در كنار اين نوآوري‌هاي خلاقانه، از زوائد و كاستي‌هايي هم بايد گفت كه دقت در آن به غناي شكلي اثر مي‌افزود.

این یک تئاتر منتقدانه نیست ولی ناچاریم از آن لذت ببریم

نمایش «این یک پیپ نیست» با التجا به عنوان تابلوی «رنه مگریت» نقاش نوگرای قرن بیستم، یک مفهوم مشترک بین این نمایش خاص و آن نقاشی معروف ایجاد می‌کند که همانا غلبه «ذهنیت»، یعنی عنوان «این یک پیپ نیست» بر واقعیت و انکار «عینیت» تصویر پیپ است! در این نمایش نیز «عینیت» اشخاصی تصویر می‌شوند اما چنین تلقی و عنوان می‌شود که حضور ندارند! یا اشخاصی دیده نمی‌شوند اما «قبولانده می‌شود» که حضور دارند و روی این حضور غایب آنچنان اصرار می‌ورزند تا بالاخره به ذهن شخصیت‌های نمایش و به طبع تماشاگران، باورانده می‌شوند و نه‌تنها باور می‌شوند بلکه همین اشخاص نامریی با کنش و عمل نمایشی خود واقعه‌ای را رقم می‌زنند. نتیجه این روند نمایشی القای این مضمون است که در «جهان عینی و محسوس توسط ادارک آدمی» هیچ یقین مطلقی وجود ندارد و همه‌چیز می‌تواند مقهور جهان ذهنی انسان باشد. این تشکیک در قدرت درک و شناخت آدمی، می‌تواند به منزله تردید درباره قطعیت هر یافته بشری باشد، همان بن‌مایه مشترک در اغلب تئاترهای نوگرا و تجربی معاصر که محصول نسل جدید کارگردان‌های جوان ایرانی است. این «تم» یا بن‌مایه مضمونی، بیم آن می‌رود که در شرایط اجتماعی ما وجهی غیرمترقی بیابد و هنر تئاتر را عاری از کارکرد اجتماعی آن کند. یعنی به جای «هنر زمانه خود» تبدیل به «فرزند ناخلف زمانه» شود و در برابر معضلات اجتماعی و سیاسی، افشاگر، روشنگرانه و هشداردهنده نبوده و دعوت به عمل و اقدام نکند، بلکه با تشکیک فلسفی در توان شناخت انسان، هر دستاوردی را زیر سوال ببرد؛ از جمله یقین درباره یافته‌های علوم اجتماعی و روانشناسی و سیاسی این شک دامنگیر می‌تواند منجر به تزلزل بینش و سپس بی‌عملی یا انفعال اجتماعی و بیطرفی سترون سیاسی ‌شود، یعنی چیزی که پسند و ماحصل مناسبات فرهنگی نئولیبرالی است. اپیدمی شدن ویروس بیطرفی و پرهیز از ‌موضعگیری اجتماعی در تئاتر نسل جوان ما اتفاقی نیست. مثلثی است که یک راس آن به نظریه‌پردازان مستظهر به رانتی می‌رسد که بنیان تئاتر اجتماعی و اندیشه‌ورز را زاییده جریان چپ و «عبدالحسین نوشین» می‌دانند و به جای نقد زیبایی‌شناسانه، به تکفیر ایدئولوژیک تئاترهای داستان‌پرداز و دارای رویکرد انتقادی می‌پردازند. راس دیگر این مثلث به مطامع سرمایه مالی نوظهور در تئاتر منتهی می‌شود و راس سوم مثلث را خواست و پسند قشر خاصی از تماشاگران ترسیم می‌کند که اغلب، فرزندان طبقات مرفهی هستند که هم تمکن اشباع گیشه‌ها را دارند و هم با تئاتر تجاری این سال‌ها، چنان تربیت یافته‌اند که از تئاتر به جای تدبر و اندیشه، کامیابی آنی و تفریح شبانگاهی بطلبند. این جریان «تئاتر عاری از تفکر انتقادی» که آگاهانه سازماندهی و هدایت شده است را طیف گسترده‌ای از رسانه‌های حقیقی و مجازی تبلیغ و توصیه می‌کنند و هر تئاتری که مضمون نقد اجتماعی داشته باشد را نیز با انگ «شعارزدگی» می‌تارانند.

