هر اثر هنری به تمامی یا وجهی از فردیت هنرمند را نمایندگی کرده و میتوان از این طریق به خاستگاهها و ضمیر خودآگاه و ناخودگاه خالق اثر نزدیک و درباره آن داوری کرد.
این پیوستگی رابطه تنگاتنگ و تعیینکنندهای با کودکی و تاثیر آن در شکلگیری کاراکتر اجتماعی و هنری ایفا میکند. به تعبیر سارتر: «هر آدمی جایگاه طبیعی خود را دارد، بلندی این جایگاه را نه غرور تعیین میکند و نه نظام ارزشها، کودکی آدم تعیینکننده است.»
این کودکی هم به عوامل مختلف از جمله وضعیت طبقاتی، خانوادگی، تربیت، زیست محیط و تعاملات و تاثیرپذیریهای اولیه بستگی دارد. از این زاویه میخواهم کمی به جهان فکری و دغدغهها و دلمشغولیهای کیمیایی و هم اصرار او بر این دغدغهها نزدیک شوم.
اهمیت این جهان فکری و هم سینمای او فارغ از کیفیت آثار و بیش از هر چیز به پیامدهای اجتماعی معطوف است. تا آنجا که آثار او به مجادلات قلمی میان اغلب سنتگرایان و پروپاگاندای مدرنیسم تبدیل شد. تا امروز که هر دو جریان با انگیزههای مشابه و اما جهتگیریهای متفاوت در مقابل او قرار دارند. برای فهم این جهان و مقاومت او در مقابل این وضعیت و پاسخ گرفتن این سوال کلیدی که چرا به رغم تغییر زمانه، کیمیایی همچنان در ذهنیت بسیاری همان آدم گذشتهگرا و به تعبیری سنتمدار قضاوت و داوری میشود، سرک کشیدن به آن کودکی اجتنابناپذیر مینماید.
کیمیایی در اولین سالهای دهه 40 زندگی در رابطه با دوران کودکی و تاثیراتی که از فضا و شخصیتهای پیرامون گرفته چنین میگوید:
«نواب صفوی در محله ما مینشست. … آدم با ابهتی بود. شال سیاهی به کمر میبست که یک هفت تیر توی آن قایم کرده بود. توی محله که راه میرفت، بچهها بهش سلام میکردند و دستش را میبوسیدند. او عادت داشت به هر کدام یک قران میداد. بلیت سینما آن موقع 6 ریال بود. من و بچهها اغلب در مسیر او قرار میگرفتیم.
6 بار خودمان را به او میرساندیم و سلام میکردیم و دستش را میبوسیدیم تا 6 ریال را بگیریم و زیرچشمی نگاهی هم به دسته هفتتیرش که کمی بیرون بود، بیندازیم. او هم البته متوجه میشد ولی هر بار یک قران را میداد، با آن پول با رفقا میرفتیم سینما و فیلم میدیدیم.» (کتاب مجموعه مقالات در نقد و معرفی مسعود کیمیایی. زاون قوکاسیان. ص 17. گفتوگو با باقر پرهام)
در این واگویهها میتوان ردپای کودکی آرمانگرا و ماجراجو را دید که بعدها به مطرحترین فیلمساز تاریخ سینمای ایران تبدیل میشود.
آنچه در این لحن نوستالوژیک محسوس و پررنگ است، سمپاتی به شخصیت نواب صفوی است. این تمایل بیش از هر چیز بر میل ناخودآگاه کیمیایی به حضور قهرمان در جهان زیست کودکی او تاکید دارد تا جایی که کیمیایی برای پر رنگ کردن این قهرمان با گذشتن از خود برای او مایه بگذارد. (6 بار خودمان را به او میرساندیم و سلام میکردیم و دستش را میبوسیدیم تا 6 ریال را بگیریم).
به این ترتیب 6 ریالیهای نواب صفوی که کیمیایی را به سینما میبرد، زمینهای میشود برای تقویت سمپاتی هر چه بیشتر به قهرمانهایی که نمود عینی و مادی و اینجایی آن را در هیبت نواب و وجه مجازی و رویایی آن را بر پرده سینما و در قالب قهرمانهای وسترن که یک تنه به مبارزه علیه ظلم و ستمگری میروند، دنبال میکند. کیمیایی در گذار از این مرحله شاهد تحولات دهه 30 ایران است. آنچنان که اذعان میدارد از نزدیک شاهد شعارنویسی مردی است که بعد از نوشتن «یا مرگ یا مصدق» مورد اصابت گلوله و کشته میشود. این اتفاق بدون شک تاثیر مهمی در سرنوشت قهرمانهایی که او بر پرده سینما رقم میزند بجا میگذارد.
