عليمرداني هميشه سعي كرده در فيلم‌هايش مرز ميان مخاطب خاص و عام را رعايت كند.

نقدی به دو فیلم «شیشلیک» و «ستاره بازی»

شیشلیک

کمدی روحوضی با دورهمی بی‌سروته
فیلمسازی که با فیلم‌های «ایستاده در ِغبار» و «ماجرای نیمروز» و «لاتاری» و… نشان داد که کارگردان خوش قریحه‌ای است و به خوبی می‌تواند اجرا و کارگردانی مثال‌زدنی داشته باشد، حالا برای اولین‌بار قرار بوده یک کمدی بسازد. زوج رضا عطاران و پژمان جمشیدی هم برای طنزآفرینی انتخاب شده‌اند اما مشکل اساسی فیلم اینجاست که اگر خلاقیت فردی این بازیگران نبود، فیلم چیزی برای عرضه نداشت.
مثلا توجه کنید این دو در کارخانه با نام پشم ایران کار می‌کنند که قرار است مثلا همین نام و تاکید مدام روی آن طنز ایجاد کند! یا در یکی از مصاحبه‌هایی که خبرنگاران معمولا در اطراف و حومه شهر می‌گیرند، عطاران در مقام سخنگو شروع می‌کند به تعریف از نعمت‌هایی که روستا دارد و به طور موازی در تدوین، برعکس این نکته را می‌بینیم. مثلا می‌گوید آب داریم به اندازه کافی و تصویر کات می‌خورد به موقعیتی که از قحطی آب خبر می‌دهد. یا می‌گوید برق فراوان داریم، کات می‌شود به قطع شدن هر شب برق در محله و به همین شکل می‌خواهد شعارهای روی دیوارها را که بعدا از طرف رییس شرکت با صدایی بلند گفته می‌شود را، عینیت ببخشد اما در این موقعیت‌های فاقد خلاقیت. گره اصلی ماجرا اینجاست که دختر کودک خانواده حرف از شیشلیک زده و تمام محله و مدرسه بسیج شده‌اند که چه کسی شیشلیک خورده است وقتی در شعارها گفته می‌شود ما همه‌چیز داریم!
فیلم یکی به نعل می‌زند و چند تا به میخ! و مثلا قرار بوده کمدی هجوآلود شود که در خوشبیناته‌ترین حالت به کمدی‌های روحوضی شبیه است و دورهمی‌های بی‌سر و ته.
از لحاظ اجرایی فیلم نه فرم بصری مطلوبی دارد و نه تدوین خوش ریتمی و از نظر بازیگری نیز، بازیگران شمایل ثابت خود را تکرار می‌کنند و از لحاظ محتوایی هم اوج گره‌گشایی اخراج پدر‌ی است کارگر که به دخترش شیشلیک داده است! و علت اخراجش هم همین است! این دیگر چه منطق و استدلالی است؟!
از لحاظ فیلمنامه، امیر‌مهدی ژوله، طنزهای نود شبی را با شوخی‌های اینستاگرامی و تلگرامی ترکیب کرده و یک معجون عجیب و غریب به مخاطب ارایه کرده است که از هر طرف نگاه کنی شخصیت‌ها و موقعیت‌ها نه طولی دارند و نه عرضی و نه عمقی‌.
موقعیت‌ها مدام تکرار می‌شوند و مدام قرار است به استبداد در زمان‌ قدیم تاکید شود. همین و دیگر هیچ! فکر کنید اوج طنز فیلم قرار‌ بوده‌ این باشد که هر جا عطاران و جمشیدی همدیگر را در آغوش می‌گیرند و مثلا دلداری می‌دهند و گریه می‌کنند، بقیه با نگاه عاقل اندر سفیه به آنها خیره می‌شوند و لب خود را گاز می‌گیرند و یک «خجالت بکشید» هم احتمالا در دل‌شان می‌گویند!
حتی فیلم‌های متوسط این دوره جشنواره اگر فیلمنامه پرحفره‌ای داشت، حداقل از لحاظ ساختاری یعنی انتخاب درست لوکیشن، طراحی صحنه، فرم بصری، نوع تدوین و در کل از نظر اجرایی و کارگردانی خوش رنگ و لعاب بود اما شیشلیک همین‌ها را هم ندارد و مجموعه این‌ضعف‌ها آن را جزو ضعیف‌ترین فیلم‌های جشنواره قرار می‌دهد.
احتمالا کارگردان پیش خودش فکر کرده یک فیلمنامه‌نویس تلویزیونی می‌آوریم و عطاران و کافی است، در حالی که در درجه اول روی کاغذ، فیلمنانه کمدی که می‌خواهی تعریف کنی باید قابلیت خنده‌آفرینی و طنازی داشته باشد که شیشلیک به ‌هیچ‌وجه ندارد و در ساختار نیز با سکانس‌های اغلب شلخته رو به رو هستیم که از کسی با قوام ساختاری ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز، بعید بود!

