نگاهی به «کتاب زندگی‌های من» به قلم الکساندر هِمُن/ در مدح سرزمین مادری

جنگ با خاطره جمعی بخش زیادی از مردم منطقه بالکان گره خورده است. آن‌ها هیچ گاه تصورش را نمی‌کردند در دهه ۹۰ میلادی و در دورانی که جنگ سرد تمام شده بود، ناگهان سایه شوم جنگ را بر سرشان احساس کنند.

جنگ صربستان با مردم کشور‌های بوسنی و کرواسی، موجب کشته شدن و آوارگی انسان‌های زیادی شد. کسانی که جنگ هنوز جانشان را نگرفته بود، توانستند به هر طریقی شده از کشورشان بگریزند و از دور نظاره‌گر نسل‌کشی سربازان صرب باشند.

در آن روز‌های سخت و آشفته، جنگ دستمایه نویسندگان این کشور‌ها شد. آن‌ها از تجربیات و خاطرات‌شان درباره جنگ و مهاجرت از سرزمین مادری‌شان شدند. همه چیز برای آن‌ها شبیه به کابوسی تمام نشدنی بود.

«الکساندر هِمُن» یکی از همین نویسندگان است که به خاطر جنگ در زادگاهش، مجبور شد برای همیشه بوسنی و سارایوو را ترک کند و به عنوان یک نویسنده مهاجر، مقالاتی درباره احساسات و عواطفش درباره سرزمین مادری‌اش بنویسد.

«کتاب زندگی‌های من» مجموعه جستار‌های همن از خاطرات گذشته و سرزمین مادری‌اش است. البته کتاب بخش‌هایی مثل ماجرای غم‌انگیز تومور مغزی دختر ۱۰ ماهه همن هم دارد، ولی عمده مطالبش به سارایوو و تجربیاتش از مهاجرت برمی‌گردد.

به قول نویسنده روزنامه گاردین، همن همان کاری را با سارایوو می‌کند که اورهان پاموک با استانبول کرده بود. یعنی هویت‌بخشی به یک شهر با آدم‌هایش به طوری که باعث می‌شود خواننده کوچه پس‌کوچه‌های آن منطقه را با گوشت و پوستش احساس کند.

همن در اوایل کتاب، خیلی صریح نظرش را درباره مهاجرت بیان می‌کند و می‌نویسد: «مهاجرت هستی آدم را دچار بحران می‌کند، چون شما را مجبور می‌کند تا هویت خود را با شرایطی که همواره متغیرند، سازگار کنید. فردی که مهاجرت کرده می‌کشد از طریق نوستالژی‌ای نظام یافته به روایتی با ثبات برسد…»

نوستالژی کلیدواژه مهمی است که در سرزمین مادری و در میان آدم‌هایی با فرهنگ و بافت اجتماعی شبیه به همدیگر ساخته می‌شود. خاطرات خوش گذشته از زمان کودکی و نوجوانی در ذهن‌مان نقش بسته سخت می‌توان در جای دیگری پیدا کرد. نوستالژی حکم نوعی پل ارتباطی میان گذشته ما با آینده‌مان است که مرورش، احساسی خوشایند را در وجودمان زنده می‌کند.

نویسنده در بخش دیگری از کتاب، با مرور خاطرات گذشته و زندگی در شهر جدید، نشانه‌هایی از غربت و دورافتادگی را به خواننده‌اش ارائه می‌دهد. او در شیکاگو ساکن شده بود؛ شهری که در تمام جنبه‌ها فرسنگ‌ها با سارایوو تفاوت داشت و همین کار را برای یک مهاجر تازه از راه رسیده، سخت می‌کرد: «در سارایوو، فضا‌ها و امکان‌هایی شخصی داشتی: کافانای پاتوق خودت، آرایشگرت، قصابت، خیابان‌هایی که در آن آدم‌ها تو را به جا می‌آوردند، فضایی که تو را تعریف می‌کرد و به تو هویت می‌داد؛ همانقدر که تو همشهری‌هایت را می‌شناختی، آن‌ها هم تو را می‌شناختند. عملا مرزی بین درون و برون وجود نداشت.»

همن در ادامه بحث جذابی را پیش می‌کشد که به آن «جغرافیای روح» می‌گوید: «با اینکه شیکاگو وسعت زیادی داشت، فرق بین آزادی با گوشه‌گیری، استقلال با خودخواهی، و حریم خصوصی با تنهایی را نادیده گرفته بود. در این شهر، هیچ شبکه انسانی‌ای نداشتم که در آن بتوانم جایگاه خودم را پیدا کنم؛ سارایووی من، شهری که درون من بود و هنوز هم آنجا قرار داشت، تحت محاصره و در حال نابودی بود. غریبی و جابجایی من دقیقا همانقدر که تجربه‌ای جسمی بود، متافیزیکی هم بود. اما نمی‌توانستم در ناکجا زندگی کنم؛ چیزی از شیکاگو می‌خواستم که سارایوو به من می‌داد: جغرافیای روح.»

الکساندر همن، «کتاب زندگی‌های من» را با نگاهی تیزبین و جزئی‌نگر و زبانی طنازانه نوشته است. طنز تلخ نویسنده، نشانی از روز‌های خوشِ از دست رفته گذشته دارد. در بخش‌های مختلف کتاب، می‌توان طعمِ گسِ غربت و تنهایی نویسنده را چشید. به ویژه وقتی در آخرین بخش، خاطرات مربوط به بیماری دختر نوزادش را روایت می‌کند، این تلخی به اوج خود می‌رسد و به تراژدی محض تبدیل می‌شود.

«کتاب زندگی‌های من» بیش از هر چیزی در مدح سرزمین مادری، در وصف سختی‌های مهاجرت و در توصیف زشتی و پلیدی جنگ است. زندگی نویسنده کتاب به واسطه جنگ برای همیشه تغییر کرد و از او آدم دیگری ساخت. اگرچه او در تمام سال‌های مهاجرت سعی کرد رشته‌های زندگی‌اش را با ریشه‌های زادگاهش حفظ کند، ولی انجام این کار در سرزمینی دیگر کاری سخت و طاقت‌فرساست.

قطعا برای اکساندر همن، نگارش «کتاب زندگی‌های من» تلاشی بوده برای پیوند با گذشته و سرزمین مادری؛ او این کتاب را نوشته تا جایی برای همیشه ثبت کند زندگی قبلی‌اش چگونه بوده، از کجا آمده و چه روزگاری را پشت سر گذاشته است.