده میشود. در این نوع رآکتور نسل دوم تجاری از آب بهعنوان خنککننده و از گرافیت بهعنوان کندکننده نوترون استفاده میشود. چنانچه در سامانه خنککننده یا کندکننده ایرادی پیدا شود، رآکتور به سمت فوقبحرانیشدن میرود. اگر در این میان دستورالعملهای ایمنی رعایت نشود یا خطای انسانی رخ دهد یا یک نقص فنی اساسی وجود داشته باشد، ضریب وقوع حادثه بهشدت بالا میرود. در چرنوبیل هر سه عامل وجود داشت.
نگاهی سریع به مینیسریال چرنوبیل
مینیسریال چرنوبیل با صحنهای از خانه یک آتشنشان شهر پریپیات در قسمت شمالی کشور اوکراین فعلی و نزدیک مرز بلاروس شروع میشود. همسر باردار آتشنشان نیمهشب بیدار میشود تا یک لیوان آب بخورد. در همین حین لرزشی را حس میکند و نوری خیرهکننده را از نیروگاه میبیند. همسرش بیدار میشود و میگوید در نیروگاه آتشسوزی رخ داده است. صحنه بسیار مهم بعدی اتاق کنترل رآکتور است. اتاقی پر از کنترل فرامین و داشبوردهای متنوع و انواع کلید و سوئیچ و پنل و چیزهای دیگر. کارکنان قبل از شروع آزمایش دستپاچه هستند و سرمهندس ارشد، «دیاتلوف»، عصبانی و پرخاشجو است. کنترل امور از دست کادر فنی خارج میشود و رآکتور چهارم نیروگاه چرنوبیل در ساعت 1:23 نیمهشب دو موج انفجار را تجربه میکند، آتشسوزی مهیبی هم شکل میگیرد. صبح روز بعد مردم خبردار میشوند که چه خبر شده اما از عواقب وحشتناک انفجار هستهای و نشت مواد پرتوزای خطرناکِ مرگبار و سرطانزا بیاطلاعاند. در صحنهای از سریال، مردم روی پلی ایستادهاند و آنچه را رخ داده تماشا میکنند. این پل بعدها به «پل مرگ» شهرت یافت. بینظمی همه شهر را فراگرفته و سریال اینطور روایت میکند که مدیر نیروگاه از همان ابتدا هدفمند مانع اطلاعرسانی شفاف میشود. از دیگر صحنههای ماندگار سریال، آنجایی است که مسئولان ردهبالا و میانی شهر به همراه مسئولان نیروگاه در جلسه نشستهاند. پیرمردی که عضوی از اعضای حزب کمونیست است، میگوید شهر را تخلیه نخواهند کرد و دستور میدهد مجراهای اطلاعرسانی قطع شود تا دشمنان سوءاستفاده نکنند. او در واقع پیشنهاد قرنطینه تمامعیار را میدهد. در ادامه سریال، خبر به کاخ کرملین میرسد. جلسه تشکیل میدهند و یکی از مسئولان ردهبالا را مأمور سروساماندادن به اوضاع میکنند. در این میان خانمی زیبارو و چشمسبز در قالب یک فیزیکدان وارد داستان میشود و عیان اما مخفیانه شروع به جمعآوری شواهد میکند. سریال نشان میدهد که جمعوجورکردن حادثه در تمام مراحل با کمبود امکانات مدرن مواجه بوده است. در بخشی دیگر نشان میدهد که چگونه شهر را با بینظمی تخلیه کردند. نظامیها همهجا حضور داشتند. در ادامه سریال سه چیز به چشم میخورد: مقصران هستهای، قهرمانان هستهای و بوروکراسی هستهای. سریال با پاکسازی خشن ارتش سرخ ادامه دارد و در نهایت جلسه دادگاهی تشکیل میشود و سه نفر اصلی دادگاه در آن صحبت میکنند؛ «والری لگاسف» و «خومیوک»، همان خانم فیزیکدان چشمسبز و نماینده ویژه کرملین برای ساماندادن به اوضاع. از سوی دیگر آن آتشنشانها که در فرونشاندن آتش در دل حادثه بودند، یکبهیک در بیمارستانی در مسکو با شرایطی بسیار دردناک جان میسپارند. همسر آتشنشانی که در مسکو فوت کرد، باردار بود، اما به خاطر آلودگی پرتوی مادر، جنین در شکم او تحت تأثیر قرار گرفته و پس از تولد خیلی زود میمیرد. در نهایت هم «والری لگاسف» با کاگب درمیافتد و در انزوای خانهاش خودکشی میکند. سریال مدام این جمله را یادآور میشود که هزینه دروغ چقدر است. شاید بتوان گفت این جمله که «هزینه دروغ چقدر است» و از زبان «لگاسف» بیان میشود، از مهمترین پیامهای سریال باشد.
