گویا قرار است پریناز ایزدیار هروقت پایش به زندان باز شود؛ در مقام هنرپیشگی، دل و دلدادگیها آغاز شود… او اینبار نقش دختری را بازی میکند که صدایی عاشق صدایش میشود. این صدا از درون زندان است و صاحب صدا، ندیده؛ حس خوبی از آوای پشت تلفن دریافت میکند. مخاطب نیز در پی داستانی است عاشقانه از درون زندان. فیلم «ملاقات خصوصی» درامی است با تلنگر بالا به اجتماع. دو سوی داستان این اثر میتواند دستاورد کارگردانی باشد که با این فیلم، نامش برای سالها در ذهن مخاطب به یادگار باقی بماند. داستان حمل مواد به داخل زندان و واقعیتی که نمیتوان کتمانش کرد در یک سمت داستان قرار دارد و در سویی دیگر دلدادگی دختر به جوان زندانی.
از گوشه و کنار و از طریق مادر پسر نیز متوجه میشود؛ زندان رفتنش به واسطه بحران مالی بود که گریبانش را گرفت. وگرنه با شخصیتی که مدرس زبان انگلیسی است و آهنگ خارجی برای دختر میفرستد؛ انتظار خلاف کردن نمیرود. فیلم تا یکسوم اول کار؛ برای مخاطب چالش خاصی ایجاد نمیکند و زمانیکه پدر دختر از درون زندان متوجه ارتباط فرهاد (هوتن شکیبا) با پروانه (پریناز ایزدیار) میشود؛ نقطه ثقل داستان آغازی دوباره مییابد. به واسطه دو نفر که سر دسته وارد کردن مواد به زندان هستند؛ عقد این دو انجام میشود و از همین سکانس است که میتوان سیر دیگری برای فیلم در نظر گرفت. بحث وارد کردن مواد جان تازهای میگیرد و ترفندهایی است که از قبل زده میشود تا زنان هنگام ملاقات خصوصی در اتاق خاص؛ مواد را به دست همسران برسانند.
تا اینجای کار فیلم به درستی و بیلکنت به مخاطب این نکته را نشان میدهد. وجه دیگر داستان اما شوریدگی حالی است که دختر داستان پیدا میکند. او ابتدا عشق فرهاد را باور میکند. فرهاد نیز امری جز این نشان نمیدهد. هرچند در پازلی قرار میگیرد که ناخود آگاه، پروانه نیز، خواسته و ناخواسته باید در این کار وارد کردن جنس؛ دخیل شود. به واسطه شیشهای که برادر پروانه در مغاره؛ جاساز کرده است. چرایی ارتباط گرفتن فرهاد با پروانه به واسطه پدرش، بیشتر برای مخاطب آشکار میشود. اینبار فرهاد عشقی را مییابد که در پی زندگی با اوست. نه اینکه بسان فریبا دیگر کاراکتر زن داستان که مواد وارد میکند؛ آنگونه مورد سوءاستفاده واقع شود. هوتن شکیبا بار دیگر نقشی را جان میدهد که قرار است عاشق پیشه واقعی باشد. و از دل این عشق؛ گوشه چشمی به هدفش نیز داشته و از این رهگذر به خواستهاش؛ ناخواسته برسد.
شکیبا در فیلم «شبی که ماه کامل شد» نیز چنین عشقی را تجربه کرده بود. با این تفاوت که آنجا قصد و نیتش، دستکم برای خودش آشکار بود. اینجا اما در ورطهای میافتد که بیرون آمدن از آن برایش، سخت دشوار است. پروانه عشقش را پذیرفت. دل داد و دل گرفت. نمیتوان به آسانی این هم آغوشی جسم و روح را نادیده بگیرد. در بزنگاه خاص، به کمک عشقش میآید. هردو اما زندانی خواهند شد. یکی کمتر و دیگر بیشتر. اما اتاق ملاقات خصوصی شان آنچنان که پروانه در دیالوگی گفته بود؛ چیده میشود. رومیزی طرحدار و گل پشت پنجره. داستان عشق دردناک فیلم، محملی خاص نمییابد. فرجامی تلخ اما پیامی شاید کمی شیرین دارد. میتوان امید و باور داشت که اینبار زنان؛ صرف وسیله و هدف؛ معرفی نمیشوند. میتوانند دل ببازند اما اینگونه نباشد که قربانی محض معرفی شوند. به مدد موسیقی ناب فیلم؛ این حس عدم قربانی بودن زن، باور بیشتری در ذهن مخاطب مییابد. معلم انگلیسیای که در خلوتش موزیک خاص گوش میکند؛ قصد فرار به ترکیه دارد؛ در چرخشی باورپذیر به کمک موسیقی متن فیلم؛ در لحظه خاص؛ کمکرسان دختری میشود که بیاطلاع از همه جاروحش را نزد او جای میگذارد.
پایان قابل قبول این فیلم که طبق نوشته ابتدایی؛ از داستانی واقعی نشات گرفته است؛ از جمله پایانبندیهای درست در فیلمنامه است. فیلمنامهای که برای شخصیتهایش؛ تا جایی که امکان داشت؛ پروندهای داشت. از پسرکی که ابتدای اثر نشان داده شد تا برادر پروانه و مادرش. این فیلم مدیون دو امر مجزاست؛ فیلمنامه کمتر دارای نقص و موسیقی بجا و درست. و بازی قابل قبول پریناز ایزدیار و هوتن شکیبا. اولی دختری عاشق پیشه را در چهرهاش پروراند. و دومی هم مردی دل داده و در عین حال اندکی خلافکار محتاج و درگیر مقتضیات زمان را. هر دوی اینها در نکتهای مشترک بودند؛ تا جاییکه توانستند بازی نکردند بلکه خود نقش بودند به معنای کامل کلمه.
- منبع خبر : اعتماد