نگار جواهریان، بازیگر گزیدهکار سینما و تئاتر که به تازگی هم برای بازی در فیلم «قندون جهیزیه» نامزد دریافت تندیس بهترین بازیگر نقش اول در جشن هجدهم خانه سینما بود و در افتخارات کارنامه کاریاش کسب سیمرغ بلورین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم «طلا و مس» به چشم می خورد، اذعان دارد که وسواسش در انتخاب نقش بیشتر شده است. نگار جواهریان که از نوجوانی بازیگری تئاتر را شروع کرده و بعدها با آثار کارگردانهایی همچون محمود استادمحمد، علیاصغر دشتی، امیررضا کوهستانی و… روی صحنه رفته، به تازگی با حضور در بازتولید اجرای «ایوانف» امیررضا کوهستانی دوباره روی صحنه آمد که به همین بهانه با او گفتوگو کردیم.
وقتی با نقشی، آن هم نقش پرچالشی مثل ساشا، در نمایش «ایوانف» مواجه میشوید و بناست آن را پس از پنج سال دوباره اجرا کنید، مواجهه شما با آن چگونه است؟
همه بازیگرهایی که در این سالها با امیررضا کوهستانی کار کردهایم، عادت داریم به اینکه یک نمایش را در طول چند سال در تورهاى مختلف اجرا کنیم. با نمایشی مثل «هفده دی کجا بودی؟» که سال ٨٨ در تماشاخانه ایرانشهر اجرا شد، تا همین پارسال دائم در کشورهای مختلف روی صحنه میرفتیم و این تجربه چندسالهبودن با یک تئاتر خیلی عجیب است، چون خیلی چیزها در طول زمان بیمعنی میشود و خیلی چیزها بامعنیتر میشود. خیلی چیزها اهمیتش را از دست میدهند و خیلی چیزها مهمتر میشود و جالب اینجاست که این ما را غافلگیر میکند، چون هیچوقت به عنوان بازیگر نمیتوانی پیشبینی کنی که چه چیزهایی در نمایش برای تو به مرور زمان کسلکننده میشود یا معنای ویژهای پیدا مىکند. واقعا زمان مثل بادى آرام مىتواند جاى چیزها را تغییر دهد. بنابراین، تجربه مواجهه دوباره با یک نقش، هم بسیار جالب است و از یک سو میتواند سخت هم باشد، چون آدم احساس میکند جاهایی از نمایش با گذر زمان، زندهبودن خودش را از دست میدهد. آن بخشها مثل پیکرى بىجان روى دست بازیگران نمایش است و این مىتواند بخش سخت ماجرا باشد، تلاش براى حیاتبخشیدن و حرکتدادن به این پیکر بىجان. اما این دشواری، به این دلیل نیست که این نمایشها تاریخ مصرف دارند. بلکه به این دلیل است که نوع برخورد ما با یک نمایش، چه در جایگاه بازیگر و چه در جایگاه تماشاگر، به مرور زمان تغییر میکند. با گذشت زمان تجربههایی میکنیم که بر اثر آن تجارب، چیزهایی برای ما کماهمیت یا پراهمیت میشود. در نمایشی مثل «هفده دی کجا بودی؟»، این اواخر احساس میکردیم ما زیاد دستوپا میزنیم برای اینکه بتوانیم نمایش را آنطور که فکر میکردیم قبلا بوده نگه داریم. درحالیکه شاید، اصلا نباید اینطور نگاه کرد و باید به این اندیشید که این نمایش دیگر آن نمایش نیست و زمانی ششساله بر آن گذشته و دیگر لازم نیست مثل قبل باشد و تجربه ما در مواجهه با آن به اجراهاى قدیمى شبیه باشد. درباره «ایوانف» هم همین طور بود. نمایشی که ما به تازگی روی صحنه بردیم، «ایوانف»ی دیگر است، چون خیلى چیزها در این پنج سال تغییر کرده و تماشاچی تئاتر هم متفاوت با قبل است. من از سال ٩١ که «دیوار چهارم» را اجرا کردیم تا الان روی صحنه نرفته بودم و حالا کاملا تفاوت تماشاگر امروز را با چهار سال قبل احساس میکنم.
«ایوانف» امسال، در قیاس با پنج سال قبل برای شما چه تغییری کرده؟
پنج سال قبل، فکر میکردم «ایوانف» آن کسی است که از اول تا آخر تماشاگر با او همراه میشود، اما با گذشت این چند سال و وضعیت اجتماعىِ این روزها، حسم این است که حالا تماشاگر با بقیه شخصیتها بیشتر همراه میشود تا «ایوانف». امروز، جای قهرمان عوض شده. انفعال یک شخصیت در سال ٩٠ برای تماشاگر خیلی تأثیرگذار بوده و حالا در سال ٩۵ ماجرا برعکس شده؛ انفعال آن چیزی است که حداقل ظاهرا شاید ما از آن دور شدیم. دیگر انفعال «ایوانف» را ستایش نمیکنیم. برای همین شاید آنقدر که سال ٩٠ آخر نمایش قلبمان با «ایوانف» همراه بود، سال ٩۵ کمتر همراهش باشد و بیشتر به بقیه شخصیتها دل ببندیم.
