درنگی بر حاشیه‌های پررنگ زندگی ابراهیم گلستان/ از زندگی با فروغ تا جدال با روشنفکران

ابراهیم گلستان معروف‌ترین چهره در جریان هنر روشنفکری کشور از زمان شاه تا به امروز است. او در ادبیات و سینما فعالیت داشت و در هر دو حوزه چهره‌ای شاخص به شمار می‌آمد. فارغ از نگاهِ خاصِ هنری گلستان و پیشرو بودنش در جریانات و اتفاقات فرهنگی، بسیاری از مردم و هنرمندان او را با حاشیه‌هایش به یاد می‌آورند.

زندگی گلستان با حاشیه آمیختگی تنگاتنگی داشت و نام او در بسیاری از منازعات و بحث و جدل‌های میان هنرمندان دیده می‌شود. زندگی خصوصی و خانوادگی او نیز حتی از این حاشیه‌ها در امان نبود و هر بار تکه‌ای از ترکش‌های حرف و حدیث‌های منتشر شده در جامعه بر پیکر خانواده‌اش می‌نشست.

در ادامه نگاهی به مهم‌ترین حاشیه‌های زندگی گلستان داشته‌ایم که همچنان در رسانه‌ها و جمع‌های هنری محل بحث و مناقشه است.

 

آشنایی با فروغ

پررنگ‌ترین و مهم‌ترین حاشیه زندگی گلستان، به ارتباط او با فروغ فرخزاد برمی‌گردد. گلستان در 37 سالگی و در اوج شهرت، با وجود داشتن زن و فرزند، با فروغ 24 ساله آشنا می‌شود.

رابطه این دو از همان آغاز با حاشیه‌های زیادی همراه می‌شود و فصلی رنج‌بار برای فصلی رنج بار برای فخری گلستان و فرزندانش به بار می‌آورد.

گلستان در نزدیکی خانه خود در دروس یک خانه ویلایی برای فروغ می‌خرد و این همسایگی به هیچ عنوان خوشایند همسر و فرزندان ابراهیم گلستان نیست.

فخری گلستان به هیچ عنوان این ارتباط را تاب نمی‌آورد. علی‌رغم تدبیر و مهربانی همیشگی‌اش، به هیچ عنوان رابطه خوبی با فروغ نداشت و حتی چند باری او را رنجانده بود.

رابطه گلستان و فروغ، موجب ناراحتی و رنجش همسر و فرزندانش شده بود. این رابطه خارج از عرف، از آن زمان تا الان، همچنان محل مناقشه و صحبت میان مردم بوده است.

بسیاری این دو چهره هنری را به خاطر رابطه‌شان شماتت می‌کنند.

مرگ فروغ

مرگ فروغ فرخزاد در اوج جوانی، بازتاب زیادی در جامعه داشت. فروغ با اشعار و فیلم‌های مستندش در حال طی کردن مسیر جدیدی در زندگی‌اش بود که مرگ به شکلی غیرمنتظره از راه رسید.

در آن روزها، چیزی که بیشتر از همه برای مردم و رسانه‌ها جلب توجه کرد، غیبت ابراهیم گلستان در مراسم تشییع جنازه فروغ بود.

در حالیکه بسیاری از دوستان و آشنایان فروغ برای تشییع پیکر او به آرامگاه ظهیرالدوله رفته بودند، نبود گلستان بیشتر از هر کسی به چشم می‌آمد.

نبود گلستان در مراسم تشییع تا آخرین روز حیاتش، محل گمانه و صحبت بود. برای مردم قابل هضم نبود، چرا گلستان نباید خودش را به ظهیرالاسلام برساند و زیر تابوت فروغ را بگیرد.

گلستان سال‌ها بعد در پاسخ به سوالی درباره اینکه «چرا تشییع جنازه فروغ نرفتید؟» چنین گفت: «واضحه که نمی رم. برای چی باید برم. من تنها تشییع جنازه ای که مجبور بودم برم وقتی بود که پدرم مرد و من مجبور بودم برای تشییع جنازه اش برم. برم چه کار کنم. تشییع جنازه چی هست؟ این حرف ها احمقانه است. هنوز بعد از 45 سال هی به من زنگ می زنند و می خوان در این مورد با من گفتگو کنند…»

با وجود صحبت‌های فروغ، اما افکار عمومی از غیبت گلستان در مراسم تشییع فروغ قانع نشدند و همچنان سوال‌های بی‌پاسخ زیادی در ذهن مردم باقی ماند.

