مارکس سه سال پس از شکست ناپلئون، در شهر تریر چشم به جهان گشود. آلمان فئودالی آن دوران از نظر اقتصادی و سیاسی در مقایسه با فرانسه و انگلستان، هنوز در مرحله نازلتری بود. پس از فتح پروس به دست ناپلئون، فرایند مدرنیزاسیون همانند باقی اروپا به آلمان نیز تحمیل شد و اقتصاد آن رشد سریعی به سوی صنعتیشدن پیش گرفت. مارکس که در این دوره دانشجو بود، در فضایی پرورش یافت که از نظر فکری متأثر از سنت فکری فرانسوی بود و این سنت فکری همراه با دیگر مؤلفههای مدرنیزاسیون وارد قلمرو پروس شده بود. او ابتدا جذب گروهی موسوم به «هگلیهای جوان» شد. آنها عدهای از پیروان هگل بودند که برخلاف جریان محافظهکار و دستراستی دانشگاهی، بر روش انتقادی هگل تأکید میکردند تا بر نظام او. یکی از مفاهیم مهم هگل به نظر آنها، مفهوم «ازخودبیگانگی» است. هگلیهای جوان دین و وضع جامعه موجود پروس را مصداق بارز ازخودبیگانگی روح میدانستند. آنها وظیفه اصلی فلسفه را نقد دین تلقی میکردند تا از این طریق، مهمترین مانع بر سر خودآگاهی انسان را از بین ببرند.
مارکس ابتدا تحت تأثیر این گروه، به نقد دین روی آورد. اما دیری نگذشت که او از این رویکرد فاصله گرفت و با توجه به آموزههای فوئرباخ مبنی بر بشریبودن دین، مسئله اصلی را نه نقد دین، بلکه نقد مکانیسمهای ساخت دین دانست. «دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی» حاصل این دوره است که در آن به ارتباط میان مالکیت خصوصی، تجارت و ارزشهای کالاهای مورد مبادله میپردازد. او در این کتاب به توصیف ازخودبیگانگیای میپردازد که کارگران در صنعت مدرن دستخوش آناند. او جامعه آرمانی خود را راهی برای ازمیانبرداشتن این از خود بیگانگی معرفی میکند. آشنایی مارکس با انگلس در سال ۱۸۴۴ پیشبرد این شیوه انتقادی را تسریع کرد. آثاری که آنها به اتفاق هم نوشتند، طرح یک علم جدید را نوید میداد که مارکس و انگلس آن را «ماتریالیسم تاریخی» نامیدند.
آنها در آثار اولیهشان هگلیهای جوان را هدف انتقاد خود قرار دادند. از نظر مارکس و انگلس، اشتباه هگلیهای جوان این بود که به جای توجه به شرایط مادی زندگی انسانها، ایدهها را در کانون توجه خود قرار دادند. «ایدئولوژی آلمانی» که در همین دوران نوشته شد، نخستین فرض تاریخ بشر را وجود افراد زنده میداند؛ افرادی که با تولید ابزار بقا از حیوانات متمایز شده و بدین شیوه به زندگی خود شکل میدهند. مناسباتی که در فرایند تولید ابزار شکل میگیرد، تعیینکننده تمامی وجوه زندگی انسانها، ازجمله ایدهها هستند. روابط تولید که مبتنی بر مصالح اولیه و ابزار تولید است، برسازنده ساختار اقتصادی جامعه است. این ساختار خود بهمثابه بنیانی عمل میکند که روبنای آن را نهادهای سیاسی و قانونی و نیز کلیه اشکال آگاهی تشکیل میدهند. از نظر مارکس، روابط تولید همواره روابط سلطه و استعمار بوده است.
«ماتریالیسم تاریخی» علمی است که به روابط مادی میان انسانها و نیروهایی میپردازد که آن را کنترل میکنند. روابط مادی میان انسانها را نیازها و شیوههای تولیدشان شکل میدهند. این علم در تقابل با اقسام مختلف «ایدئولوژی» قرار میگیرد. منظور از ایدئولوژی اشکالی از آگاهی است که مدعی توضیح و توجیه ویژگیهای یک جامعه معیناند و این کار را به سود گروهها یا طبقات خاصی انجام میدهند. مارکس در آثار بعدی هرچه بیشتر میکوشد تا نظام اقتصادی «سرمایهداری» را تحلیل کند و فهمی از مکانیسم آن پیدا کند، مکانیسمی که ایدئولوژی آن را پنهان کرده است. سرمایهداری نظامی است که در آن تولید برای بازار انجام میگیرد.
این نظام در سدههای میانی در اروپا با رشد تجارت و مانوفاکتورها ظهور پیدا کرد و بهتدریج جایگزین نظام فئودالی شد. ویژگی اصلی جامعهای که در آن شیوه تولید سرمایهداری حاکم است، این است که در این جامعه ثروت شکل کالاها را به خود میگیرد؛ ازاینرو، مارکس در کتاب «سرمایه» که آن را به منظور تحلیل و تحقیق شیوههای تولید سرمایهداری نوشت، بحث خود را با تحلیل مفهوم «کالا» آغاز میکند. او سرشت کالا را «ارزش» میداند که در فرایند تولید بتواره میشود. مفهوم «بتوارگی» سنخ ویژهای از بیگانگی است که از شیوه تولید سرمایهداری سر برمیآورد. کالا تبدیل به چیزی میشود که به سبب نیروهای ذاتی آن (ارزش آن) پرستش میشود. از مهمترین کارکردهای شیوه تولید در جامعه کمونیستی، الغای این شکل ارزش و بنابراین ازمیانبرداشتن بتوارگی است؛ جامعهای که عاری از بیگانگی است.
کتاب «فرهنگنامه مارکس» نوشته ترول کارور که بهتازگی با ترجمه خواندنی اکبر معصومبیگی از سوی نشر کلاغ منتشر شده، تلاشی است برای توضیح و تشریح مفاهیم اندیشه مارکس که در این سیر تاریخی شکل گرفت. معصومبیگی پیش از این نیز فرهنگنامه دیگری با عنوان «فرهنگ اندیشههای مارکسیستی» ترجمه و منتشر کرده بود. نویسنده کتاب، ترول کارول، استاد نظریه سیاسی در آمریکا و عضو هیأت ویراستاری مجموعه آثار مارکس و انگلس است. او آثار بسیاری در ارتباط با مارکس دارد و در آنها با زبانی ساده به شرح اندیشههای او میپردازد. در این کتاب ١۶ مفهوم از مفاهیم کلیدی اندیشه مارکس شرح و تفسیر شده: ارزش، استثمار، انقلاب، ایدئولوژی، بتوارگی کالاها، بیگانگی، دولت، دیالکتیک، زیربنا و روبنا، سرمایهداری، شیوه تولید، طبقه، علم، کار، کمونیسم و ماتریالیسم. در آخر هر بخش نیز منابع مهمی از آثار خود مارکس گرفته تا شرحهایی بر اندیشههای او معرفی شده که به یاری خواننده میآیند. به علاوه نویسنده مقالهای نیز در آغاز کتاب نوشته که به سرگذشتی تفصیلی از حال و کار و زمانه کارل مارکس از آغاز تا انجام میپردازد. این کتاب همانطور که نویسنده آن در مقدمه میگوید، با هدف آشناکردن دانشجویان و نوآموزان حوزه علوم انسانی با اندیشههای محوری مارکس نوشته شده است.