کشته شدن نوری در فیلم سرب که در نزدیکی بهارستان اتفاق میافتد، آشکارترینترین ارجاع سینمایی کیمیایی به این اتفاق است. همچنان که اصرار کیمیایی به مرگ محتوم اغلب قهرمانهای او بر چنین تقدیری دلالت دارد.
کیمیایی و منتقدان او
کیمیایی پس از 6 دهه فیلمسازی همچنان در جایی ایستاده که با اولین فیلم خود «قیصر» منتقدان سینمایی را به دو صف موافقان و مخالفان جدی تقسیمبندی کرد.
منظورم جدالهای قلمی تند و تیز و نیشدار تیم هوشنگ کاووسی و نجف دریابندری با تیم پرویز دوایی و ابراهیم گلستان است.
جدالی که تا امروز ادامه دارد و به اشکال مختلف ظهور و بروز میکند. یک نمونه غافلگیرکننده یادداشت احمدی طالبینژاد در ماهنامه فیلم که نوشت، جواد طوسی به دلیل کدورتهای باقی مانده بر سر فیلم قیصر حاضر نشد در مراسم یادبود کاووسی صحبت کند. با این همه اما هنوز چیزی از ذوق و شوق مخالفان سنتی و امروزی کیمیایی برای دیدن آثار او کاسته نشده. پارادوکسی که برخی به افسون سینمای کیمیایی تعبیر میکنند:
«… همه آنانی هم که دوستش ندارند و به او ناسزا میگویند، امکان ندارد برای تماشای فیلم جدیدش آن هم در اولین نمایش، سر و دست نشکنند. این هم از افسون کیمیایی است. شاید اما از خود میپرسم دیگر آن همه تمسخر و توهین و تحقیر برای چی است؟» فیلم شماره 471. ص 82.
از این منظر کیمیایی بسیار شبیه قهرمانهای تکافتاده و تنهای آثار خود اوست. چپ و راست به او نیش و نوش میزنند. حتی سنتگرایانی که گاه به مصلحت ناگزیر به ستایش او شدند.
عجیب اینکه درد آنها هم مثل مدرههای جامعه عقبماندگی کیمیایی از زمانه است. این اشتراک نظر بسیار قابل تامل است. دو نمونه از موضعگیری این رقبا در قبال کیمیایی تاکیدی است بر این فردیت تکافتاده در میان سنتگرایان و سنتستیزان.
«… مهمترین مشکل کیمیایی جدا ماندن از شرایط اجتماعی امروز است… . آیا کیمیایی میداند، قصههایش هیچ تناسب اجتماعی با دوران معاصر ندارد؟ آیا مخاطب امروز سینما که با متغیرهای اجتماعی فروانی مواجه است این جهان کوچک و عقبمانده از روزگار کنونی را درک میکند.؟» سایت خبرگزاری فارس
«اینکه تقریبا همه از فیلم آخر کیمیایی بدشان میآید اصلا چیز بدی نیست و میشود، نشانهای باشد از ارتقای سطح عمومی که دغدغه و خواستهاش از سینما با رویکرد و نگرش یک فیلمساز سالخورده متفاوت است.» فیلم شماره 471. ص 82.
چانهزنی بر سر روشنفکر بودن و نبودن کیمیایی در همه این سالها از مهمترین دغدغه منتقدان او بوده. تا جایی که کمترین اشارات کیمیایی در این خصوص مستمسکی شده برای تصفیه حسابهای سیاسی و سینمایی و هم مصادره او.
«کیمیایی سالها پیش در گفتوگویی گفته بود:«به خون بچهام قسم میخورم که من روشنفکر نیستم.» اما سینمای او هر وقت لطمه خورده از همین سمت بوده است. کیمیایی بیجهت سعی کرده کمی روشنفکربازی درآورد.
