بازیگر فیلم «پرویز» به بیان خاطراتی از روزهای زندگی و فراز و فرودهایی این سالهایش پرداخت.
به گزارش هفت هنر لوون هفتوان بازیگر سینما و تئاتر در گفتوگو با روزنامه اعتماد گفت: من خیالپردازم! البته زندگی واقعیاتش را به آدم تحمیل میکند. چه بخواهیم و چه نخواهیم. اما همیشه خیالپردازی را دوست داشتم. من یکگوشهای دارم برای خودم در تورنتو زندگی میکنم، یک آپارتمان ۵٠ متری در گوشهای از تورنتو، اما برایم بهترین قصر دنیاست! چه کم دارد از یک قصر! وقتی نگاهش میکنید هیچی نیست جز یک فضای کوچک که یک گوشهاش میز است و یک گوشهاش کاناپهای که روی آن میخوابم. اما در همان مکان من دارم دنیا را مشاهده و تجربه میکنم. بله خیالپردازم! برای همین هم احساس میکنم هنوز زندهام. زنده بودن به نظرم یک عنصر تخیل دارد. وقتی آدم عاری از تخیل میشود میمیرد.
هفتوان ادامه داد: زمانی به مادرم میگفتم من ۶ سال است که هر شب سال نو در یک کشور هستم. نه اینکه خودم بخواهم. مجبور شدم. من وقتی ایران را ترک میکردم قرار بود ۴٠ روز بعدش برگردم. ١٩ سال بعد برگشتم! اتفاقها میافتاد و من کشانده میشدم. اما دیگر همیشه این آمادگی را داشتم که حالا ممکن است آن صندلی زیر پایت نباشد.
وی درباره دلایل مهاجرتش از ایران بیان کرد: آن موقع شرایط تاریخی خاصی بود. من ارمنستان بودم. شوروی بود. مرزی بین ایران و ارمنستان نبود. من از طریق ترکیه رفته بودم. برای اینکه به ایران برگردم مجبور شدم به مسکو بروم تا به من ورقه عبور بدهند و از مسکو به تهران برگردم. به مسکو رفتم با خیال اینکه دو روز بعد من تهران خواهم بود. این دو روز بعد، شد یک سال بعد! شرایط تاریخی آن موقع، سفارت هی مشکوک به قضیه نگاه میکرد. خلاصه دوران دیگری بود و همه اینها سبب شد تا آن ترس تبدیل به لذت شود.
بازیگر «دراکولا» خاطرنشان کرد: الان مثلا کسی که بانجی جامپینگ میکند دفعه اول هراس دارد اما پس از آن لذت سقوط را تجربه میکند. من هم در موقعیتی لذت میبرم که پیشبینی نشده باشد. در زندگی من بالا و پایین از همه لحاظ زیاد بوده است. ١٠ سال پیش در یکی از بهترین خانههای تورنتو زندگی میکردم با همسرو فرزند. بر اساس یک اتفاق زندگی پاشید. شش ماه بعد در نوانخانه زندگی میکردم! به مدت دو ماه. توی یک کلیسا! شب بخواب، صبح برو بیرون، کوچهها را بگرد تا شب شود و دوباره بخوابی. الان دیگر از این اوج حضیضها نمیترسم، لذت میبرم. دوستانی که وقتی ایران هستم با آنها زندگی میکنم این را دیدهاند که در سالهای اخیر با یک ساک کوچک مسافرت میکنم. چه هفت ماه بخواهم جایی بروم چه هفت روز. همیشه این آمادگی را دارم که ممکن است امشب نتوانم به خانه بروم و گاهی هم حتی هم بچهها میگویند خودت اینطور طراحی میکنی که به خانه نروی! ولی خب این آمادگی را دارم.