افول غمانگیز تلویزیون در این سالها که باعث ریزش شدید مخاطب شده، ناخودآگاه نگارنده را در معرض یک مقایسه تطبیقی و تاریخی قرار میدهد. کودکی و نوجوانیام در دهه ۴٠ را که به یاد میآورم، میبینم که آن موقع تلویزیون در یک محله و میان خانوادهها چه محبوبیتی داشت. خب البته محدودبودن فضاهای مختلف رسانهای در آن سالها، در این توفیق اجباری بیتأثیر نبود؛ اما بههرحال، مدیریت و برنامهریزی و نوع انتخاب و ارزیابی مخاطبان هم شرط اساسی است.
مثلا آن دوران در کنار یک برنامه طنزآمیز مثل «حرفتوحرف»، «مهندس بیلی» با اجرای حسن خیاطباشی یا سریال «داش پالکی»، چند سریال پرطرفدار آمریکایی مانند «فراری»، «چاپارل»، «ویرجینیایی»، «تعقیب» و «بالاتر از خطر» نیز پخش میشد. خود ما در یک خانه شلوغ، مستأجر بودیم و در ساعت پخش اغلب این برنامهها مستأجران خانه و در و همسایههایی که تلویزیون نداشتند، میآمدند در اتاق صاحبخانه جمع میشدند. این همزیستی مسالمتآمیز و تحملپذیری و کناررفتن طبقه و فرادست و فرودست، محصول جامعه و فرهنگی بود که هنوز پایههای اخلاقی و ریشههای انسانی در آن نمود داشت. در مقاطع بعدی هم این محبوبیت و جاذبه رسانهای را در مجموعههایی مانند «مراد برقی»، «تلخ و شیرین»، «سرکار استوار»، «اختاپوس» و «داییجان ناپلئون» میدیدیم.
اما تلویزیون در دوران بعد از انقلاب از نظر برد وسیع رسانهای و دردسترسبودن آن برای مواجهه، محکزدن و نگاه از سر کنجکاوی یا از روی عادت و روزمرگی و اعتیاد، بیشتر در کانون حساسیت و خطوط قرمز و نگاههای دیگر بوده و ناگزیر از فضای سیاستزده جامعه ملتهب ما بیشترین آسیب را دیده است. هنوز بعد از سیواندی سال در رسیدن به یک تعریف واقعی و درعینحال روشنبینانه و زمانهشناسانه از «رسانه ملی» حرف و حدیث بسیار است و هرکسی از ظن، زاویه دید و سلیقه خود آن را معنا میکند. این چرخه سیاستگذاری قائم به فردیت ریاست سازمان و معاونان و اتاق فکری استتار شده، عمدتا به روشها و برنامهریزیهای کوتاهمدت تاکتیکی بسنده کرده و در برخوردی محتاطانه و دستبهعصا سعی داشتهاند مصلحتها و اولویتها و ویترین رسانهای را از منظر خود تعریف و برایش تولید مناسب پیشبینی کنند. براساساین، بهجز جرقهها و موجهای زودگذر و ناپایداری که منجر به ساخت و تولید و نمایش مجموعههایی مانند «هزاردستان»، «سلطان و شبان»، «سربداران»، «آینه»، «زیر تیغ» و «کاکتوس» و چند سریال تاریخی-مذهبی و ملودرام آبرومندانه و اعتناکردنی به کارگردانی داوود میرباقری و مهدی فخیمزاده و حسن فتحی و سریالهای طنز دوره اول کاری مهران مدیری و رضا عطاران و رونقیافتن فضای فرهنگی-هنری و فرهنگ نقدپذیری در مقاطع شد، بهندرت با یک برنامهریزی مدون استراتژیک که مخاطب و طبقهبندی اجتماعی، رسانه، تنوع و جذابیت، درک روشنبینانه شرایط معاصر و دیگر حوزهها و شبکههای رسانهای بهدرستی در آن تعریف شده باشد، روبهرو بودهایم.
نتیجه آن شده که در سالهای اخیر علاوهبر رکود و بحران دامنگیر اقتصادی در این سازمان و سیستم و مدیریت برنامهسازی آن، بیش از هر دوره تاریخی، اولویتبندی را در حوزه سیاست و جناحبندیهای سیاسی شاهد هستیم. این برخورد افراطی و نگاه سلبی و دافعهآمیز در شرایطی اتفاق میافتد که به قدر کافی مخاطب این رسانه، بیاعتماد و بدبین و منفعل شده و در این خلأ و دوران فترت موجود، جذب شبکههای ماهوارهای و سریالهای ریزودرشت ترک شده است. آیا مدیران و سیاستگذاران این رسانه در چنین شرایط خطیر و حساسی و در این جابهجایی مدیریتی اخیر، به این نکته مهم توجه دارند که بیننده ایرانی رفتهرفته دچار نوعی خودبیگانگی و هویتباختگی شده و فرهنگ و سلیقه و روزمرگی و تأثیرپذیری حسی و عاطفی و درونیاش را دارد از سریالهایی مانند، «حریم سلطان»، «فاطما گُل»، و… کسب میکند؟ با این وضع، تکلیف ما با این کلام رِند خلوتنشین چه میشود؟
سالها دل طلب جامجم از ما میکرد/ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
واقعا در این حصار دستوپاگیری که برای مخاطب اینجایی رقم زدهایم، داشتههایمان چیست؟
منبع روزنامه شرق