نگاهی به نمایشنامه «خدای کشتار» که برداشت علی سرابی از آن با استقبال مخاطبان روبه‌رو شده است

یاسمینا رضا (متولد ۱ مه ۱۹۵۹ در پاریس) نمایشنامه‌نویس، بازیگر، رمان‌نویس و فیلم‌نامه‌نویس فرانسوی است. او از پدری ایرانی و مادری اهل مجارستان متولد شده است. خدای کشتار نمایشنامه ای است که در سال 2007 میلادی نوشته شد و امروزه در بسیاری از کشورهای جهان به روی صحنه رفته است تا جایی که کارگردان مشهور سینما «رومن پولانسکی» هم فیلمی ساخته است.
یاسمینا رضا را از سویی بکت زن فرانسه می خوانند و از سویی آثارش را تحت تاثیر هارولد پینتر و ناتالی ساروت می دانند. هارولدپینتر نمایشنامه نویس معاصر انگلیسی به عنوان یکی از بانیان تاتر پوچ گرایی معرفی شده است که درعین پوچ گرا بودن، آثارش از فلسفه اگزیستانسیالیسیم نیز بهره فراوانی برده است. در نمایشنامه های وی به اسم “”پیشخدمت گنگ””، “”گنگ”” و “”جشن تولد”” شخصیت ها با پوچی در ابعاد مختلف روبرو می شوند. این پوچی بعضی اوقات خنده دار است ولی هدف پینتر آن است که به واقعیت برسد. جنبه دیگر نمایشنامه های وی اگزیستانسیالیسیم است. شخصیت های پینتر دیدی چند وجهی از زندگی ارایه می دهند. از طرف رویکرد مینی مالیستی یاسمینا رضا در این متن به تبعیت از بکت و حتی ناتالی ساروت مشهود و مشخص است. بکت از جنبه ای بنیان گذار تاثر ابزورد نیز در جهان هست. تئاتر پوچی محصول یک وضعیت است و جوابی به آن وضعیت که خود برآمده از فرهنگ بورژوازی (طبقه میانی اجتماع) است. تئاتر پوچی بیش از هر چیز نقدی است بر سبک زندگی حاصل از این طبقه. در واقع ابزوردیسم با دست انداختن جامعه مدرن، نوع زندگی و ارزش‌های طبقه متوسط را تهی می‌داند و از این رهگذر انسان میان‌مایه و متوسط را در افول کامل می‌بیند. این متوسط بودن و میان‌مایگی محصول آرمان‌های اخلاقی ـ عقلانی اروپایی است. به واقع در همین ابزوردیسم نیز هست که ماهیت اگزیستانسیالیستی متون یاسمینا رضا با ابزوردیسم وی پیوند می خورد. ئاتر ابزورد (پوچی) در یک جمله یعنی رسوخ فلسفه و محتوای پوچ‌گرایانه در فرم. سارتر به پوچی هستی اشاره داشت تا از گذر آن مفهومی وجودشناسانه (onto logic) را در اصیل‌‌ترین نقطه خود پیدا کند و به تبعبت از هایدگر ابرفیلسوف وجودشناس نقطه عظیمت خود را مرگ و سپس مفهوم عمیق نیستی قرار دهد.