نگاهی عمیق به مینیسریال چرنوبیل
حال اجازه دهید کمی عمیقتر به سریال چرنوبیل نگاه کنیم؛ سریالی که دو شرکت فیلمسازی آمریکایی و بریتانیایی ساختهاند و روسها هم اعلام کردهاند خودشان دراینباره سریالی خواهند ساخت. نوشتن درباره ریزهکاریهای سریال چرنوبیل بهتنهایی نیازمند مقالهای طولانی با بیش از 10 هزار واژه است؛ بنابراین برای نمونه به چند مورد اشاره میکنیم و از خوانندگان عزیز دعوت میکنم یک بار دیگر سریال را با دقت تماشا کنند. اگر خیلی خلاصه بگوییم، یکی از اهداف مهم سریال چرنوبیل این است که نشان دهد شوروی مانند اتومبیلی است که هرچند بزرگ است و ظاهر آن نشان از قدرت زیاد آن دارد، اما گویی انواع ایرادها و اشکالات را دارد. میخواهد بگوید ماشین سوسیالیسم بهرغم تمام ادعاهایی که داشت، کار نمیکرد. در جایجای سریال میتوان این خطمشی را دید. نوعی فرسودگی و کهنگی در همه چیز به چشم میخورد. آزمایشگاه و ابزارهایی را که شخصیت خیالی داستان، «خومیوک» با آن کار میکند، مقایسه کنید با فیلمهایی که در آن یک آزمایشگاه غربی وجود دارد. قصد ما این نیست که آن کهنگی و فرسودگی را انکار کنیم، بلکه میخواهیم توجه خواننده را به این نکته جلب کنیم که به بهانه ساخت سریال چرنوبیل بسیاری از تمام آنچه در دوره جنگ سرد علیه اتحاد جماهیر شوروی مطرح بود، گنجانده شده است که برخی از آنان درست و برخی اغراقآمیز است. بیایید کمی بیشتر درباره شخصیت «اولانا خومیوک» کنکاش کنیم. در داستان واقعی چرنوبیل چنین شخصیتی وجود ندارد. از یک منظر میتوان اینگونه فرض کرد که سازندگان فیلم میخواستند بقیه دانشمندان شوروی را در قالب یک فیزیکدان زن نشان دهند، از دیگر سو میشود اینطور هم دید که مثل خیلی از فیلمهای هالیوودی یک زن قهرمان وجود دارد. در شوروی سابق با تمام ایرادهای واردی که داشت، تحصیل برای زنان در فیزیک و نیز دیگر رشتهها امری تبعیضآمیز نبود و مثلا چنین رفتاری در شوروی سابق ثبت نشده است که از روی جلد کتاب درس ریاضی یا فیزیک، نقاشی دو دختربچه را حذف کنند! هرچند پایبندی به اصول سوسیالیسم و حتی داشتن روحیه ضدغربی بسیار مهم بود. روی دیگر سکه را ببینید. در آمریکا و در دانشگاه پرآوازه پرینستون، «آلبرت اینشتین» در سالهای پس از جنگ جهانی دوم که جنگ سرد حاکم بود، بابت افکار سوسیالیستیاش، آنهم نه سوسیالیسم از نوع شورویمآبانه، مورد عتاب بود. این نکته را هم فراموش نکنیم که سریال چرنوبیل در دوره زمامداری «گورباچف» است که فضای سیاسی و اجتماعی آن بههیچروی قابل قیاس با دوره «استالین» و چند رهبر پیشین نیست. درهرحال وجود فیزیکدان هستهای زن با آن جسارت و چشمان سبز به زیبایی سریال افزوده است، اما واقعا اینطور نبوده که چنین شخصی وجود داشته و خیلی زود به جلسات کاخ کرملین با حضور عالیرتبهترین مقامات راه پیدا کند. نکته مهم دیگری که باید به آن دقت کرد، این است که سریال مدام میکوشد بیننده را متوجه این موضوع کند که «عدم ارائه اخبار صحیح» و «کتمان حقیقت» در شوروی مرسوم بوده و از همان ابتدا رویه و رویکرد برخورد با فاجعه چرنوبیل چنین بوده است. در این موضوع دو نکته را فراموش نکنیم؛ نخست اینکه عدم ارائه اخبار صحیح مختص شوروی نبوده و نیست و هنوز هم این روند کمابیش وجود دارد. حادثه 11 سپتامبر هنوز هم ابهاماتی دارد. بخشی از این موضوع مختص شوروی سابق نبود و تقریبا در تمام دنیا، بهویژه کشورهای مدعی ابرقدرتی وجود دارد. همین امروز به رویکرد کشور چین در بیماری کرونا نگاه کنید، خیلیها بر این باورند که چین در ارائه اطلاعات شفاف نبوده است. اما در حادثه چرنوبیل موضوع دیگری هم بود که در بخش بعدی این نوشته خواهیم گفت، ولی در سریال به آن اشارهای نشده است. در صحنهای از فیلم نشان میدهد که همسر آتشنشان برای دیدن شوهرش که روزهای پایانی عمرش را با زخمهایی بسیار عمیق و دردناک، ناشی از دریافت پرتوهای پرانرژی خطرناک، سپری میکند، رهسپار مسکو میشود. طبق قوانین بهداشتی و امنیتی ملاقات مصدومان چرنوبیل ممنوع است اما او با پرداخت رشوه میتواند شوهرش را ملاقات کند. این صحنه از سریال درواقع گوشهچشمی به اوضاع اقتصادی شوروی در سالهای پایانی دارد که فساد همهگیر شده بود. موضوع دیگری که در سریال پررنگ است، سیگارکشیدن مدام افراد است. گویی در شوروی همه در همهجا سیگار میکشند و عجیب آنکه حتی در اتاق کنترل رآکتور هم کادر فنی و حتی «دیاتلوف»، سرمهندس ارشد هم سیگار میکشد. این در حالی است که طبق قوانین و پروتکلها سیگارکشیدن در محیطهای آزمایشگاهی و اتاقهای کنترل تأسیسات ممنوع است. روسها زیاد سیگار میکشند اما نه در اتاق کنترل رآکتور! نکته مهم دیگری که در فیلم کمی سوگیرانه نشان داده شده، حضور همهجایی کاگب است. در اینکه کاگب سازمانی عریضوطویل بوده، در تمام دنیا خبرچین و جاسوس داشته، از تمام اقشار جامعه با آن همکاری داشتند و رعبووحشتی از آن در دل همه بوده، چیز عجیبی نیست. سازمانهای اطلاعاتی غربی هم چنین تشکیلاتی را دارند اما تنها وظیفه نیروهای کاگب این نبود که خبرچینی و شنود گفتوگوهای «خومیوک» و «لگاسف» و «شریبینا» (تلفظ شچربینا هم وجود دارد) را انجام دهد و خیلی عیان آنها را تعقیب کند. در آن مقطع جنگ بین دو ابرقدرت بهشدت برقرار بود و طرفین مدام جاسوسهای یکدیگر را دستگیر میکردند. کاگب بیش از هر چیز مراقب بود خرابکاری صورت نگیرد، کنترل امور از دستشان خارج نشود و بسیاری نکات دیگر. مستقل از اینکه افراد چه سوگیری سیاسیای دارند و مستقل از اینکه کارنامه کاگب چگونه است، تقلیلدادن آن به نهادی که ناشیانه عمل میکرد رویکردی حرفهای نیست.
