هفت هنر؛ ژاک اودیارد امروز برای علاقهمندان ایرانی یک نام آشناست. کارگردان فیلمهای درخشان «یک پیامبر»، «زنگار و استخوان» و «ضربان قلب من متوقف شده است»، «لبهایم را بخوان» سال گذشته با فیلم دیپان جایزه نخل طلای کن را برد. جایزهای که در مورد اعطایش به فیلم اودیارد کمی سروصدا راه انداخت ولی طرفداران این کارگردان و این سبک فیلمسازی را خوشحال کرد.
فیلمهای اودیار به شدت انسانی است. در تمامی فیلمهای او ردپایی از مسائل و دغدغههای انسانها دیده میشود. آدمهایی گیرافتاده در موقعیتهایی خاص که با یاری هم، از وضعیت تراژیکشان رهایی مییابند و راه سعادت را در با هم بودن پیدا میکنند. این رستگاری را به وضوح میتوان در «زنگار و استخوان» و «لبهایم را بخوان» دید.
اودیارد در بیان خرده پیرنگ و نشان دادن چندین لایه مختلف از فیلمهایش استاد است. همانطور که رابطه زن و مرد «زنگار و استخوان» و «لبهایم را بخوان» در پایان به سمت و سوی دیگری میرود و فیلم به کل وارد داستان دیگری میشود. شخصیتهای اصلی «ضربان قلب من متوقف شده است» و «یک پیامبر» هم در طول فیلم دچار دگردیسی اساسی میشوند و در پایان انسانی دیگر شدهاند و مسیری تازه میروند.
در «زنگار و استخوان» یک مرد شکستخورده را به یاری یک زن زیبای آسیبدیده که هر دو پایش قطع شده میآید و در کنار هم به زندگیشان معنا میبخشند. دختر منزوی و لکنتی «لبهایم را بخوان» در کنار مرد تازه از زندان آزاد شده مکمل هم میشوند و تا در پایان فیلم کامل کننده هم باشند. انگار شخصیتهای فیلمهای اودیارد هر کدام نیمه گمشده هم هستند و هر کدام با ضعفهایشان دیگری را کامل میکنند.
در«یک پیامبر» و «ضربان قلب من متوقف شده است» شخصیتهای فیلم با استفاده از استعدادشان در پی تغییر زندگیشان هستند و با کشف این استعداد در پایان به آدم دیگری تبدیل شدهاند.
«دیپان» آخرین فیلم اودیارد است. فیلمی از جنس همان دغدغههای قدیمی این کارگردان فرانسوی. یک جنگجوی تامیل که زن و فرزندش را در جنگ از دست داده برای فرار از وضعیت کنونیاش از سریلانکا به فرانسه فرار میکند تا شاید آنجا رنگ آرامش و صلح را به خود ببیند.
دیپان که نام شخصیت اصلی فیلم است، همراه با یک زن و دختر سریلانکایی به صورت صوری تشکیل یک خانواده میدهند تا مراحل پناهندگیشان در فرانسه راحت صورت بگیرد. همه چیز در کشور تازه، خوب است در ظاهر همه چیز آرام به نظر میرسد. اما پس از گذشت مدتی دوباره صدای گلوله و تفنگ فضای ناامن سریلانکا را برای پناهندگان تداعی میکند. فقط جنس این جنگ و آشوب تغییر کرده است. گویی هر جا که انسان باشد گریزی از خونریزی و جنگ نیست. و در آخر دیپان، همانند زادگاهش دست به اسلحه میبرد تا برای نجات جان همسر صوریاش بجنگد.
در جایی از فیلم شخصیت زن فیلم میگوید که او برای فرار از کشت و کشتار به فرانسه آمده ولی دوباره تمام این اتفاقات در حال تکرار شدن است. به همین خاطر او خواهان رفتن به یک کشور دیگر برای رسیدن به آرامش حقیقی است. البته این زن تا وقتی فردیتش را فریاد میزند و بیخیال از سرنوشت فرزندی که با خود به فرانسه آورده است، هیچگاه رنگ آرامش را نمیبیند و درست زمانی که در قبال دختر و مردی که همراهش است احساس مسئولیت میکند و خود را در قالب یک خانواده حقیقی میبیند زندگی روی خوشش را به آنها نشان میدهد.