خیلی عجیب است نویسنده کتاب مطرحِ «جایی برای پیرمردها نیست» باشی و تا این اندازه گمنام و ناشناخته بمانی. به ویژه اگر خیلی زود برادران کوئن فیلمی تماشایی از این کتاب بسازند و کلی جایزه در اسکار ببرند و باز هم کسی علاقهای به دانستن درباره نویسنده کتاب نداشته باشد. یا اینکه در سال 2007، به خاطر نوشتن رمان «جاده» برنده جایزه معتبر پولیتزر شده باشی و همچنان دور از نگاهِ مشتاق طرفدارانت بمانی. البته این ایراد نه از سمت خوانندگان و علاقهمندان بلکه بیشتر از سوی نویسنده است؛ کورمک مککارتی، منزوی و کم حرف بود. منتقدان، کورمک مککارتی را نویسندهای درونگرا و سرد میدانستند که حرفها و سوژههایش را از دیگران دور نگه میداشت و علاقهای به حرف زدن درباره کارهایش نداشت. میگفتند: «تودار بودن او تقریباً مثل خرافاتی بودن است. او میترسد که با حرف زدن، هر چیزی را که تا حالا داشته خراب کند…» او سالها در گمنامی زحمت کشید و با ایمان به تواناییها و باور به قدرت داستانهایش برای دستیابی به مخاطب، به شکل متعهدانه و مستمر حتی در روزهای بیپولی سخت کار کرد و سرانجام نتیجه پشتکار و کارهایش را دید. برای مککارتی، آنچه به دست آورده بود، ارزش و اهمیت زیادی داشت.
مهر و موم کردن زندگی
مرگ این نویسنده امریکایی برنده پولیتزر در روزهای گذشته موجب شده تا بیشتر از هر زمان دیگری درباره او صحبت شود. الان دیگر خیلیها میدانند نویسنده کتاب «جایی برای پیرمردها نیست»، پیرمردی گوشهگیر به نام مککارتی بود. مرگِ او در 89 سالگی، موجب شد تا منتقدان، رسانهها و خوانندگان کتابهایش، بار دیگر به زندگی و آثار مککارتی نگاهی دوباره داشته باشند. ویژگی تحسین برانگیز مککارتی، جدا از استعداد ذاتیاش در نویسندگی، بیاعتنایی کاملش به مفهوم «نویسنده بودن» بود. او برخلاف نویسندگان زیادی که فریفته نام و شهرت و عنوان نویسندگی میشوند، بدون توجه به تمام این عناوین، تا جایی که میتوانست خودش را از چشمها پنهان میکرد؛ تن به گفتوگوهای مطبوعاتی نمیداد، در جشنوارهها شرکت نمیکرد و در فروشگاهها و مکانهای عمومی دیده نمیشد. او در میان نویسندگان معاصر کاملاً تنها بود، چیزی شبیه قله اورست که افراد اندکی توان نزدیک شدن به او را دارند.
برای دنیای بیرون، او فردی گوشهگیر بود ولی برای ما او در رؤیا زندگی میکرد. در صنعتی که از نویسندگان انتظار دارد افرادی پیشرو و سرگرمکننده باشند، نویسنده امریکایی با مهر و موم کردن زندگیاش، نوع دیگری از زیستِ نویسندگان را نشان داد. قطعاً فقط مردی که خودش را از دنیا پنهان میکند، میتواند اثری مثل «نصفالنهار خون» بنویسد. او آنچه را احساس میکرد باید بنویسد، نوشت تا دایره زندگی و کارش را تکمیل کند. یک نویسنده با کارهایی که انجام میدهد و با سبک زندگیاش میتواند اثری جاودانه خلق کند. مککارتی کاری را که میخواست انجام داد و همین سبک زندگی خاص و ویژهاش کتابهایش را منحصربهفرد کرد. خلاقیت و جسارت زبانی مککارتی، سهم او را در دنیای ادبیات برای سالهای متمادی تضمین کرده است و خوانندگان بسیاری آثار او را برای قرنها خواهند خواند.
آخرین رمان نویس بزرگ امریکا
مککارتی را آخرین مرد رمان نویس بزرگ سفیدپوست امریکایی میدانند. خودش سبک نویسندگیاش را مدیون ویلیام فاکنر میدانست و امروز خوانندگانش میگویند اگر نگوییم مککارتی از فاکنر بالاتر بود، حداقل در استعداد و خلاقیت چیزی از او کم نداشت. این برای کسی که به مدت 60 سال نویسندگی کرد، حرف اغراقآمیزی به نظر نمیرسد. او در کتابهایش نه تنها بینش دارد، زبان غنی هم دارد و نه تنها زبان غنی، بلکه روح هم دارد. هر داستان، مثل دری بسته است؛ تا زمانی که آن را نخوانی، نمیدانی چه چیزی پشت در انتظارت را میکشد. این اتفاق برای بسیاری از خوانندگانِ رمانهای مککارتی افتاده است. نویسنده بریتانیایی، بنجامین میرز، گفته است «پس از خواندن رمان «جاده»، آنقدر تحت تأثیر کتابِ مککارتی قرار گرفتم که به طرز غیرمنتظرهای به همسرم پیشنهاد ازدواج دادم.» خیلی جالب است که یک خواننده، پس از خواندن رمان تا این اندازه تحت تأثیر قرار بگیرد.