نمایش «ایوانف» در سال ٩۵، بیشتر با محوریت همسر و معشوقه ایوانف (آنا و ساشا) پیش رفت و انگار شخصیت ایوانف مثل سال ٩٠ سوژه نیست و با گذشت این پنج سال، به سمت ابژگی پیش رفته. موافق هستید؟
بله، اینبار انگار «ایوانف» کمی بیرون خودش ایستاده و اطرافیانش تبدیل به قهرمان شدهاند. امسال اتفاقی که در اجرا افتاد، به روح این زمانهای که در آن زندگی میکنیم برمیگردد؛ آن اتفاق این است که وقتی امروز «ملیفسنت» ساخته میشود و دیگر قهرمان «زیبای خفته» یک زن است و نه شاهزادهای که با یک بوسه عاشقانه «زیبای خفته» را از خواب مرگ بیدار میکند، وقتی جادوگر میشود قهرمان داستانی مثل «زیبای خفته»، یعنی قهرمان یک داستان با گذر زمان قابل تغییر است. شبیه این اتفاق در «ایوانف» هم میافتد. امروز آنا و ساشا شاید نگاه ما را به خود معطوف مىکنند تا مردی که روی تختخوابی که شبیه قبر است خوابیده.
«ایوانف»ی که در سال ٩۵ دیدیم به شدت سترون است و حتی آنا، زنی که سرطان دارد و هر لحظه با مرگ دستوپنجه نرم میکند، بیش از او سوژگی دارد؛ چون حتی وقتی میمیرد، باز هم سوژه است، اما ایوانف به سمت شیءشدن پیش رفته. سوژگیاش را از دست داده و حالا حضور او دیگر به مثابه یک ابژه است و نه سوژه. او دیگر ابژهای لابهلای اتفاقات زندگی است… او هیچ کاری نمیکند، گرچه ایوانف سال ٩٠ هم هیچ کاری نمیکرد، اما سوژه بود و ایوانفِ امروز ابژه است.
نکته اینجاست که در آن دوران هیچکارینکردن، همه کارکردن بود. شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگیای در آن دوران حاکم بود که هیچکارینکردن انتخابی روشنفکرانه و عملگرا بود، یعنی عملنکردن به مثابه یک عمل تلقی میشد، اما حالا منفعلبودن انتخاب قهرمانانهای نیست. وقتی همه ما گیج بودیم از اینکه ایوانف دوباره بعد از پنج سال روی صحنه میرود، اما آن چیزی نیست که سال ٩٠ روی صحنه رفته، امیررضا چیزى با این مضمون گفت که همینی که هست و مال الان است. شاید این نمایش دیگری است و وقتی در این دوره اجرایش میکنیم، لازم نیست دستوپا بزنیم تا درخششى شبیه به درخشش سال ٩٠ را بازسازى کنیم و درست مىگفت. من فکر میکنم شاید اصلا درخشانی این اجراهاى دوباره در طول سالها به همینها مىتواند باشد، به این سپردن نمایش به دست زمان؛ چه براى تماشاگر و چه براى بازیگر، این جالب و جادویی است.
بههرحال، پنج سال زمان بر حسن معجونی که ایفاگر نقش «ایوانف» است و دیگر بازیگران گذشته و بیشک این زمان چیزهایی را در تکتک شما تغییر داده. پس آنچه امسال از نقشهایتان روی صحنه جلوه کرده نیز در مقایسه با قبل، تحتالشعاع قرار گرفته….
دقیقا. مثلا با گذشت پنج سال شاید، سن من برای ایفای نقش ساشا زیاد بود، و همینطور سن دیگران هم برای نقشهایشان. ولی همچنان خود ما آنها را بازی کردیم و شاید این اجرا دیگر آن اجرای قبلی نبود. اما این پنج سال و آنچه در این پنج سال بر ما و جامعه گذشته، روی صحنه حاضر شد و زندهبودن این پنج سال روی صحنه، ویژگی اجرای امسال ما بود.
شما تا امروز در چهار نمایش امیررضا کوهستانی بازی کردهاید. بنا بر نظر اغلب منتقدان و تماشاگران تئاتر، کاری که امیررضا کوهستانی روی صحنه میکند، منحصربهفرد است و او بابی تازه در تئاتر ایران گشوده. شما که در چهار تجربه او را همراهی کردهاید، در توصیف کارش چه میگویید؟
امیررضا کوهستانی مثل هر آدم استثنایی دیگرى در هر دورهای، هوش و نبوغ در حضورداشتن مطلق در زمان خودش دارد. او درک درستی از روح زمانهای که در آن زیست میکند دارد.
