فکر فلسفی برای این است که به واژهها پیله کنیم، واژهها لفظ هستند و ما به آنها پیله میکنیم تا بدانیم مسمای آنها چیست. واژههای عارف و عرفان معنای کلاسیکی دارند و به معرفت شهودی مربوط میشوند. این دو واژه موضوعی دارند که این موضوع در بسترهای گوناگون با هم تفاوت دارند. بهعنوانمثال عرفان در آیین کابالا با عرفان ابنعربی و عرفان مسیحی تفاوت دارد و عرفانی که کسی چون مایستر اکهارت میشناسد با همه اینها متفاوت است. حال ما ایرانیان در چه سنتی هایدگر را عارف میخوانیم؟ درکل اینکه بگوییم هایدگر عارف است چه چیزی را حل میکند؟
هایدگر پیش از هر چیز یک متفکر است که در یک فصل و نقطه معینی در تداوم تاریخی فلسفه در غرب مطرح شد. او دو دوره فکری دارد که مطالب دوره اولش را در «هستی و زمان» مطرح کرده و مطالب دوره دوم را در کتابهایی چون «متافیزیک چیست؟» و آثاری چون «سرآغاز کار هنری». ما نباید به این مراحل بیتفاوت باشیم، با فیلسوف یا عارفخواندن او چیزی گیر ما نمیآید؛ مگر اینکه روش هایدگر را با عرفای شرق و غرب مقایسه کنیم و ثابت کنیم که این روش با روش برخی عرفا همخوانی دارد و بعد به عیان بگوییم که هایدگر گرایشهای عرفانی دارد.
هایدگر از نظر من متفکری است که خود و پیشینه و اسلافش به مسائلی که در خود فرهنگ غرب و زیستجهان غرب وجود داشت به رویارویی بنیادین و فلسفی برخاستند. آن جریان فلسفی که هایدگر در مسیر آن حضور داشت حتی پیشینهاش به دوران قبل از رنسانس هم بازمیگردد که اصلیترین مساله آن توجه به سوبژکتیویته است. در آن دوران دکارت نوع جدیدی از تامل در نفس را مطرح کرد که مانند مسائل مشابه در نظام فکری ابنسینا و ارسطو نیست و همین تامل جدید بدل به بنیاد سوبژکتیویته میشود.
«میاندیشم پس هستم» دکارت وجه مشخصه رنسانس است. در ادامه آن به جریان روشنگری میرسیم که بر خرد و عقلانیت تاکید میشود. این تاکید بر عقل به قول مارکی دو کندورسه، فیلسوف مشهور عصر روشنگری، به دلیل آن است که عقل مبنای همه چیز است و تاکید بر آن به تاکید بر مفاهیمی چون آزادی و برابری هم میرسد. در این میان جریان سومی در تاریخ پرفرازونشیب اندیشه در غرب پیش میآید که ریشهاش در رمانتیسیسم آلمانی است و از دل آن مارکس، نیچه و هایدگر بیرون میآیند. از میانه قرن نوزدهم و پس از هگل، در فلسفه قارهای قرن بیستم هر مسالهای که مطرح شده فرض بر این بوده که فلسفه مدرنیته را تمام کرده است. نقدهایی که از طرف نئوهگلیها یا هگلیهای جوان بر فلسفه هگل مطرح میشود بهنحوی باعث ایجاد همین جنبش سوم است.
در میانه قرن نوزدهم همه چیز اعم از اقتصاد، سیاست، فرهنگ و … دچار بحران شد که در ادامه به ناامیدی از اصالت عقل انجامید. جریان سوم شورشی علیه عقل به کار انداخت. بخشی از این گروه سوم بهشدت تاریکاندیش و برخی دیگر به دنبال مدرنیتهاند. درباره چرایی شکلگیری این جریان سوم نکات بسیار باریکی وجود دارد که هنوز از سوی اندیشمندان مطرح نشده است. چند قرن به عقب برویم، اگر خود مسیحیت یک شیوه زندگی معطوف به سوبژکتیویته نبود، از دل قرون وسطی رنسانسی پدید نمیآمد. رنسانس را روحانیون دستگاه پاپ بهوجود آوردند. یکی از این روحانیون جوردانو برونو است که آثار و تالیفاتش بسیار مهم است. در قرون چهاردهم و پانزدهم جنبشهایی بهوجود میآیند که میخواهند انسانیت انسان را به او بازگردانند.