او به مفهوم اگزیستانسیالیسم در کنار تلقی خود از امر سیاسی وفادار بود و لذا ضمن ناامیدی از بورژوازی و جهان معاصر اروپایی انتخاب و آزادی را به عنوان ارزش‌هایی انسانگرایانه ترویج می‌کرد، لذا وفاداری به انسان و ارزش‌گذاری برای آزادی و انتخاب، پوچی را تنها برایش تبدیل به تمهید و راهی فلسفی می‌کرد، درست به مانند کاری که هایدگر با طرح قرارگیری جهان میان دو هیچ برای رسیدن به وجود اصیل انجام داد. از سوی دیگر سارتر درام خوب را درامی می‌دانست که مخاطب را از نظر اخلاقی درگیر کند حال آنکه ابزوردیسم (پوچ‌گرایی) ناامیدی از هر اخلاقی است و آنقدر جهان را نابسامان می‌بیند که بیشتر به سکوت متوسل می‌شود تا زبان. اما کامو به پوچی وفادارتر بود و جهان را غرق شده در بی‌‌معنایی به نمایش می‌گذاشت. آنچه کامو را از تئاتر ابزورد یا پوچی با فاصله قرار می‌داد، منطق گفتاری او بود؛ کامو برای نمایش پوچی به سلسله منطقی و معنازای روایت داستانی پناه می‌برد و این باعث می‌شد که با وجود محتوای پوچ نوع پرداخت منطقی درام در آثارش خود باعث تناقض شود، به شکلی که پوچی را معنا محور کند اینها همه کنار روحیه پر شور الجزایری او بود که از لایه های زیرین آثارش از نظر برخی منتقدان بیرون می‌زد و با بی‌روحی ابزوردیسم نمی‌خواند. سیریل کانلی منتقد انگلیسی معتقد بود “به دلیل الجزایری بودن کامو؛ نوعی شوق زندگی و جوانی که رنگی مدیترانه‌‌ای دارد، به پوچی و مرگ در کار او توازن می‌بخشد” (آرنولد هینچلیف، پوچی، نشر مرکز 1389).

در واقع ما در این نمایشنامه رضا با پیوند عناصری هستیم که در بالا به آن اشاره کرده ایم1- دو زوج از طبقه متوسط که بر سر مسئله دعوای بچه هایشان کنار هم نشسته اند تا آنرا مبتنی بر تفکرات ایده الیستی و صلح طلبانه غربی حل کنند2- اینکه آنها همانند بچه هایشان نه تنها نمی توانند بچه هایشان را به رفتاری انسانی با هم وادار کنند بلکه خود حتی بدتر از آنها به جان هم می افتند3- از طرفی این دو زوج آنچنان غرق در واقعیت زندگی خود هستند که تفکرات ایده آلیستی آنها به چیزی پوچ و ابزورد بدل می شود که در تسلسلی دیوانه وار در بین حرف های آنها زنده می شود و دوباره در خود می پوسد و بالا آورده می شود.

اما نسبت این اثر یاسمینا رضا با چهره ای چون ناتالی ساروت در چیست؟ پیوند مستقیم اومانیسم با تفکر انسانی، رویکردی است که همواره به عنوان حقیقت در سیر تاریخی زندگی انسان مدرن مورد نظر بوده است و انسانیت همواره مصادف بوده است با تعقل و تفکر،رفتار انسانی با هم نوع، همزیستی مسالمت آمیز و دیگر ایده آل هایی که برای ما در نظر گرفته می شود. زندگی اروپایی در قرن نوزدهم آن چنان بدین حقیقت پایبند است که هیچ تصوری در باره شکست ان در قرن بیستم را نمی توانسته در ذهن داشته باشد. اما قرن بیستم اشتباه بودن این حقیقت را با اثبات می رساند. غرق شدن کشتی تایتانیک به عنوان بزرگ ترین دستاورد صنعتی بشر در سال 1912،جنگ هایی جهانی اول و دوم که منجر به کشته شدن میلیون ها نفر شد، و زندگی مبتنی بر مصرف گرایی که در آن ارزش انسانی دیگر مبتنی بر عنصر مصرف ارزیابی و ارزش گذاری شد و همین طور ظهور علم به مثابه یک دشمن قسم خورده که در آزمایشگاه مخوف نازیها،موجودیت انسان را برای رسیدن به اهداف خود مانند موش آزمایشگاهی به آزمایش گذاشت، تمام و تمام باعث شک در تفکرات مدرنیستی و اومانیستی و عقل محور انسان مدرن شد. تمام این اتفاقات از دهه هفتاد و سال های بعد از جنگ نه تنها در رویکردهای فلسفی مورد توجه قرار گرفت بلکه در ادبیات نیز در فرآیندی جامعه شناختی در دنیا خود را در قابل سبک های مختلف نشان داد. که همه نمایان گر ان بود که زندگی انسان مدرن که برای آن اهداف ایده آل در نظر گرفته شده بود نه تنها به سمت آن قدمی بر نداشته است بلکه بیش از بیش به سمت قهقرا رفته است.