رابطه با خانواده

تا زمانی که لیلی گلستان درباره زندگی خانوادگی‌شان صحبت نکرده بود، رسانه‌ها اطلاع دقیقی از وضعیت خانوادگی گلستان نداشتند.

چرا که بیشتر توجه رسانه‌ها در طول سالیان دراز، به رابطه فروغ و گلستان متمرکز شد و کمتر کسی به دانستن از وضعیت خانواده گلستان علاقه نشان داد.

صحبت‌های دختر گلستان از بسیاری موضوعات رمزگشایی کرد. از خلال حرف‌های لیلی گلستان، به وضوح می‌شد رابطه بد و سست پدر خانواده با فرزندانش را متوجه شد.

لیلی گلستان در بخشی از صحبت‌هایش در توضیح وضعیت خانوادگی‌شان چنین گفت: «تمام کودکی و نوجوانی‌ام را با بغض صبح‌گاهی از خواب بیدار شدم. بعدها وقتی بزرگتر شدم فهمیدم که این‌ها به خاطر پدر بداخلاق، سلطه‌جو، تحقیرکننده و زورگو بود. کم کم درس خواندم و کار کردم، سر کار با شوهرم آشنا شدم، عاشقش شدم، با هم ازدواج کردیم، و هم‌چنان این نگاه سلطه‌جویی که پدرم به همه داشت، و به من هم داشت ادامه پیدا کرد، و من نمی‌توانستم از زیر سایه این نگاه درآیم.»

جدال با روشنفکران

ابراهیم گلستان در چند گفت‌وگو صحبت‌های بی‌پرده‌ و صریحی درباره نویسندگان و شاعران مطرح داشته است. صحبت‌های او با واکنش‌های تندی هم همراه بود و باعث شده خیلی‌ها نسبت به حرف‌های گلستان موضع بگیرند.

او در یکی از گفت‌وگوهایش در نقد شعر احمد شاملو اینگونه گفت :«باور کنید که من کوچک‌ترین اعتقادی به «شاملوی بزرگ» که می‌گویند، ندارم. آقای دولت‌آبادی به‌جان عزیز خودم، زحمت می‌کشد، خیلی می‌نویسد که به‌قولی ارزش دارد، ولی اینها در حد درک شرایط اجتماعی نیستند جز درک اینکه فلان کار بد و فلان کار خوب است. محمود دولت‌آبادی تعریف کرده بود که با شاملو رفتند فیلمی دیدند و گفتند چه فیلم بدی است، در حالی که فیلم خوبی بوده. شاملو درکِ سینما نداشت و سناریوی چندین فیلم قزمیت را نوشت، بدون اینکه اسمش روی کار بیاید.»

در کل گلستان ارتباط خوبی با هنرمندان زمانه خودش نداشت و بسیاری از اوقات آنها را با الفاظ نامناسب خطاب می‌کرد. اختلاف گلستان با جلال آل‌احمد نیز در آن زمان حسابی بر سر زبان‌ها افتاده بود.

ابراهیم گلستان بسیاری از این هنرمندان را روشنفکر نمی‌دانست و به نوعی مخالف جریان روشنفکری در ایران آن زمان بود.

او در گفت‌وگویی نظر خود درباره جریان روشنفکری را چنین بیان کرد: « در ایران ما هیچ وقت روشن‌فکر نداشتیم. گاهی کتاب می‌خوندند. روزنامه اطلاعات عصر می‌خوندند اما روشن‌فکر نبودند. روشن‌فکر یعنی چه؟ روشن‌فکر یعنی کسی که بنشیند فکر بکند، مداقّه بکند، حرف بزند. والّا تمام مردم فرانسه یا انگلیس که روزنامه می‌خونند؛ یا «ایونینگ استاندارد» می‌خونن، یا «سان» روشن‌فکر هستند؟»

البته در این جدال، گلستان تنها یک سوی ماجرا بود. او از زمانی که با انگلیسی‌‌ها در شرکت نفت همکاری می‌کرد، مورد سرزنش بسیاری از هنرمندان مستقل واقع شد.