چرنوبیل به روایت «گورباچف»
قبل از اینکه به روایت «میخائیل گورباچف» درباره چرنوبیل بپردازم، خوب است چندخطی درباره او توضیح دهم، بهویژه برای خوانندگان جوان این مقاله که شاید نام او را نشنیده باشند و صرفا او را عامل فروپاشی شوروی بدانند. «گورباچف» برخلاف آنچه عموم مردم در ایران تصور میکنند، رهبر ضعیف و ناتوانی نبود؛ بلکه برعکس، او رهبری باهوش بود، اوضاع دنیا را از تمام رهبران پیشین شوروی بهتر میدانست، دنیادیده بود و از همه مهمتر تنها رهبری بود که دست به اصلاحات گسترده اجتماعی و اقتصادی زد. اصلاحات او شامل دو بخش بود: گلاسنوست (آنطور که در فارسی تلفظش جا افتاده) به معنای فضای باز یا شفافیت و پروسترویکا که به معنای اصلاحات اقتصادی است. «گورباچف» میدانست ماشین شوروی دیر یا زود متوقف میشود و جنگ سرد کمر اقتصاد شوروی را خواهد شکست؛ بنابراین دست به تحولات گسترده زد و اتحاد جماهیر شوروی مبدل شد به اتحادیه کشورهای مشترکالمنافع که در اصطلاح فروپاشی نامیده میشود. روایت «گورباچف» از چرنوبیل شنیدنی است و آنچه میخوانید از کتاب خاطرات وی است. «گورباچف» در خاطراتش درباره چرنوبیل روی یک مسئله مهم تأکید دارد. او بهشدت «عدم ارائه اخبار صحیح» را رد میکند و مینویسد: در روزهای نخست ما شناخت روشنی از آنچه اتفاق افتاده بود، نداشتیم. واقعا نمیدانستیم حادثه نهتنها یک فاجعه ملی بلکه فاجعهای بود که بر همه جهان تأثیر میگذاشت. ما بهتدریج که اطلاعات بیشتری دریافت کردیم، به این امر پی بردیم. در آن زمان و امروز انتقادهای زیادی از عملکرد رهبری اوکراین، روسیه سفید و اتحاد جماهیر شوروی شده است. با توجه به آنچه میدانم یک لحظه هم هرگز ظن نبردهام این افراد رفتار غیرمسئولانهای در قبال سرنوشت مردم داشتند. اگر عملی بهموقع انجام نشد، دلیل اصلی آن فقدان اطلاعات بود. نه سیاستمداران و نه حتی دانشمندان و کارشناسان آماده نبودند آنچه را اتفاق افتاده بود، کاملا درک کنند. پاراگراف بالا را یکبار دیگر با دقت بخوانید. جمله کلیدی سریال چرنوبیل را هم به یاد آورید: هزینه دروغ چقدر است. «گورباچف» بین سالهای 1985 تا 1991 مرد اول اتحاد جماهیر شوروی بود و این کتاب را به سال 1997 نوشته است یعنی 10 سال بعد از فاجعه چرنوبیل و عوضشدن صحنه سیاسی شوروی. «گورباچف» در چند جای کتاب نشر اخبار غلط را کتمان میکند و بر این امر تأکید میکند که اگر اطلاعات اشتباه ارائه شده، به خاطر ندانستن یا نداشتن اطلاعات درست بود. سریال چرنوبیل 36 ساعت اول حادثه را حمل بر بیکفایتی شوروی میداند اما «گورباچف» معتقد است عمق فاجعه چنان بود که 36 ساعت طول کشید تا زمام امور را در دست بگیرد. جان کلام اینکه نگاه «گورباچف» با نگاه سریال چرنوبیل در جایی تفاوت اساسی دارد اما از این مهمتر تفکر شفاف «گورباچف» است که در بخش مربوط به چرنوبیل اینگونه نوشته است: حادثه نیروگاه هستهای چرنوبیل مدرک روشنی بود بر نهتنها کهنگی تکنولوژی ما بلکه همچنین بر قدیمیبودن نظام و همزمان –اینهم از شگفتیهای تاریخ است- با منحرفساختن کشور از راهی که در پیش گرفته بود، به طور جدی بر اصلاحات ما تأثیر گذاشت.