انتلکتوئل به مفهومی که مورد نظر کیمیایی بوده یعنی جدا افتادگی از جامعه، درک نکردن مردم، ندیدن خون جاری بر اجتماع محل زندگیاش، دوری از مناسبات حاکم بر زیستن مردم عادی، پس زدن روابط بین اقشار مختلف، ندیدن تغییرات، نپسندیدن تحولات، عقب ماندن از قافله رو به جلو توسعه، نگاه واپسگرایانه مذهبی، توجه کم رنگ به دین، یک کاسه دیدن خرافات و آداب سنتی و… ؟ (خبرگزاری فارس)
آنچه در این میان و همچنان مغفول مانده هم مفهوم عقبماندگی و هم به زمانه شدن فیلمساز و تلقی مفهوم روشنفکری است. کیمیایی در حالی از سوی یک جناح متهم به روشنفکری میشود که همزمان مخالفین او در گذشته و حال به دلیل تعارض جهان ذهنی او با مولفههای روشنفکری او را برنمیتابیدند. برآشفتگی کاووسی در نقطه مقابل نگاه ستایشبرانگیز دوایی از آنجا ناشی میشد که اولی کنش فردی قیصر در مواجهه با نابرابری و نامردمی را تاب نمیآورد و دلالتی بر نگاه عقب مانده و ارتجاعی تعبیر میکرد در مقابل نگاهی که قیصر را روح جمعی تعبیر میکرد. شاید از این منظر کیمیایی خواسته یا ناخواسته با قیصر سرا پای جامعه روشنفکری زمان خود را شخم زد تا جایی که کاووسی و گلستان را به چالش ناخواسته کشاند:
«میاندیشم گلستان که میداند، سینمای خوب چیست و فیلم بد کجاست؟ چرا اینچنین میسراید. در این فکرم که ناگهان کلید راز و پاسخ پرسشم را مییابم و میفهمم فیلم قیصر برای گلستان بهانه است تا دادش را از روشنفکر جماعت که خودش هم در میان آن است، بستاند.» از داج سیتی تا بازارچه نایب گربه. دکتر هوشنگ کاووسی. ظاهرا همه دعواها از اول سر این بوده که سینمای کیمیایی نه تنها با جهان روشنفکری سنخیتی نداشته که بعضا چاقوی کیمیایی، بیغیرتی روشنفکر آن زمانه را نشانه رفته است و از آنجا که این دعوا در این ملک و دیار پایانی ندارد همان چالشها و با هر فیلم تازه کیمیایی نبش قبر میشود. اگر اعتراض کیمیایی آنچنان توفانی به پا کرد، دلیل و انگیزه اصلی شاخ و شانه کشیدن عیان و دوباره کیمیایی علیه نو شدن زمانهای بود که حریم ناموسی را به چالش میکشد. اعتراض از این زاویه یکسره در اعتراض به تهدید تغییر ارزشها و نهادینه شدن معیارهای روشنفکری در جامعه سنتی بود. کیمیایی فارغ از همه تحولات سیاسی که شاهد بوده اما همچنان خطر اصلی را تهدید ارزشهای سنتی و اخلاقگریزی میداند. به همین دلیل وقتی استحالهبردار را در گفتمان عقلانیت مدرن به وضوح لمس میکند، سیاوشوار خود را به تیغ فاسق زن برادر میدهد تا جهان پیرامون را از شر خود خلاص کند. بدیهی است این نگرش در هر شرایط سیاسی و نظم و نظامی فیالنفسه چالشبرانگیز باشد. از این رو کیمیایی به صورت ناخواسته و حسی به نماد فیلمساز معترض در زمان خود تبدیل میشود. آنچه زمانه همچنان کیمیایی را به رغم تغییرات و تحولات با خود همراه میکند، حراست و صیانت از فردیت اخلاقی است. سنگ بنایی که از قیصر تا امروز و همچنان مخالفان و موافقین سینمای او را از هم تمییز میدهد. کیمیایی هر چه باشد در مقایسه با بسیار بلاتکلیفهای زمانه با خود واقعی سرراست و صادق است. به همین دلیل ساده در مقایسه با دیگران کمتر دچار تعارض و دوگانگی و چندگانگی میشود. برنتابیدن این خود واقعی شاید مهمترین دغدغه و مشکل منتقدان او باشد.
منبع اعتماد