تجربه درد و بیماری سخت، گذر از دالان تاریکی است، پر از ترس و اضطراب، پر از ناشناخته. این قاعدهای است که زمان و مکان نمیشناسد.
باید به جنگ تاریکی بروی، با چراغی در دست، چراغی در برابر. چراغ روبرو امید به بهبود و سلامت است و چراغ در دست، پزشک.
۲
فیلمساز سرشناس، با چنان اعتباری که همه جای دنیا را سرای او میکند، هنوز چراغش در این خانه میسوزد، آبش در این کوزه ایاز میخورد و نانش در این سفره است.
تازه از سفر کوبا برگشته با کلی فیلم، پس از آموزش فیلمسازان جوان. میخواهد فیلم دیگری بسازد، این بار در چین. کار تدارکات در مرحله پیشرفتهای است.
کارگردان سرشناس، اصولا آدم سالمی است. سر و کارش تا پارسال به دوا و دکتر نیفتاده. پارسال رگ مسدود قلب را باز کردهاند و در آن استنت گذاشتهاند، در همان ایران، بیسر و صدا، بیعارضه. او به پزشکان اعتماد دارد.
اما باز هم باید از دالان تاریک بگذرد. نمیخواهد بیرون از ایران درمان شود. در گذر از این دالان، پسرش بهمن همراهش است که در تمام لحظات در کنارش میماند.
تصور این است که دالان کوتاه است و پر نور.
۳
پزشکی علم قطعیت نیست، صد در صد ندارد. تنها قانون بی استثنایش این است که همه چیز استثنا دارد. دانش احتمالات است. موضوع طب، انسان است و آدمی هم غیر قابل پیشبینی. هر پزشکی میداند که چگونه ممکن است همه چیز به شکلی نامطلوب پیش برود، حتی وقتی هیچ خطایی در کار نیست.
۴
جراحی خوب پیش نمیرود. سه عارضه سنگین و نادر پشت سر هم، دالان را طولانیتر میکند، کار به جراحی چهارم میکشد.
کارگردان و خانوادهاش همه را در سکوت و صبر تحمل میکنند. بهمن کیارستمی که همراه پدر در این دالان تاریک گام برمیدارد یادداشتی در روزنامه شرق مینویسد؛ اینجا زیادی تاریک است.
۵
بهمن کیارستمی اما اکنون، در پایان این مسیر دردناک، بعنوان شاهد نه شاکی از مسیری که با پدر طی کرد میگوید:
مسئله اصلی ما این بود به نظر میرسید بعد از عمل اول مسئله مرتب پیچیدهتر میشود و ما به هیچ وجه در جریان اتفاقات قرار نمیگرفتیم. نمیدانستیم چرا جراحی دوم بصورت اورژانس انجام شده، اطلاعات دقیق به ما داده نمیشد که چه اتفاقی افتاده.
در مواقع حساس از نزدیکان بیمار خواسته میشود که تصمیم بگیرند. این تصمیمگیری یعنی امضای رضایتنامه برای پیشگیری از مسائل حقوقی اما به شما هیچ اطلاعاتی داده نمیشود که مسئله چیست و بعد نظر شما را بخواهند.
چراغ در برابر کم نورتر و دورتر میشود، چراغ در دست هم همینطور: ارتباط برقرار کردن با تیم پزشکی مسئله میشود:
کسی به شما توضیحی نمیدهد. در صحبتهای تیم پزشکی کلمه سپسیس به گوشتان میخورد. در اینترنت جستجو میکنید که سپسیس چیست و میفهمید سپسیس عفونت خون است. خودتان تشخیص میدهید مسئله جدی است. بعد از پزشکی که میشناسید سوال میکنید که چه باید کرد. بعد به تیم پزشکی میگویید که من میدانم مشکل سپسیس است و میدانم سپسیس چیست، حالا لطفا به من اطلاعات بیشتری بدهید، آن موقع ممکن است به شما چیز بیشتری بگویند.
بعد از عید دیدم که باید همه چیز را ضبط کنم و هر چه هر پزشکی میگفت، حتی بین خودشان، آن را ضبط می کردم و بعد به پزشکی دیگر نشان میدادم و سوال میکردم که چه اتفاقی دارد میافتد و گرنه اصلا به ما اطلاعاتی داده نمیشد و این گرفتاری اساسی ما بود.
۶
وزیر بهداشت دستور رسیدگی میدهد و تیمی را به این کار میگمارد. حال آقای کیارستمی پیشرفت قابل توجهی میکند و امیدواریها زیاد میشود:
بعد از دخالت وزارت بهداشت اطلاعرسانی بهتر شد. وزارت بهداشت کمک کرد. ما خوشحال بودیم و قدردان. آنها جان پدرم را نجات داده بودند.
اما پس از اینکه پدرم به منزل منتقل شد روند اطلاعرسانی قطع شد و ما دروباره بر گشتیم به همان روال قبل.