چرنوبیل و دانشمندان
نیروگاه هستهای در تمام دنیا محصول پیچیده و مشترک سیاستمداران و دانشمندان است. البته سهم دانشمندان در آن بسیار بیشتر است. در سریال چرنوبیل هم این امر بسیار مشهود است. در همان قسمت اول سریال آن کسی که بهترین گزارش را به «گورباچف» و اعضای عالیرتبه حزب کمونیست ارائه میکند، یک دانشمند است. سه گروه اصلی در ساماندادن به اوضاع در چرنوبیل شریک بودند: دانشمندان، سیاستمداران و نظامیان. هرکدام هم وظیفهای داشتند اما این دانشمندان بودند که گرهگشا بودند و میگفتند چه راهکاری در پیش گرفته شود. یکی از صحنههای بهیادماندنی سریال آن جایی است که مسئول منتخب کرملین، داخل بالگرد از دانشمند هستهای، «لگاسف» میخواهد که به او توضیح دهد رآکتور چطور کار میکند. هرچند شخصیت «خومیوک» در سریال خیالی است و اغراقآمیز؛ بهخوبی اهمیت دانشمندان را در روشنکردن ذهن سیاستمداران نشان میدهد. آگاهسازی رسالت دانشمندان است. بد نیست به نکتهای هم اشاره کنیم. در جایی از سریال مسئول عالیرتبه فاجعه چرنوبیل که بهحق هم در سریال و هم در روایتهای تاریخی فردی بادرایت بوده، خطاب به عدهای که بناست از میانشان برخی داوطلب شوند، چنین میگوید: در رگهای ما هزار سال ایثارگری است. این جمله از زبان بسیاری و در کشورهای زیادی شنیده شده است. این جمله رویکرد سیاستمداران است، اما در صحنهای دیگر «لگاسف» خطاب به «خومیوک» میگوید: دانشمندبودن یعنی سرسختی. این جمله هم معرف دانشمندان است. کدام دسته از دانشمندان؟ به روایت «لگاسف» آنها که دانشمندان دستچین حکومت نیستند. به زبان دیگر دانشمندانی که رویه آزادانه دارند و هر کجا لازم باشد، نظرات خود را اگرچه برخلاف نظر سیاستمداران باشند، به زبان میآورند. خوب است از یکی دیگر از دانشمندان برجسته شوروی سابق، فیزیکدان هستهای نامور «آندرهئی ساخاروف» نام ببریم که بهخوبی نشان داد دانشمندبودن یعنی سرسختی و بهای آن را هم پرداخت. اجازه دهید به نکته دیگری هم اشاره کنیم. آنطور که «گورباچف» در خاطراتش نوشته است، به محض اینکه فاجعه چرنوبیل رخ داد، چندین و چند انستیتو و دانشگاه در شوروی مشغول کار شدند و دانشمندانشان به تجزیهوتحلیل داده پرداختند، اما در سریال این موضوع بسیار کمرنگ بود. جای دیگری که نقش دانشمندان بهخوبی تصویر شده است، قسمت پنجم و پایانی است. در جلسه دادگاه «لگاسف» با زبانی ساده میگوید که در آن شب کذایی در چرنوبیل چه گذشته است. اگر سریال را با دقت نگاه کنید، حتی در آن جلسه دادگاه هم کهنگی و فرسودگی ابزارهایی که به نمایش درآمده، مشهود است. شاید برای خوانندگان مقاله جالب باشد که بدانند یکی از متهمان اصلی فاجعه چرنوبیل «دیاتلوف» بود. او هم بعدها کتابی درباره چرنوبیل نوشت و نشان داد که ضعف و نقص سیستمی عامل اصلی بوده است. این بخش از مقاله را با این جمله به پایان میبریم که دانشمندان قدیس نیستند و صد البته سیاستمداران بههیچروی قدیس نیستند؛ بنابراین رابطه پیچیدهای میان سیاست و علم و در پی آن سیاستمداران و دانشمندان شکل میگیرد. بخش بسیار زیادی از افرادی که در صنعت هستهای شوروی مشغول کار بودند، به آرمانهای حزب کمونیست باور قلبی عمیق داشتند و حتی گاهی کمونیستی دوآتشه بودند، اما تجربه معلم سختگیری است؛ ابتدا امتحان میگیرد و سپس درس میدهد. برخی از دانشمندان همچون «ساخاروف» و «لگاسف» با مشاهده ناکارآمدیها، راه خود را جدا کردند، برخی سکوت پیشه کردند و برخی هم کوری را به بینایی ترجیح دادند. اگرچه «آندرهئی ساخاروف» تبعید شد و رنج بسیار کشید یا «لگاسف» دو سال بعد در خانهاش خود را به دار آویخت، در مقابل نامشان به نیکی ماند. در غرب هم این تقسیمبندی وجود دارد. «رابرت اپنهایمر» که در هوش و نبوغ همتای روس خود «ساخاروف» بود، بعد از انفجار بمب اتمی هیروشیما تغییر رویه داد و بهایش را پرداخت، اما میراثی را به یادگار گذاشت که امروزه بسیاری از دانشمندان در پی منع و گسترش سلاحهای هستهای هستند.