اما در این وانفسای تاختن تئاتر تجاری، انصافا نمایش پیشتاز «این یک پیپ نیست» اثر محمد مساوات لذت فرحبخش تماشای تئاتر را به اوج می‌رساند، زیرا گرچه همان مفهوم تشکیک فلسفی و فاقد نقد اجتماعی را به ذهن مخاطب متبادر می‌کند اما با نبوغ و ابتکار خود، طی روایتی دراماتیک و جذاب، لااقل، ضمن ارتقای ذوق و پسند بیننده از دیدن یک قالب و شکل اجرایی تازه، احساسات تهییج یافته او را تزکیه و ارضا می‌کند. نمایش «این یک پیپ نیست» بیش از هر چیز مبتنی بر بداعت روایت است. باید اشاره کرد که نوگرایی روایت در آثار دراماتیک، اغلب متکی بر گزارش نامنسجم و پس و پیش کردن «زمان» وقوع رویداد است، تا توالی متعارف زمان، یعنی روند خطی «گذشته-حال-آینده» را بشکند و مخاطب را پس از دیدن نمایش به انسجام دوباره ترتیب زمانی رویدادها در ذهن خود وادارد. اما محمد مساوات برای ابداع در نحوه روایت و طراحی یک روایت پیچیده، به دستکاری زمان وقوع رویداد نمی‌پردازد، بلکه از یک طراحی «چندقاب صحنه‌ای» استفاده می‌کند که ذاتا وام‌گرفته از سینماست، یعنی دکوری با چیدن قاب تصویرهای متعدد در کنار هم. چنین دکوری طی دهه اخیر در تئاتر ایران نمونه‌های مشابه داشته است، اما نوآوری مساوات در این طراحی صحنه، تغییر مسیر ورود‌ منطقی شخصیت‌ها به اتاقک‌هایی است که هر یک نمایانگر بخشی از معماری یک خانه‌اند. در نیمه دوم نمایش با حضور نامریی پلیس، یعنی شخصیت چهارم که فقط صدای او شنیده می‌شود و بازیگران با سمت و سوی نگاه و واکنش فیزیکی به اعمال او این شخصیت نامریی را «تجسم» می‌کنند، پیچیدگی روایت باز هم مضاعف می‌شود. اما این روایت چندوجهی باز هم غامض‌تر شده و بخش دیگری از پیچیدگی روایت داستانی نمایش، متکی به عناصر شنیداری است؛ شخصیت‌ها به زبانی غریب گفت‌وگو می‌کنند و دوبله همزمان گفته‌های آنان به زبان فارسی شنیده می‌شود. در عین حال؛ گفته‌های شخصیت زن نمایش به شکل زیرنویس نمایانده می‌شود! مجموع این پیچیدگی روایت، چنان به جذابیت اثر می‌افزاید که حواس و دقت متمرکز تماشاگر را می‌طلبد و کوچک‌ترین تعللی در تماشای هر لحظه از نمایش به از دست رفتن بخشی از اطلاعات می‌انجامد.
در کنار این نوآوری‌های خلاقانه، از زوائد و کاستی‌هایی هم باید گفت که دقت در آن به غنای شکلی اثر می‌افزود. بهره‌گیری مصرانه نمایش از ادوات تکنیکی، ‌از جمله میکروفن یقه‌ای دست و پاگیر شده و پرسپکتیو صدای بازیگر را، که تعیین‌کننده جهت صدا و دوری و نزدیکی گوینده است، مخدوش می‌کند. همچنین، چیدمان آکسسوار و نقاشی دکور کاملا رئالیستی در درون هر قاب نیز، عاری از خلاقیت و صرفا بازنمایی واقعیت روزمره معماری یک خانه است که با رجوع به هر مجله معماری داخلی قابل اخذ است، در حالی که جهان متناقض نمایش و ساختارشکنی روایت آن، منطقی برای شکستن قاب‌های مستطیلی دکور یا «دفرمه» کردن چیدمان اشیا در درون آنها ایجاب می‌کرد و جای تعجب است که کارگردانی با تخصص تجسمی و شم نقاشی که در فضای تابلوهای سورئالیستی سیر می‌کند، در طراحی صحنه تئاتر به کلیشه رایج دکورهای مقید به بازنمایی رئالیستی بسنده کرده است.
بی‌شک محمد مساوات را باید اکنون پدیده‌ای در نمایشنامه‌نویسی و کارگردانی تئاتر تلقی کرد که گوی سبقت از همنسلان خود ربوده و گرچه این‌بار در نمایش «این یک پیپ نیست» موضع‌گیری اجتماعی روشنی ندارد اما در آثار پیشین خود مانند «خانواده» و «یافت‌آباد» و به خصوص در نمایش «قصه عصر جمعه» بارقه حضور یک هنرمند خلاق با بینش اجتماعی جسورانه را نوید داده است.

نویسنده:  ناصح کامگاری / نمایشنامه‌نویس، کارگردان و مدرس تئاتر

در كنار اين نوآوري‌هاي خلاقانه، از زوائد و كاستي‌هايي هم بايد گفت كه دقت در آن به غناي شكلي اثر مي‌افزود.