اما در این وانفسای تاختن تئاتر تجاری، انصافا نمایش پیشتاز «این یک پیپ نیست» اثر محمد مساوات لذت فرحبخش تماشای تئاتر را به اوج میرساند، زیرا گرچه همان مفهوم تشکیک فلسفی و فاقد نقد اجتماعی را به ذهن مخاطب متبادر میکند اما با نبوغ و ابتکار خود، طی روایتی دراماتیک و جذاب، لااقل، ضمن ارتقای ذوق و پسند بیننده از دیدن یک قالب و شکل اجرایی تازه، احساسات تهییج یافته او را تزکیه و ارضا میکند. نمایش «این یک پیپ نیست» بیش از هر چیز مبتنی بر بداعت روایت است. باید اشاره کرد که نوگرایی روایت در آثار دراماتیک، اغلب متکی بر گزارش نامنسجم و پس و پیش کردن «زمان» وقوع رویداد است، تا توالی متعارف زمان، یعنی روند خطی «گذشته-حال-آینده» را بشکند و مخاطب را پس از دیدن نمایش به انسجام دوباره ترتیب زمانی رویدادها در ذهن خود وادارد. اما محمد مساوات برای ابداع در نحوه روایت و طراحی یک روایت پیچیده، به دستکاری زمان وقوع رویداد نمیپردازد، بلکه از یک طراحی «چندقاب صحنهای» استفاده میکند که ذاتا وامگرفته از سینماست، یعنی دکوری با چیدن قاب تصویرهای متعدد در کنار هم. چنین دکوری طی دهه اخیر در تئاتر ایران نمونههای مشابه داشته است، اما نوآوری مساوات در این طراحی صحنه، تغییر مسیر ورود منطقی شخصیتها به اتاقکهایی است که هر یک نمایانگر بخشی از معماری یک خانهاند. در نیمه دوم نمایش با حضور نامریی پلیس، یعنی شخصیت چهارم که فقط صدای او شنیده میشود و بازیگران با سمت و سوی نگاه و واکنش فیزیکی به اعمال او این شخصیت نامریی را «تجسم» میکنند، پیچیدگی روایت باز هم مضاعف میشود. اما این روایت چندوجهی باز هم غامضتر شده و بخش دیگری از پیچیدگی روایت داستانی نمایش، متکی به عناصر شنیداری است؛ شخصیتها به زبانی غریب گفتوگو میکنند و دوبله همزمان گفتههای آنان به زبان فارسی شنیده میشود. در عین حال؛ گفتههای شخصیت زن نمایش به شکل زیرنویس نمایانده میشود! مجموع این پیچیدگی روایت، چنان به جذابیت اثر میافزاید که حواس و دقت متمرکز تماشاگر را میطلبد و کوچکترین تعللی در تماشای هر لحظه از نمایش به از دست رفتن بخشی از اطلاعات میانجامد.
در کنار این نوآوریهای خلاقانه، از زوائد و کاستیهایی هم باید گفت که دقت در آن به غنای شکلی اثر میافزود. بهرهگیری مصرانه نمایش از ادوات تکنیکی، از جمله میکروفن یقهای دست و پاگیر شده و پرسپکتیو صدای بازیگر را، که تعیینکننده جهت صدا و دوری و نزدیکی گوینده است، مخدوش میکند. همچنین، چیدمان آکسسوار و نقاشی دکور کاملا رئالیستی در درون هر قاب نیز، عاری از خلاقیت و صرفا بازنمایی واقعیت روزمره معماری یک خانه است که با رجوع به هر مجله معماری داخلی قابل اخذ است، در حالی که جهان متناقض نمایش و ساختارشکنی روایت آن، منطقی برای شکستن قابهای مستطیلی دکور یا «دفرمه» کردن چیدمان اشیا در درون آنها ایجاب میکرد و جای تعجب است که کارگردانی با تخصص تجسمی و شم نقاشی که در فضای تابلوهای سورئالیستی سیر میکند، در طراحی صحنه تئاتر به کلیشه رایج دکورهای مقید به بازنمایی رئالیستی بسنده کرده است.
بیشک محمد مساوات را باید اکنون پدیدهای در نمایشنامهنویسی و کارگردانی تئاتر تلقی کرد که گوی سبقت از همنسلان خود ربوده و گرچه اینبار در نمایش «این یک پیپ نیست» موضعگیری اجتماعی روشنی ندارد اما در آثار پیشین خود مانند «خانواده» و «یافتآباد» و به خصوص در نمایش «قصه عصر جمعه» بارقه حضور یک هنرمند خلاق با بینش اجتماعی جسورانه را نوید داده است.
نویسنده: ناصح کامگاری / نمایشنامهنویس، کارگردان و مدرس تئاتر