چرنوبیل و صنعت
یکی از مهمترین بخشهای سریال چرنوبیل، بهتصویرکشیدن ناکارآمدی صنعتی شوروی است. ابتدا چند مورد را بیان میکنیم، سپس به درسی که میتوان از آن آموخت، میپردازیم. در همان قسمت اول سریال، بعد از انفجار کارکنان نیروگاه به دنبال دزیمتر هستهای سالم هستند تا میزان تشعشع را اندازهگیری کنند. یکی از کارمندان به کارمند دیگر میگوید آن دزیمتری که سالم است، داخل کمد فلانجاست. در جایی دیگر آتشنشانها با ابزارهای نهچندان پیشرفته کار میکنند و از جرثقیلهای مدرن خاموشسازی آتش خبری نیست. در یک جای دیگر معدنچیان را نشان میدهد که با ابزاری ساده کار میکنند و هوشمندانه آن را به بحران صنعتی شوروی ربط میدهد. در جای دیگر مجبور میشوند یک ماشین رباتی را از آلمان وارد کنند، اما آنهم خیلی زود به خاطر تشعشع بالا از کار میافتد. علت ازکارافتادن هم این است که دولت شوروی مقدار واقعی شدت تابشهای هستهای را درست اعلام نکرده است. این تصویر عقبماندگی صنعتی در بسیاری از صحنههای سریال نظیر بیمارستان تکرار میشود. چهرهای را که از بیمارستانهای پریپیات و مسکو نشان داده میشود، مقایسه کنید با چهرهای که در فیلمهای هالیوودی از بیمارستانها و تجهیزات ارائه میشود. هدف ما این نیست که عقبماندگی صنعتی شوروی در بسیاری از موارد را کتمان کنیم؛ این موضوع که ماشین صنعتی شوروی در بسیاری موارد فشل و ناکارآمد بود، بدیهی است و هنوز هم این وضعیت ادامه دارد، اما اینکه در سریال این موضوع را پررنگ کردهاند بیدلیل نیست که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد. خوب است همینجا به این نکته اشاره کنیم که یکی از دلایل عقبافتادن بلوک شرق به رهبری شوروی سابق، واقعا این نبود که دانشمندان و صنعتگرانشان از ساخت تجهیزات ظریف و کارآمد ناتوان بودند، بلکه ساختار فکری و سیاسی حاکم بود که مانع از شکوفایی، خلاقیت، رقابت، تنوع و ارتقای رفاه بود. روزگاری که آلمان با دیوار برلین به دو بخش شرقی و غربی تقسیم شده بود، مردمانی که در دو سوی دیوار بودند هر دو یک ملت بودند، اما سیستم حاکم بر کشور و صنعت بود که باعث شد آلمان غربی بنز را بسازد و آلمان شرقی اتومبیل درجهسهای همچون وارتبورگ را تولید کند، اما وقتی دیوار برلین برچیده شد و نظام دانشگاهی و صنعتی بخش شرقی با بخش غربی ادغام شد، آرامآرام چرخ اقتصادی و صنعتی بخش شرقی هم روی غلتک افتاد. بد نیست به این موضوع اشاره کنم که حتی همین امروز هم اگر در اروپا به کشورهای بلوک شرق و بلوک غرب سابق سفر کنید، تفاوت میان این دو را در چهره شهرها مشاهده خواهید کرد. بین وین، پایتخت اتریش و براتسلیوا با قطار یک ساعت راه است، اما وقتی از وین به براتسلیوا، پایتخت اسلواکی، میروید گویی در زمان سفر کردهاید. نکتهای که نباید فراموش کرد، این است: ممکن است در مسکو، پایتخت شوروی، آپارتمانها آن رفاه لازم را نداشته باشند، ممکن است پاککن و تراش ساخت مسکو از کیفیت آلمانی برخوردار نباشد، اما در بخشهای دیگری از صنعت حرف برای گفتن داشتند؛ در صنایع سنگین و صنایع نظامی پیشرفته؛ موشکهای قارهپیمای مسکو رعبآور بود. کرملین بمب اتمی داشت و اگرچه جنگندههای روسی هرگز و حتی تاکنون همتراز جنگندههای آمریکایی نبودند، اما به حد کافی قدرت بازدارندگی داشتند و دارند. اگر آمریکاییها جنگنده اف-22 رپتور و اف-35 رادارگریز ساختهاند، روسها مدعیاند بهزودی از جنگنده رادارگریز خود رونمایی خواهند کرد. از موضوع چرنوبیل دور میشویم؛ اما بد نیست بدانید جنگ ایران و عراق در آسمان، رویارویی جنگندههای غربی و شرقی بود. اگر خریدهای تسلیحاتی عراق و ورود جنگندههای غربی مانند میراژ نبود، اقتدار هوایی در تمام بازه جنگ به طور کامل در اختیار ایران باقی میماند. خلبانان عراقی هنوز خاطرات رویارویی با «اف-14»های ایرانی را از یاد نبردهاند. به چرنوبیل بازگردیم. یکی از مهمترین مواردی که سریال چرنوبیل به تصویر کشیده جبران کاهش، ناکارآمدی یا نبود ابزارهای پیشرفته با افزایش نیروی انسانی است. آنجا که ابزار نداشتند، با افزودن نیروی انسانی، حتی با قهرمانان قربانی میهن، کار را پیش بردهاند. در وهله اول این رویکرد بسیار قهرمانانه به نظر میرسد و نشان از وطنپرستی است، اما در حقیقت خبر از یک بحران میدهد: بحران ناکارآمدی ابزارآلات؛ بحرانی که خود معلول و زاییده سیاستهای اشتباه صنعتی است. آنچه باعث انفجار چرنوبیل شد صرفا خطای انسانی ساده نبود. اینطور نبود که «دیاتلوف» و کارکنان زیردست آن خطای انسانی مرتکب شوند؛ بلکه خطای انسانی حلقه آخر از مجموعه خطاهای پیشین است. از برنامهریزی، از نظارت، از آموزش، از عدم شفافیت در ارائه گزارشهای دقیق در نقص فنی و بسیاری چیزهای دیگر شروع میشود و با خطای انسانی پایان مییابد؛ اما غالبا فرد یا فردی را مقصر اعلام میکنند. روند درست صنعت و سیاست این است که پس از حادثه گروههای ارزیابی داخلی و حتی خارجی گزارشهای فنی ارائه دهند و مشکل را زیربنایی حل کنند؛ در غیر این صورت احتمال بروز حادثه در جایی دیگر وجود دارد؛ اما عامل آن بیش از آدمها، سیستمها هستند.