با این خصیصه میتوان او را کیارستمیِ تئاتر تلقی کرد. اتفاقی که کیارستمی در سینما رقم میزند، انگار در تئاتر با آثار امیررضا کوهستانی رخ میدهد. انگار آثار این دو هنرمند خاستگاه مشترکی دارد.
ویژگی مشترک هر دو میل به قصهگفتن است. تواناىی قصهگفتن و قصهشنیدن که مىتوان اساسا ضرورت و نجاتبخشبودنِ هنر را همین قصهگویی دانست، با وجه جادویی و شهرزادگونهاش که مرگ را به تأخیر میاندازد.
شما در سینما بسیار پرکار هستید، اما مدتی در تئاتر کمتر حضور داشتید. در برنامهریزیتان برای کار، بازیگری در تئاتر چقدر ضروری است و اولویت دارد؟
زمانی فکر میکردم حتما باید سالی یک تئاتر بازی کنم. مثل وقتی که میگویند اگر ورزشکارها از تمرینات دور باشند، عضلاتشان خشک میشود، فکر می کردم اگر من هم از تئاتر دور باشم، از بین میروم. اما زمان که میگذرد همه چیز برای آدم تغییر میکند. امروز بیش از هر چیز کار خوب کردن برایم اولویت دارد. تئاتر و سینما فرقی نمیکند. نمیتوانم بگویم اولویتم تغییر کرده. صرفا وسواسم بیشتر شده. انتخابم بازی در تئاتر یا فیلمی است که بتوانم با سلیقه خودم پشتش بایستم و در انتخابم، تئاتر بر سینما یا سینما بر تئاتر ارجحیتی ندارد.
تصمیمی برای کارگردانی در تئاتر ندارید؟
امروز دیگر نه. درحالیکه وقتی سنم کم بود، فکر میکردم دلم میخواهد کارگردان تئاتر باشم. خیلی دوست داشتم و آشنایی من با امیررضا کوهستانی اصلا بر سر همین موضوع شروع شد. دلم میخواست تئاتری روی صحنه ببرم و ایدهای داشتم که از امیررضا خواستم آن را برایم بنویسد، اما آن متن هرگز اجرا نشد.
اسم آن متن چه بود؟
اسمی ندارد و صرفا چندین نسخه نمایشنامه با یک ایده است. شاید روزی که مردیم، این متنها منتشر شود و یک وقتی هم روی صحنه برود. (با خنده)
دورانی بود که به کارگردانی فکر مىکردم، اما امروز فکر میکنم اگر قرار باشد کاری جز بازیگری کنم، آن کار دیگر در تئاتر و سینما نیست. من هنوز آنقدر بازیگری را دوست دارم که حیاتم را در این حرفه فقط با بازیگری ادامه دهم. هنوز آنقدر علاقه و هیجان و شور برای بازیگری دارم که به کار دیگری فکر نکنم. اما اگر روزی بنا باشد به یک کار دیگر فکر کنم، آن کار احتمالا سینما و تئاتر نیست. کلا کار گروهی را خوب انجامدادن بسیار دشوار است. من ترجیح می دهم اگر روزی به انتخابی دیگر فکر کردم، آن کار فردى باشد.
یعنی به دنبال هنری فردیتر هستید؟
الان به دنبال هنر دیگری نیستم.
بازیکردن در نمایشهای امیررضا کوهستانی دشوار به نظر میرسد، شاید چون مبتنی بر نوعی «بازینکردن» است و لایههای پنهانی که هر نقش باید بروز دهد، پررنگتر از لایه اولیه است. مثلا در پرده سوم «ایوانف» که ساشا و ایوانف این سو و آن سوی تختخواب ایستادهاند، آنچه با اکت بیرونی نمیتوان نمایش داد و ناشنیدنیهایی که تماشاگر از دیالوگهای شما خواهد شنید، پررنگتر از آن چیزهایی است که به زبان میآید و بازی میشود. این جنس بازی کار شما را سختتر نمیکند؟
هر بازیگری انتخابهایی دارد و انتخابهایش بر اساس تواناییها و سلیقهاش صورت میگیرد. بازیکردن در آثار امیررضا کوهستانی انتخاب من بوده، همانطور که با اصغر دشتی و دیگران کارکردن هم انتخاب من بوده. ولی موضوع، سلیقه و انتخاب است و نمیتوانم بگویم سخت است یا آسان. چون حتما هر چیزی را خوب و درست انجامدادن سخت است. سیاهبازیکردن هم به شیوه درست و اعلا سخت است. بالاخره هر نوع کاری در جاى درستِ خودش میتواند جذاب، پیچیده و سخت باشد.
منبع شرق