چرا دغدغههای اجتماعی در آثار شما تداوم دارد و ترجیحتان ساخت تئاتر مستند است؟
بههرحال بخشی از انتخابهای افراد را دلایل شخصی و سلیقهشان میسازد. نیچه حرفی میزند که همیشه برای من خیلی پررنگ بوده: «درد دریچهای رو به آگاهی است». همان طور که لذت میل به ماندن ایجاب میکند رنج هم میل به جابهجاشدن به سمت آگاهی را باز کند و برای من همیشه رنجها نویدبخش آگاهیاند.
در ادامه ساخت تئاترهای اجتماعی چه شد که به این مسئله رسیدید؟
بحث نمایش «آبی مایل به صورتی» بحث اقلیتبودن است. پوست ما نخستین مرز ما در برخورد با جهان است. وقتی پوست زخمی برمیدارد ما را هراس دربرمیگیرد. مسئله اقلیتهای جنسیتی یکی از همان زخمهاست و شخصیتهای این نمایش دریچهای برای ورود به قصه بودند و قصهشان نهایتا به مسئله اهمیت جنسیت در جامعه امروز پرداخته است. علت انتخاب این موضوع برای من دلایل شخصی دیگری دارد و آن این است که مادر روزنامهنگارم گزارشی در دهه ٧٠ منتشر کرده بود با همین موضوع و من از آن زمان با این مسئله درگیر شدم و در نمایش هم اشارهای به آن دوران و آن گزارش مادرم دارم.
در نمایش «آبی مایل به صورتی» از میزانسن پلهای استفاده کردهاید. این میزانسن در نمایش شما چه کاربردی دارد؟
پله مفاهیم بسیار گستردهای دارد و من با حرفزدن از آن دایره تأویلپذیریاش را محدود میکنم. فروید دربارهاش حرف زده و دیگران هم همینطور. ازسویدیگر، پله میل به صعود را نمایان میکند؛ آنچه در این شخصیتها بارز است. به لحاظ کارگردانی هم میخواستم تماشاگر در خط ارتباطی مستقیمی با بازیگران قرار بگیرد. پله به من امکان فضای سکومانندی را میداد که بر آن بازیگران انگار خود شاهدان داستانی هستند که حالا برای ما شرح میدهند. حالت ایستای پله هم برایم پررنگ و مهم بود.
بیشتر متن این نمایش مونولوگهایی خطاب به خود است و دیالوگ کمتر در آن اتفاق میافتد. دلیل استفاده از این روش چیست؟
فضای مستندگونه و پشتوانه پژوهشی این کار، چیزی درباره کارگردانی در ذهن من شکل میداد که نزدیک به تجربه واقعی خودم بود. به قدری صدای این بخش از جامعه شنیده نشده و همیشه اقلیتی خاموش بودهاند که حالا میخواستم در رساترین حالت ممکن دردشان را فریاد بزنند. همانطورکه در یکی از بخشهای نمایش، گیتی قاسمی میگوید: «ما از هر چه میترسیم یا رویش خاک میریزیم، دفنش میکنیم یا مسخرهاش میکنیم تا کمتر از آن بترسیم». انتخاب این جنس مونولوگ، انتخاب رادیکالی بود که بهکمک آن میخواستم این اقلیت، حرفشان را فریاد بزنند و هیچ مانعی بین آنها و تماشاگر نباشد.
مابازای واقعی تحقیقهایتان چه کسانی بودند و چقدر با آنچه در نمایش میبینیم تفاوت دارند؟
سؤال سختی است چون اینکه نهایتا چهچیز حقیقت است و چهچیز نمایش، برایم تفکیکپذیر نیست. هر چه میبینید ترکیبی از چند شخصیت است و مثلا میترا شخصیتی است که مابازای واقعی داشت که بهنام شرفی بینظیر از پس آن برآمد. شخصیت امیر، ترکیبی از چند شخصیت است، شخصیت شادی هم ترکیب چند مادر است. اینجا «حقیقت»، مفهومی است که باید آن را جست. برای من همه آن آدمها و بغضهای درگلوماندهشان حقیقت دارند.
منبع / شرق