جنبش رمان نو در فرانسه و مینی مالیسم در آمریکا که هر دو در جاهایی با ویژگی های مشترکی دست به تولید آثار ادبی زدند تا این ایده الیسم سطحی را به چالش بکشند و از همه مهمتر چهره واقعی زندگی صنعتی شده و ماشینی را به دیگران نشان دهند. هم جنبش رمان نو در فرانسه که در زیر لایه خود تنهایی انسان عصر مدرن را نشان می دهد و هم جنبش مینی مالیسم آمریکایی که نشانی از از هم پاشیدگی نهاد خانواده و گسترش الکلیسم و ظهور عنصر خشونت در زندگی انسان را در خود فریاد می زند نشان از این دارد که زندگی انسان امروز هر چند در ظاهر دارد به سمت خوشبختی انسان گام بر می دارد اما در باطن هر روز او را افسار گسیخته تر، تنها تر و خشن تر بر جای می گذارد.

نوشتار یاسمینا رضا را شاید بتوان از دیدگاه سبک شناسانه ترکیبی از تفکرات و ایده های رمان نو و مینی مالیسمی قرار داد که از لحاظ محتوا وابسته به نوع آمریکایی خویش است. ناتالی ساروت نویسنده ای است که شاید بشود گفت در قالب سر فصلی به نام مدرن تغیراتی را در رمان بوجود آورد که این تغییر در فضای ادبی اعتراضی بود به تسلط روزافزون عقل گرایی که منجر به نوعی طرز تفکر قالبی و متعصب شده بود. اگرچه با مقایسه کار نویسندگان این دوره می شود به تفاوت اساسی آثار این گروه پی برد اما می شود گفت همه آنها در حداقل یک نکته مشترک بودند و آن هم ایجاد تغییر و تحول در فضا سازی ، زمان بندی ، شخصیت پردازی و حتی در مواقعی رد اصل طرح و توطئه به شکل سنتی اش بوده . بطور مثال ناتالی ساروت در «افلاک نما» بیش از آنکه درگیر روایت و خط داستان باشد، مشغول توضیح رفتار درونی و عکس العمل های شخصیت هایش است .

او تنها نمایی کلی از بیرون ، از ظاهر اشیا، آدم ها ومکان ها نشان می دهد، نمایی رشت و زودگذر، اما با دقت یک بیولوژیست به تحلیل و تفسیر روان قهرمان های داستانش می پردازد. اگرچه می شود آثاراین نویسنده را در گروه داستان های روان شناختی قرار داد، اما او ظاهرا به چنین چیزی معتقد نیست . به نظر ساروت ، روانشناسی علمی است که انسان را در قالبی ازپیش تعیین شده قرار می دهد و هویت انسانی را مارک دار می کند. در روانشناسی ، البته به زعم ساروت ما با تیپ مواجه هستیم در حالی که نویسنده «افلاک نما» آدم ها را در یک دار و دسته خاص و خصوصیت اخلاقی ثابت فرض نمی کند. ذهنیت نسبی نگر ساروت انسان را موجودی پیچیده ، چند بعدی و غیرقابل پیش بینی می داند. اگر از دیدگاه ساروت نسبت به روانشناسی بنگریم ، می شود گفت آثار این نویسنده که به عقیده ژان پل سارتربه دلیل کم رنگ بودن جنبه ادبی و داستانی و پرداخت بیش از حد به عناصر دیگر (مثل شخصیت و درون آدم ها) ضد رمان توصیف شده بود، با دیدگاه نسبی نگر پست مدرن تطابق دارد. به هرحال معانی قراردادی و دگمی مثل آدم خوب ، آدم بد برای انسان امروز معنا ندارد و خواننده ادبیات نو بیشتر مشتاق طیفی از رنگ هاست تا حکومت دو رنگ سیاه و سفید. خواننده امروز آنچنان که ناتالی ساروت در «عصر بدگ مانی » می گوید: «نسبت به داستان ، بدبین و بدگمان شده است و دیگر بسادگی زیر بار سرگذشتی خیالی و فرضی نمی رود و بنابراین رمان نویس ناچار است راه های تازه یی بیابد تا اعتماد خواننده را به قصه خود جلب کند.» ظهور و سیطره ماشینیزم و در پی آن جنگ و کشتاری که به مدد صنعت آسان تر و سریعتر صورت می گرفت و رشد سرمایه داری و نابرابری اجتماعی ، همه از عواملی هستند که انسان امروز را ترسان و نامطمئن کرده و تفکر عدم قطعیت ریشه در همین احوال بشر دارد. برای چنین موجودی دیگر داستان هایی با روایت خطی ساده و قابل پیش بینی و پایان های خوشایند و شخصیت های قالبی ، بی ارزش است . انسان امروز توقعی دیگر از ادبیات دارد. انتظار شکلی دگرگون شده ، شخصیت هایی که نمایانگر پوچی و تنهایی بشر باشند و نویسندگانی که نای اعتراض به این نیروی مخرب را داشته باشند. نتیجه چنین تلاشی را می شود در آثار ناتالی ساروت دید. او انسان را با نگاهی ورای آنچه در ظاهر نشان می دهد زیر نظر دارد. حتا توجهش به اشیا هم از همین جنس است .

