فیلم «بیرویا» به کارگردانی آرین وزیردفتری یکی از فیلمهای خوب جشنواره فیلم فجر در سال ۱۴۰۰ بود که با بردن سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول زن، توانست خودش را مطرح کند و حالا پس از دو سال و پس از قاچاق فیلم، «بیرویا» در اکران آنلاین مورد توجه تماشاگران قرار دارد.
توجه مخاطبان به اولین فیلم وزیردفتری از چند جهت قابل تامل است. نخست آنکه او در اولین فیلم بلند سینماییاش، به دور از رویه معمول در سینمای ایران، از سوژههای تکراری مثل طلاق و خیانت و اعتیاد و فقر فاصله گرفته و قدم در سینمایی متفاوتتر و سختتر گذاشته است.
وقتی کارگردانی در اولین قدم، جسارت و ریسک متفاوت کار کردن را به خودش میدهد، یعنی اعتماد به نفس و مهارت لازم برای انجام کار را دارد.
مورد دوم اینکه، سینمای ایران به فیلمهایی نظیر «بیرویا» نیاز دارد تا ذائقه و سلیقه تماشاگر با جنس دیگری از سینما آشنا شود. فیلمهایی مثل «بیرویا» در روایت و کارگردانی، فیلمهایی درست و سرپا هستند و میتوانند مخاطبشان را تا انتها به دنبال خودشان بکشانند، این اتفاق مهمی برای فیلمهای ایرانی است که معمولا از ضعف در داستان و فیلمنامه رنج میبرند.
«بیرویا» را باید در زمره فیلمهای روانشناختی سینمای ایران به شمار آورد که با تعلیق و داستان رازآلودش فضایی مبهم پیش روی تماشاگرش میگشاید. فیلم از همان دقایق ابتدایی، ذهن مخاطب را به بازی میگیرد تا او مدام میان خیال و واقعیت و توهم سردرگم باشد.
توجه به جزئیات در فیلمنامه
ایده اصلی فیلم درباره زن و شوهر جوانی است که خیلی اتفاقی با دختری بینام و نشان آشنا میشوند و برای چند روز در خانهشان به او پناه میدهند تا خانوادهاش را پیدا کند. در همین مدت، جای رویا به عنوان زنِ خانه با زیبا دخترِ مهمان عوض میشود و رویا خودش را در حالت آشفتهای از غریبگی و دورافتادگی میبیند.
آنچه که باعث میشود، این ایده چند خطی به داستانی جذاب و هیجانانگیز تبدیل شود، توجه فیلمنامه به جزئیات و چفت و بستهای درست سناریو در پیشبرد داستان است. رعایت همین نکات به ظاهر ساده، ولی بسیار مهم، عامل مهمی در سرپا ماندن فیلم میشود و اجازه نمیدهد خللی در لحن و روایت داستان اتفاق بیفتد.
در فیلم ما در اصل با رویا با بازی طناز طباطبایی همراه هستیم و اتفاقات در حضور او رخ میدهد. کارگردان در ۲۰ دقیقه ابتدایی فیلم، اطلاعات اندازه، کافی و درستی از شخصیت رویا به ما میدهد.
در همان اولین سکانس فیلم، رویا و بابک را میبینیم که میخواهند با همدیگر دوچرخهسواری کنند. رویا بیمناک و ترسان از دوچرخهسواری، امیدش به کمک بابک است، ولی وقتی شروع به رکاب زدن میکند، بابک او را رها میکند و رویا کمی بعد با دوچرخه به زمین میافتد.
کارگردان سعی کرده اولین کدهای مربوط به رابطه این زوج را در همان سکانس افتتاحیه بدهد. در همین آغاز متوجه میشویم در رابطه این دو قرار است اتفاقی بیفتد و آدمِ ضعیفتر رابطه رویا خواهد بود و بابک دست بالا را خواهد داشت.
وقتی همه چیز نسبی است
پس از آشنایی نسبی با این زوج و فهمیدن مهمترین چالشهای زندگیشان، وقتی سروکله دختری به نام زیبا در زندگیشان پیدا میشود، زیبا در هویت، فردیت و زندگی خصوصی و مشترکش دچار تردید میشود.
زیبا به مرور خودش را جای رویا جا میزند و این رویاست که باید برای به دست آوردن هویت از دست رفتهاش تلاش کند. اما هرچه میگذرد او در نزد اطرافیان و خانوادهاش غریبتر میشود. رنج از دست دادن زندگی و غریب افتادن در میان آشناترین آدمهای زندگی، اتفاق تلخ و سنگینی است که رویا در حال تجربه کردنش است. او دست به تلاشی نافرجام جهت به دست آوردن هویتش و جایگاهش میزند، ولی تلاشهایش نتیجهاش عکس به همراه دارد.
این چرخش موقعیتی و شخصیتی در «بیرویا» به شکلی درست اتفاق میافتد. کارگردان خیلی هوشمندانه کدهایی مبنی بر رخ دادن چنین اتفاقی میدهد و هر چه میگذرد این کدها پررنگتر میشود.
زیبا نخست عینک رویا را مال خود میکند، بعد کتابهای او را میخواند، سپس در بیمارستان خودش را به جای رویا جا میزند و در نهایت جای او را در زندگیاش میگیرد.
تمام این اتفاقات حساب شده و نشانهگذاری شده نمایش داده میشود. همین مفصلبندی درستِ اتفاقات به نقطه قوت فیلم تبدیل میشود و حسِ تعلیقی گیج کننده ایجاد میکند.
فیلم تا پایان این تعلیق را حفظ میکند و با پایانبندیاش این حس را در تماشاگر بیدار میکند که تمام این اتفاقات در ذهن بیمار رویا میگذشت و بخشی از رویاهای او بود یا که نه، ما هویت و فردیتمان را در زندگی از تائید و نظر اطرافیان میگیریم و تا زمانی که چنین تائیدی باشد، ما جایگاهی تعریف شده نزد اطرافیان داریم.
رویا پس از انکار و کشوقوسهای زیاد، وقتی قبول کرد مادر گمشده خانواده دیگری است و اعضای خانواده نیز هویت او را تائید کردند، موقعیتی متفاوت در زندگی پیدا کرد و خودش را در زندگی جدید پذیرفت.
زیبا نیز تا زمانی که تائید دیگران را نگرفته بود، نمیتوانست خودش را جای رویا ببیند و زمانی که دیگران او را در آن جایگاه تائید کردند، بخشی از زندگی بابک و اطرافیانش شد.
به نوعی میتوان این برداشت را از «بیرویا» داشت که همه چیز در زندگی، حتی هویت، شخصیت و موقعیتمان شکلی نسبی دارد. خیلی راحت آن چیزی را که ما در مورد زندگیمان تعریف کرده بودیم، میتواند از بین برود و در یک زندگی دیگر به شکلی دیگر تعریف شود.