به دلیل همین همکاری‌ها، عده‌ای از روشنفکران در دهه 30 به گلستان لقب «گلستان نفتی» داده بودند.

نقد فردوسی و شاهنامه

مخالفت گلستان تنها به جامعه روشنفکری محدود نمی‌شد. او حتی نسبت به قدما و مفاخر ادبی زبان فارسی مثل فردوسی نظر خوبی نداشت.

گلستان در نامه‌ای به نادر ابراهیمی در جملاتی عجیب نوشت: «حالا بگو که فردوسی تاریخ و همچنان زبان برایت به مرده ریگ گذاشته است، مختاری. اما این چه جور تاریخ است یا حتی چه جور اسطوره است؟ اسطوره‌ای که جهان پهلوان آیت مردانگی‌اش سر نوجوان بی‌گناه کلاه می‌گذارد تا با خنجر جگر او را بدراند بعد می‌نشیند به گریه سردادن. یا کاوه‌اش تحمل کرد بیش از بیست فرزندش را خوراک مار بسازند، و تنها پس از رسیدن نوبت به بیست و چندمین فرزند آن وقت پا شد علم برداشت. از قصه‌های کودکانه فقط مغزهای کودکانه راضی‌اند. بد‌تر، از قصه‌های کودکانه مغز‌ها کودکانه می‌مانند. که مانده است و می‌بینیم.»

بسیاری از شاهنامه‌پژوهان معتقدند گلستان به درستی شاهنامه را درک نکرده و به دنبال تحلیل ابیات این کتاب از منظر شخصی خودش است.

خودستایی بیش از اندازه از آثارش

ابراهیم گلستان پس از نگارش چند کتاب و ساختن چند فیلم، دیگر هیچ اثر هنری‌ای تولید نکرد. او در سال‌های دور از میهن، در کاخی در انگلستان زندگی کرد و به دور از اتفاقات جامعه هنری بود.

بسیاری دوری گلستان از هنر و جامعه و پناه بردنش به کاخ بزرگش را به روحیه خودستایانه‌اش مرتبط می‌دانند. آنها می‌گویند گلستان جز خودش هیچ کسی را قبول نداشت و در طول این سالها بارها درباره همان آثاری که سال‌ها پیش تولید کرده، صحبت می‌کرد.

صحبت بیراهی هم نیست. آثار او انقدرها شاخص و ویژه نیست که جایگاهی دست نیافتنی برای گلستان در هنر ایران قائل شود. با این همه او همیشه خودش را در برج عاج می‌دید و دیگران را آن پائین.

او در گفت‌وگویی اشاره می‌کند که پس از ساخته شدن فیلم «خشت و آینه»، هیچ کسی جز هنری کربن –فیلسوف و ایران‌شناس فرانسوی- نفهمیده است: « پس از یک نکته در «خشت و آینه» هست که فقط یک نفر فهمید که مطلقا هم به سینما کاری نداشت. اگر به شما بگویم کله‌تان دود می‌کند، آن یک نفر آقای کُربن بود. آقای هویدا، کربن را آورده بود فیلم ببیند و آن یک جمله مهم را فقط او فهمید. از اینکه خیلی‌ها فیلم را نفهمیدند و فحش هم دادند بگذریم، ولی در بین روشنفکران ایرانی هیچ‌کس آن نکته را نفهمید و آقای کربن که به‌زحمت فارسی را می‌خواند، فهمیده بود.»

یا جای دیگری توضیح می‌دهد که جمله پایانی در یکی از مستندهایش را فقط محمدرضا پهلوی فهمیده و دیگران از فهمیدن آن عاجز بوده‌اند.

چنین نگاه بالا از پائینی در صحبت‌های گلستان دیده می‌شود. او در گفت‌وگوهایش خودش را بالاتر و برتر از دیگران می‌دید و گاهی دیگر هنرمندان را خنگ و کم‌هوش قلمداد می‌کرد.

چنین قضاوت‌هایی نسبت به دیگران، موجب پیش آمدن اظهارنظرهای زیادی درباره تفرعن و تکبر ابراهیم گلستان می‌شد.