برای من این سوال بود که اگر به موفقیتی نائل شدید چرا این روند ادامه پیدا نکرد.
۷
کارگردان برجسته که فیلمهایش در ستایش زندگی بود همچنان برای زندگی میجنگد اما دیگر به پزشکان اعتماد ندارد. بهمن کیارستمی میگوید پدرش با وجودی مشکلاتی که برایش پیش آمده بود خشم و عصبانیتی از تیم پزشکی نداشت اما پس از مصاحبه جراح و رییس بیمارستان بود که اعتمادش را از دست داد. در این گزارش از پزشک معالج سوال میشود که تشخیص بیماری ایشان چیست و پزشک پاسخ میدهد که این از اسرار پزشکی است و نمیتواند در این باره صحبت کند. او از خود میپرسید این چه سر پزشکی است که نه میتوان به خود بیمار گفت نه به دیگران. ما هنوز در همان دالان تاریک بودیم.
من در این مدت با اصطلاحی برخورد کردم به اسم سندروم بیمار سفارشی. یعنی بیمارانی که حساسیت بیشتری در موردشان است بیشتر بلا سرشان میآید. من الان دقیقا متوجه معنای این اصطلاح شدهام. اگر بیمار آدم مهمی باشد و اشکالی پیش بیاید راه حلش لاپوشانی است، اطلاعات محدودتر و مسئله پیچیدهتر و حادتر میشود.
مسئله پزشکی مسئله امنیتی نیست. اگر مشکل پیش آید کسی در لحظه اول به دنبال شکایت نیست. همه به دنبال یافتن راه حلی برای حل یک مسئله پیچیده هستند و اینکه از چه امکاناتی میتوان استفاده کرد.
۸
هنرمند برجسته که دیگر توانی برایش نمانده بالاخره راضی میشود به فرانسه برود. بهمن کیارستمی میگوید:
پدرم به دلیل ملاحظاتی که داشت از آمدن به فرانسه برای ادامه درمان امتناع می کرد و اگر خودش موافقت کرده بود ما خیلی زودتر میتوانستیم این کار را انجام دهیم.
ما هنوز یک روند شش ماهه برای ادامه درمان و بازتوانی در پیش داشتیم و به دلیل اینکه اعتمادمان کمتر شده بود و احساس میکردیم از وضعیت پدرم چیزی دستگیرمان نمیشود تصمیم گرفتیم به فرانسه برویم.
۹
اما عارضه بعد عارضه، درمان را بسیار پیچیده کرده، با وجود امید اولیه، سرانجام ستایشگر زندگی تاب نمیآورد. بهمن کیارستمی میگوید:
پس از درگذشت پدرم، ما با پروفسور گایه مسئول تیم پزشکی پدرم در فرانسه صحبت کردیم تا گزارش پزشکی پدرم را دریافت کنیم. در این چهار ماه این اولین بار بود که پزشکی رو در رو اطلاعاتی را که داشت به من داد. این خیلی مرا آرام کرد. من در این دوران حالم خوب نبود اما اینکه کسی به شما اطلاعات میدهد و با شما حرف میزند احساس کردم که اولین بار است که به شکل سالم و درست روند درمان پیش می رود هر چند که دیر.
اما در ایران در مقاطع بحرانی، اگر بخیر بگذرد که گذشته اگر بخیر نگذرد پزشکان تسلیت میگویند و میگویند اگر شما میدانستید چکاری میتوانستید بکنید جز اینکه کار ما سخت کنید.
اینها افسوس و حسرت ما را بیش از پیش میکند. به نظر میآید خیلی راه حلهای زیادی بود و مسئله پیچیدهای نبود اما ترس از اعلام یک خطا، اینکه آبرویی بریزد یا باعث خدشهدار شدن اعتبار یک تیم پزشکی شود، بخصوص در مورد ایشان که فرد معروفی بودند، مسئله را پیچیدهتر کرد.
۱۰
رسیدگی به پرونده پزشکی آقای کیارستمی در نظام پزشکی ایران آغاز شده است. در این مقطع هیچکس نمیتواند بر مبنای طبی و تخصصی بگوید خطایی رخ داده یا نه.
اما عباس کیارستمی ستایشگر زندگی و صلح بود و در جستجوی خانه دوست. از بین ‘دو راه حل برای یک مسئله’، درگذشت او میتواند فرصتی باشد برای بهبود و تحکیم ارتباط پزشکان و بیماران، اگر چنین شود، درگذشت او، مثل زندگیش، اثر ماندگاری خواهد بود.
۱۱
کارگردان شهیر شام آخر خوبی داشته، به پزشک معالجش گفته بود که خیالش راحت و خوشحال است.
آن شب فرانسه هم ایسلند را شکست داد و او از پیروزی تیم فرانسه خوشحال شده بود.
پزشک معالج میگوید وقتی موقعش رسید، مرگ آنی بود، بدون درد و رنج.