هایدگر یکی از اندیشمندانی است که نسبت به این جریانها و جنبشها هشدار میدهد و اعتقاد دارد آنها ممکن است فجایعی نیز به بار بیاورند. استاد هایدگر یعنی ادموند هوسرل هم چنین هشداری را در آثار خود داده است. سخنرانی «فلسفه و بحران انسانیت اروپایی» هوسرل متن بسیار مهمی است که مطالعهاش را به همه توصیه میکنم. در این سخنرانی مطرح شده که اگر همه چیز را بخواهیم به سمت جامعه علمی ببریم، جامعه به صورت قالبگیریشده به سمت تکنولوژی میرود.
نبودن خلاقیت و ابداع باعث شد که حافظ در گذشته ایران بار همه هنرهای ممنوعه را بر دوش بکشد. ما حتی عرفان را هم بهدرستی درک نکردهایم؛ تمام تلاش عرفان در این بوده که منطقهالفراقی در حوزه شریعت ایجاد کند. ما حتی از نگاه انتقادی به تاریخ و پیشینه فرهنگی خود هم عاجزیم. هایدگر وامدار اندیشههای پیشینی خود در موضوع هستی است. روش هایدگر نیز دنباله روش پدیدارشناسی هوسرل متاخر است. حتی در آلمان هم هنوز همه آثار هوسرل منتشر نشدهاند و صرفا در آرشیوها موجود هستند. ما باید متون را فهمیده و معضلات آنها را حل کنیم. باید مفاهیم مطرحشده در متون و دلالت اسامی را درک کنیم، اما متاسفانه در روند ترجمه و فهم متون خلاقیتی نداریم.
برخی از دید انتقادی به این موضوع نگاه کردهاند. ببینید ما باید زمختی زبان هایدگر را به فارسی منتقل کنیم. «هستی و زمان» فارغ از محتوا یک اثر ادبی قوی در زبان آلمانی است. کتاب «پدیدارشناسی» هم تقریبا بهلحاظ ادبی غنی است. هایدگر نیز خود سخنی مبنیبر این بیان کرده بود که برای فهم آثارش باید لغتنامه و دانشنامه واژگانی جدید نوشته شود. بنابراین عنصر «بلاغت» در آثار هایدگر مهم است. «هستی و زمان» زبان بلاغی خودبازدارندهای دارد و قصد آن نیز نوعی تاثیرگذاری نهفته است. به همین دلیل است که از دل «هستی و زمان» بحثهای انتخاب قهرمان و … را نیز مطرح کردهاند. برگردان این موارد به فارسی سختیهای بسیاری را به مترجم وارد میکند.
– به ترجمه من انتقادهایی وارد کردهاند که برخی از آنها به نظرم بجاست. بهعنوانمثال گفتهاند که بهتر بود «حیث التفاتی» (Intentionality) را به «قصدیت» یا «رویآورندگی» ترجمه میکردید. آقای داریوش آشوری نیز «حیث التفاتی» را به «رویآورندگی» ترجمه کرده که به نظر من واژه خوبی است. ببینید ما به زبان فارسی صحبت میکنیم و این زبان نه با من شروع شده و نه تمام میشود. زبان نیز تاریخمند است، ما باید در زبان فارسی و شیوههای بیانی جستوجو کنیم. به نظرم مترجمان باید زبان پهلوی را هم بدانند.
البته این قانون نیست.
«چه باشد آنچه خوانندش تفکر؟» نخستین درسگفتارهای ارائهشده توسط هایدگر پس از رفع ممنوعیتش از تدریس بود و اصل آن مفصلتر است از آن چیزی که بهعنوان کتاب در دوره آثارش آمده است. «heisst» یک معنای فراخوانی دارد. به عبارتی ترجمه تحتاللفظی آن میشود «تفکر چه چیزی را فرا میخواند؟». این معنا، معنایی است که معانی دیگر را گردآوری میکند. در تفکر هایدگر «Sein» یا هستی هم به همین صورت است، البته همچنان بحث درباره ترجمه آن به هستی یا وجود باز است. هایدگر میگوید «Sein» یک رشته پیوستار یا گردآورندهای است که میخواهد ببیند سرنخش در کجاست؟ هایدگر به خاصیت تقلیلدهندگی عصر جدید انتقاد داشت. بنابراین هیچگاه نمیتوان در ترجمه فارسی عنوان این کتاب صرفا از «تفکر چیست؟» یا «معنای تفکر چیست؟» استفاده کرد. بر همین مبنای گردآورندگی معانی، من فکر کردم باید «خوانند» را به کار ببرم، بنابراین آن مصرع از شیخ محمود شبستری را به آن صورت به کار بردم. حتی برگردان ترجمه انگلیسی هم «تفکر چیست؟» نمیشود.