ستاره بازی
خوش‌ساخت و امیدوارکننده 
علیمردانی همیشه سعی کرده در فیلم‌هایش مرز میان مخاطب خاص و عام را رعایت کند. فیلم کوچه بی‌نام، بهترین فیلم کارنامه‌اش است اما حالا با ستاره بازی نشان می‌دهد که بعد از چندین فیلم که برخی از عواملش سیمرغ هم گرفتند و از طرف منتقدان تحسین شدند، هنوز کارگردانی جاه‌طلب است. در خارج از ایران فیلمی ساخته است که استانداردهای ‌یک فیلم خوب لوباجت را به خوبی دارد.
چند سالی است که فیلم‌هایی در خارج از ایران می‌سازند که اغلب کمدی بوده و فاقد هر گونه معنا و تفکری هستند و همگی تاریخ مصرف دارند اما حالا شاید فیلم ستاره بازی، جزو معدود فیلم‌هایی باشد که ایده مرکزی جذابی دارد که پتانسیل بالایی برای معنازایی داشته است. دختری که یک چشمش کور بوده، بعد هر دو چشمش را از دست می‌دهد، اما بعد از چندین سال، بینایی‌اش را به دست می‌آورد، در شرایطی که مادرش با صاحب کارش ازدواج کرده و دختر یعنی صبا – با بازی فوق‌العاده ملیسا ذاکری که برای اولین‌بار نقش قهرمان یک فیلم را بازی می‌کند و لایق کاندیدا شدن برای سیمرغ است- غرق در مواد مخدر می‌شود و دیگر تزریق برایش حداقل مصرف ممکن است. دچار فروپاشی درونی می‌شود تا حدی که با ماشین، عابری را می‌کشد‌، دزدی می‌کند و همیشه در حال فرار است. در این میان ‌‌‌پدرش تمام امکانات لازم را با تمام انعطاف لازم برای او مهیا می‌کند اما صبا بر‌خلاف اسمش که باد خوش است، توفانی است که جزر و مد طولانی دارد.
علیمردانی از لحاظ اجرا بهترین فیلم کارنامه‌اش را ساخته و شاید تنها ضعف ‌فیلم، افت ریتم آن در میانه‌های داستان است که لطمه اساسی به‌ پیکره فیلم نمی‌زند.
حالا‌ می‌توان به فیلم‌هایی بهتر از او در خارج از ایران امیدوار بود، حتی فیلم‌هایی که در جشنواره‌های الف هم بدرخشند.
وقتی می‌تواند به راحتی جنایات و مکافاتش را به شکلی مالیخولیایی نشان دهد، آن هم بدون استفاده از امکانات سخت‌افزاری زیاد. و پایانی که تمام توهمات صبا را عینیت می‌بخشد و خودکشی می‌کند و مثل هر بار که تزریق می‌کرد و خودش را زیر آب فرض می‌کرد، حالا به شکل واقعی اتفاق می‌افتد.  نکته آخر اینکه طبق ادعای فیلم، روایت، منبعی واقعی داشته و برداشتی آزاد از اتفاقی واقعی صورت گرفته است که چنین نگاهی آن هم از یک فیلمساز ایرانی، قابل‌توجه است که برود تحقیق کافی کند و خانواده مورد نظر را مورد کنکاش قرار دهد و موقعیت‌ها را دراماتیزه کند که در‌نهایت، نتیجه، موفقیت‌آمیز بوده است.

عليمرداني هميشه سعي كرده در فيلم‌هايش مرز ميان مخاطب خاص و عام را رعايت كند.