وقتی از استعدادِ ذاتی در نویسندگی صحبت میکنیم، مصداق بارز آن، نوشتن رمان «جاده» است. مککارتی درباره نوشتن این رمان گفته هنگامی که با پسرش در متلی اقامت داشت، به بیرون نگاه کرد و چند صد سال آینده شهر را به ذهن آورد: «هیچ چیز خوشبینانهای ندید.» در آن زمان او چند صفحه درباره ایدهاش نوشت و چهار سال طول کشید تا آن را به رمان تبدیل کند. رمانی که ارزش چهار سال کار و انتظار را داشت و برایش جایزه پولیتزر به ارمغان آورد. رمانی که طرفداران آقای نویسنده، آن را موفقترین اثرش میدانند. چند سال پس از انتشار رمان، فیلم «جاده» با اقتباس از کتاب ساخته شد. مککارتی با کتابهایش ترکیبهای متناقضی را به هم پیوند داده است. او مسائل خشونت آمیز را با مهربانی درمیآمیخت و از نظر تاریخ نگاری، دیدگاهی تیره و تار از تاریخ بشر را به نمایش میگذاشت. مضامینی مثل سرشت شر، جنگافروزی و توهم پیشرفت که مثل ضربات بی پایان طبل مرگ در ورطه زمان به صدا درمیآمد، در کتابهای مککارتی دیده میشود. ردپای سبک گوتیک را میتوان در کتابهای مککارتی دید. در ادبیات گوتیک دو مؤلفه مهم یعنی وحشت و عشق در هم میآمیزند و معمولاً کتابهای این سبک، رازآلود و دارای وهم و خیال هستند.
روبه رو شدن با هستی
نویسندهای به نام آنی پرولکس، درباره کتابهای مککارتی میگوید: «او به خوانندگان آموخت که با هستی روبهرو شوند.» نویسنده امریکایی با ارائه انگیزههای تیره انسانی در آثار غنی خود، ضرورت رویارویی با هستی را به خوانندگان نشان داد. قدرت نویسندگی مککارتی در این است که بیش از هرچیزی به بهترین شکل به دو موضوع مهم پرداخته است: «زندگی و مرگ.» او در یکی از معدود مصاحبههایش به مجله نیویورک تایمز گفته بود: «هیچ چیزی به نام زندگی بدون خونریزی وجود ندارد.» به همین خاطر در کتابهایش ترکیبی جذاب از عشق و زندگی و مرگ و خشونت و مهربانی میبینیم. مککارتی آتش تخیل را در میان کتابهای خود حمل میکرد و همانطور که میخواست این آتش را روشن نگه میداشت. او را نویسندهای آخرالزمانی میدانند که در بهترین شکل از طبیعت فرشتهگونه و وحشیانه و شیطانی بشر نوشته است. در این سبک، معمولاً بر اثر یک اتفاق نظیر بیماری یا جنگ، هنجارها و قواعد موجود از بین رفتهاند و جهان در وضعیتی آنارشیستی قرار میگیرد. هیچ کس بهتر از او از این دوگانگی ننوشته است.
همچنین نباید از طنز سیاه کتابهای مککارتی غافل شد. او در کتابهایش با وجود حسی از خشونت، رگههایی از کمدی انسانی را پیش روی خواننده میگذاشت. وقتی در «جایی برای پیرمردها نیست» جایی که کلانتر پیر میگوید: «میدانی که چیز خوبی در مورد پیری هست؟ اینکه زیاد دوام نمی آورد» میخوانیم، هم میخندیم و هم با حالتی اندوهگین، رنجهای پیری و مخاطرات مرگ پیش چشمانمان زنده میشود. زبان غنی و شیوه نگارش مککارتی باعث شده صفحات کتابهایش خالی از علائم سجاوندی باشد. او از علائم سجاوندی در دنیای ادبیات نفرت داشت و میگفت: «هیچ دلیلی ندارد صفحه را با علامتهای کوچک و عجیب و غریب سجاوندی مسدود کنیم.» در نثر نامتراکم و پراکنده او برای دیالوگها به هیچ وجه از علائم نقل قول استفاده نشده است. مککارتی حتی از به کار بردن علامت آپوستروف هم پرهیز میکرد.
Very interesting points you have noted, regards for posting.Blog monry