چرنوبیل و سیاست
سریال چرنوبیل گوشهچشمی به سیاست هم دارد. سیاستهای کرملین که در قبال فاجعه چرنوبیل در دستور کار گرفته میشود، طوری طراحی شدهاند که بیننده میتواند بهراحتی آن را به همهچیز تعمیم دهد و بدون مطالعه تاریخی و اوضاع سیاسی آن زمان تصویر نادرستی در ذهنش شکل بگیرد. شورویها در ابتدا آن را اقدامی تروریستی اعلام کردند؛ چیزی که هرگز اثبات نشد و صرفا در حد توهم توطئه باقی ماند. این رویکرد داییجان ناپلئونی است که نسخه ایرانی آن «کار، کار انگلیسیها است» بود و نسخه شوروی سابق آن «کار، کار آمریکاییها است» کمااینکه در آزمایشگاه هستهای بلاروس وقتی آژیر خطر هستهای به صدا درمیآید، اولین جمله همکار «خومیوک» این است: آمریکاییها حمله کردهاند؛ اما در چرنوبیل «کار، کار سلسلهای از خطاهای انسانی و فنی و ساختاری» بود. رویکرد سیاست و سیاستمدار هوشمند این است که خطاها را برطرف کند. در چند جای سریال از زبان سیاستمداران جملات تأملبرانگیزی شنیده میشود. در قسمت سوم سریال جایی که نیروهای نظامی به همراه یک پسر نوجوان مشغول کشتن سگها هستند، درحالیکه دور یک میز نشستهاند و استراحت میکنند و از جنگ افغانستان صحبت میکنند، جملهای روی دیوار توجهشان را جلب میکند و به آن پوزخند میزنند: آرمان ما خوشبختی تمام بشریت است. در واقع این جمله یکی از جملات کلیدی آرمان سوسیالیسم بود که البته محقق نشد. جمله درخور توجه دیگر این است: همیشه همین فداکاری بوده که مردم ما را مجزا کرده است؛ جملهای که با تقریب بالا تمام سیاستمداران به وقت نیاز شبیه آن را گفتهاند و مردم کشورشان را در شرایط فداکاری قرار دادهاند؛ اما نکتهای را نباید فراموش کرد و آن اینکه مردم یک کشور چه زمانی و برای چه کاری فداکاری کنند هم مهم است. «سولژنتسین» درباره جنگ جهانی دوم که خودش هم حضور داشت، میگوید: این جنگی بود که ما در آن بر حق بودیم و به کشور ما حمله شده بود و مردم با ایثار و فداکاری به دفاع پرداختند؛ اما سیاستهای غلط در نهایت به ناامیدی تبدیل شد. اگر فداکاری در راستای اجرای برنامههای توسعه باشد، بسیار هم خوب است؛ مثلا کشوری تصمیم بگیرد ساعت کار را بدون افزایش دستمزد افزایش دهد تا رشد اقتصادی حاصل شود و صدالبته قدردان مردم هم باشد، یا تصمیم بگیرد سن بازنشستگی را بیشتر کند یا واردات کالاهای لوکس را محدود کند تا به رونق تولید داخل کمک کند، به شرطی که تولیدکننده داخلی هم به افزایش کیفیت محصول خود پایبند باشد یا به وقت جنگ مردم به کمک نیروهای مسلح بیایند. مثالهایی ازایندست بسیار است و مفهوم رفتار فداکارانه برای توسعه کشور چندان پیچیده نیست؛ اما اگر فداکاری آن باشد که مردم در فشار اقتصادی باشند و سیاستمداران در رفاه، یا اگر فداکاری آن باشد که کارگران بیشتر کار کنند و مدیران پاسخگو نباشند یا فراتر از آن فداکاری آن باشد که عدهای جوان در ویرانههای چرنوبیل به دل حادثه بزنند اما اصلاحات اساسی فنی و ساختاری صورت نگیرد، این رفتار نتیجهاش بروز بحران و سرخوردگی مردم و در یک کلام غلتیدن به سمت توسعهنیافتگی است. از صحنههای خوب سریال جایی است که عدهای از جوانان داوطلب پس از فرایند پاکسازی، پرچم کشورشان، اتحاد جماهیر شوروی را بر فراز ساختمان رآکتور شماره چهار به اهتزاز درمیآورند. غرور ملی یکی از سرمایههای مهم هر کشوری است و به اهتزاز درآوردن پرچم عامل انگیزشی آن. این تصویر یادآور برافراشتهشدن پرچم ایران بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر است. هر دو بر روی ویرانهها به اهتزاز درآمدند و باید هر کشوری از خودش بپرسد آیا پرچم آبادانی هم به اهتزاز درآمده است یا نه. جمله خوب دیگری که در این سریال گفته شد و دوست دارم آن را به زبان فنیتر بیان کنم، چنین است: هر پیروزی هزینهای دارد. در چرنوبیل هزینه انسانی بهای پیروزی بر مهار بحران شد؛ چه در آن مقطع و چه بعدها. از منظری بینالمللی تمام کسانی که از فاجعه چرنوبیل آسیب دیدند، هزینه سنگین دستاوردهایی بودند که دانش هستهای در سطح جهانی به دست آورد و امروزه رآکتورهای ایمنتری داریم؛ اما جمله فنیتری که میخواهم بگویم، چنین است: توسعه هزینه دارد. هیچ کشوری در دنیا وجود ندارد که بهای رشد، پیشرفت و توسعه را نپرداخته باشد. در خوشبینانهترین حالت با پول میتوان به رشد دست یافت؛ اما پیشرفت و از آن مهمتر توسعه بهشدت به نیروی کارِ کارآمد، دانشآموخته و دارای بلوغ سیاسی و علمی و اجتماعی نیازمند است و نیز متکی به سیستم تصمیمگیری درست؛ بنابراین توسعه هزینه دارد و هزینه آن تربیت نیروی انسانی کارآمد است. به خاطر بیاورید که سریال چرنوبیل یک جمله کلیدی دارد که از زبان «لگاسف» تکرار میشود: هزینه دروغ چقدر است. حال از منظری دیگر نگاه کنید؛ هزینه توسعهنیافتگی چقدر است یا بهتر بگویم هزینه امتناع از گامنهادن در مسیر توسعه چقدر است. در مسیر توسعه قرارگرفتن و روی ریل توسعه افتادن هزینه دارد؛ اما در عصر حاضر، با وجود پیشرفتهای فناورانه در جهان و با وجود انواع کشمکشهای پیدا و پنهان، هزینه قرارنگرفتن در ریل توسعه بهمراتب بیشتر است.