شخصیت های خدای کشتار یاسمنیا رضا نیز از همین دست انسان ها هستند: خانواده اوبیه و خانواده ری که برای ایجاد صلح بین دو فرزند پسرشان که با هم درگیر شده اند و پسر خانواده ری به دندان های فرزند خانواده ابیه ، با چوب آسیب رسانده است، در خانه خانواده اوبیه جمع می شوند تا با رفتاری انسانی و متمدنانه و متجددانه و با گفتمان و حرف، سرمش بچه های خویش باشند، اما نه تنها این اتفاق نمی افتد و به جان هم می افتند بلکه این موضوع زمینه را برای نشان دادن شکاف عمیق در بین پدر و مادرها و همچنین خشونتی که آنها نسبت به هم مرتکب می شوند فراهم می کند. همچنین رفتار غیر انسانی خانواده ها که نسبت هم انجام می دهند مشاجراتی که با هم دارند در کنار تعارف کلافوتی( نوع شیرینی پذیرایی) که خانواده اوبیه به خانواده ری می کند و باعث مسمومیت آنت ری می شود( ورونیک اُبیه انگار از عمد این شیرنی های مانده را به خانواده ری تعارف می کند) همچنین آلن ری که به جلسه ای که نسبت به عمل فرزندش در خانواده اوبیه برگزار شده بی توجه است و به دارویی که مضررات آن بعد از مدتها مصرف در جامعه فرانسه مشخص شده و نحوه کسب سود مالی از طریق انعکاس این خبر می اندیشید(جالب که مادر میشل اُبیه نیز از این دارو استفاده می کند).

همین طور آنت که به رفتار مانند لات های پسرش اذعان دارد اما علنا می گوید حالات روحی فرزندشان برایش اهمیتی ندارد و ورونیک که یک نویسنده و در طول دیالوگ هایش سعی دارد با منطق رفتار کند اما یک آن افسار گسیخته شوهرش را مورد حمله قرار می دهد، همه نشان از این دارد که ما با متنی روبرو هستیم که سعی دارد حالت ظاهری و سخنان اشخاص نمایشنامه اش را طوری نشان دهد تا به عنوان یک سطح غیر قابل اعتماد در اثر بروز و خود را نشان دهد و ما را به عمق فاجعه ای بکشاند که در درون انسان امروزی وجود دارد. در واقع همین درون گرایی از خلال واقعیت رویکردی است که ادبیات امروز جهان به نحو غیرقابل انکار و با توجه به سنت نوشتاریش در دستور کار خو قرار داده و رمان نو فرانسه و مینی مالیسم از ریشه های این نوع نوشتار به حساب می آیند. «خدای کشتار» استعاره‌ای از انسان‌های قدرتمند دوران معاصر است که برای رسیدن به خواسته‌هایشان از هیچ‌چیز نمی‌گذرند و در عین حال نقاب روشنفکری بر صورت دارند. شخصیت ها از همان ابتدای نمایش مشخص می کنند که دارند برای هم نقش بازی می کنند. چهار شخصیت نمایش خدای کشتار، آدم‌های بسیار عادی هستند که پیرامون ما زندگی می‌کنند و هر کس ممکن است در موقعیت آنان قرار بگیرد.

به تازگی اجرای دوباره این نمایش  توسط علی سرابی و با بازی مارال بنی آدم، ستاره پسیانی، علی سرابی و نوید محمدزاده با استقبال زیاد مخاطبان به روی صحنه رفته است.