چرنوبیل و بحرانهای انسانی
مهمترین بحران انسانی که سریال چرنوبیل به تصویر میکشد مربوط به مردم پریپیات و حومه آن است. دو نوع بحران بهموازات هم پیش میرود. یکی بحران عمومی مردم که ناچار میشوند شهر را تخلیه کنند و دیگری بحران همسر باردار آتشنشان که به نمایندگی از هزاران زندگی ازدسترفته است. تخلیه شهر در دو مرحله صورت گرفته است؛ ابتدا شعاع 10کیلومتری و سپس شعاع 30کیلومتری. در هر حالی و در هر کشوری و در هر حادثهای تخلیه شهرها کاری بسیار دشوار، پرهزینه و پر از پیامدهای نامطلوب است. چه جنگ باشد و تخلیه سوسنگرد، چه سونامی باشد و حادثه هستهای در فوکوشیما و چه فاجعه هستهای چرنوبیل. درسی که میتوان از این حوادث گرفت این است که کشورها هرچه بیشتر خود را برای حوادث طبیعی و غیرطبیعی آماده کنند و مردم قبل از حوادث بدانند هنگام تخلیه شهرها چه کنند. لازم نیست حتما حادثه هستهای رخ دهد. در همین ایران خودمان که زلزلهخیز است، اگر در شهری با تراکم و تعداد جمعیت بالا زلزله مهیبی رخ دهد، بدون شک ساماندادن مردم آسیبدیده کاری بسیار سخت خواهد بود. در چند سال گذشته بارها سیلهای ویرانگری آمد و ساماندهی مردم با انواع مشکلات مواجه بود. درسی که لازم است از بحرانهای انسانی حوادث، ازجمله چرنوبیل بگیریم این است که بهجای نگاه سوگیرانه و آمیخته با رویکردهای موافق و مخالف سیاسی و سوقدادن فضا به سمت هیجان و احساس، نگاهمان را فنی کنیم. به بحران انسانی بهعنوان پدیدهای نگاه کنیم که مدیریت بحران و داشتن فناوری مهمترین نقش را در مهار و کنترل آن ایفا میکند. هر چقدر در صنعت پزشکی و تجهیزات پیشرفت کنیم، هرچه در ساخت ماشینآلات متبحر شویم، هرچه روی ایمنی سرمایهگذاری کنیم و هرچه آموزش برخورد و مدیریت بحران را به عموم مردم یاد بدهیم، همانقدر هنگام رخدادن بحران انسانی بهتر، سریعتر و ارزانتر عمل خواهیم کرد. حتی گاهی فساد اقتصادی منجر به تشدید بحران انسانی میشود. مثلا کشوری را فرض کنید که بدون رعایت پروتکلها مجوز ساخت ساختمانهای بلندمرتبه را در برخی مناطق شهری صادر کرده باشد، حال اگر زلزلهای بیاید منجر به فاجعه انسانی خواهد شد. به زبان دیگر آنچه ما از سیل جمعیت بحرانزده میبینیم از حلقههای آخر بحران است و بحران واقعی بیتدبیری در پیشبینی و مدیریت و آموزش و مهار بحران است. به چرنوبیل بازگردیم و کمی بیشتر درباره بحران انسانی آن فاجعه بگوییم. بحران انسانی در چرنوبیل ابعاد ملی و فراملی داشت. در بعد ملی عدهای از خانه و کاشانه خود آواره شدند، عده زیادی بر اثر دریافت تابشهای هستهای به بیماریهای مختلفی، بهویژه سرطان مبتلا شدند. منطقه وسیعی خالی از سکنه شد و زمینهایش بایر و بدون استفاده شدند. تجهیزات بسیاری غیرقابل استفاده رها شدند و این روند تا مدتزمان بسیار طولانی (زمان طولانی در مقیاس حوادث هستهای که گاه میتواند بیش از 20 هزار سال هم باشد) ادامه دارد، اما بخش دیگری از بحران انسانی فراسوی مرزهای شوروی بود. آلودگی هستهای به بخشهایی از اروپا و دیگر کشورها سرایت کرد. آن زمان که چرنوبیل منفجر شد، طرفین درگیر یکدیگر را به انواع کارشکنی یا اغراق متهم میکردند، اما تابش هستهای مرزهای جغرافیایی نمیشناسد. درحالیکه بحران هر لحظه در کمین بشر در تمام کشورهاست، راه چاره چیست؟ بهطور خلاصه بگوییم: راهحل تقویت ارتباط کشورها و تقویت هرچه بیشتر نهادهای بینالمللی با مشارکت حداکثری کشورهای جهان است. اگر از زبان «اینشتین» بگوییم، راهحل نهایی بشر برای تداوم حیات و غلبه بر انواع بحرانهای کوچک و بزرگ، در بلندمدت اندیشه «وُرلد فدریشن» یا فدرالیسم جهانی است. مادامی که در جهان نابرابری هست و جنگ یک بنگاه اقتصادی است، حل بحرانهای بزرگ همچون چرنوبیل دشوارتر خواهد شد.
صنعت هستهای: خوب، بد، زشت
به آخرین بخش از مقاله میرسیم و میخواهیم خاطرهای را بگوییم. بعد از تصویب برجام فردی را که بهشدت مخالف آن بود ملاقات کردیم. او برجام را خفتبار میدانست. از او پرسیدیم آیا متن برجام را کامل خواندهاید؟ با کجای آن مشکل دارید؟ پاسخی داد که هرگز فراموش نمیکنیم. او گفت: نخواندهام و نخواهم خواند. شگفتزده شدیم، اما فهمیدیم ادامه گفتوگو بیهوده است. بعد از پخش سریال چرنوبیل هم فردی را ملاقات کردیم که بهشدت صنعت هستهای را محکوم میکرد و کلیگوییهایی درباره به قول خودش ازمدافتادن صنعت هستهای داشت. وقتی از او پرسیدیم چند کتاب تخصصی و عمومی درباره دانش هستهای، تاریخ آن در ایران و جهان، فواید آن، حادثههای رخداده در کشورهای شرقی و غربی خواندهای، او هم پاسخی داد که از یاد نخواهیم برد. او گفت: چرنوبیل نشان داد صنعت هستهای چقدر به درد میخورد، نیازی به مطالعه نیست. میخواهیم شما خوانندگان عزیز را به این مسئله آگاه کنیم، اگر سریال چرنوبیل مرجعی باشد که صنعت هستهای را نفی کنید، در راه اشتباهی قدم گذاشتهاید. اگر پشت پرده سریال هدف این باشد که صنعت هستهای را برای برخی کشورها خوب بدانند، برای برخی بد بدانند و برای برخی کشورها زشت قلمداد کنند و البته کشور عزیزمان ایران را در دسته سوم جای دهند، بیشک توانستهاند در اذهان مردم این استدلال بسیار غلط را نهادینه کنند که صنعت هستهای پرخطر است و برای ایران فایدهای ندارد. فاجعه چرنوبیل اگرچه در شوروی یکی از عوامل فروپاشی شد و خسارتی معادل 128 میلیارد دلار به بار آورد، اما در سوی دیگر برای بسیاری از کشورها استقلال تأمین انرژی، بازدهی اقتصادی و رشد صنعتی داشت. صنعت هستهای با تمام فرازونشیبی که در دنیا طی کرده، برخلاف آنچه برخی دوست دارند نمایش دهند، رو به گسترش است؛ از ساخت رآکتورهای پاک و ایمن گرفته تا تجهیزات پزشکی هستهای. از اولین رآکتوری که در شیکاگوی آمریکا ساخته شد تا رآکتور گداخت هستهای ایتر در فرانسه راهی طولانی پیموده شده و هر روز گامی روبهجلو برداشته شده است. بهرهمندی از رآکتورهای مدرن و ایمن منافاتی با استفاده از انواع انرژیهای پاک نظیر باد و خورشید ندارد. هر کشوری متناسب با نیازمندیهایی که دارد، این حق را دارد که از منابع گوناگون تأمین انرژی استفاده کند. ایران هم از این اصل جدا نیست و حق دارد از انرژی صلحآمیز هستهای استفاده کند تا در آینده بتواند بر بحرانها غلبه کند. سخن آخر اینکه هوشمندی چنین اقتضا میکند که نباید اشتباههای سیاستمداران را به حساب صنعت هستهای یا انواع دیگر صنایع نوشت. سیاستمداران تعویضپذیر هستند، اما منافع ملی کشور جایگزین ندارد. راه توسعه کشور که صنعت هستهای پیشرفته و سازگار با محیط زیست و ایمن بخشی از آن است، راهی باریک اما پربازده و استراتژیک است. عقلانیت هستهای میتواند ایران هستهای کارآمدی بسازد که در بلندمدت منافع ملی را تثبیت کند، بدون آنکه خطاهایی نظیر چرنوبیل یا حتی بسیار کوچکتر از آن رخ دهد. چرنوبیل با فناوری قدیمی و شرایط سیاسی سال 1986میلادی یک روی سکه است. روی دیگر آن کشورهای دیگری هستند که از صنعت هستهای بهرههای فراوان میبرند و مدام آن را بهینه میکنند. عقلانیت و سیاست هوشمندانه میتواند برای ما و برای هر کشور دیگری روی دیگر سکه را رقم بزند. با آرزوی موفقیت برای صنعت هستهای کشورمان و رشد و پیشرفت و توسعه روزافزون آن، در راستای منافع ملی ایران.
منبع شرق