فرهادپور می‌گوید: در له له زدن برای مصرف کردن مد و پرستش کیش و آیین برندسازی، گمان نمی‌کنم هیچ ملتی به پای ملت ما برسد. یک سر نفرت است و سمت دیگرش عشق. چیزی که نمونه‌ی سیاسی آن را شاید بشود در مفهوم امریکا دید که در شکل ایدئولوژیک و سیاسی به عنوان منشأ همه‌ی شرها به آن نگاه می‌کنیم و از سوی دیگر بیشترین شرکت‌کننده برای دریافت گرین‌کارت، ایرانی‌ها هستند.

در پرستشِ مد و برندسازی هیچ ملتی به پای ایرانی‌ها نمی‌رسد

فرهادپور می‌گوید: در له له زدن برای مصرف کردن مد و پرستش کیش و آیین برندسازی، گمان نمی‌کنم هیچ ملتی به پای ملت ما برسد. یک سر نفرت است و سمت دیگرش عشق. چیزی که نمونه‌ی سیاسی آن را شاید بشود در مفهوم امریکا دید که در شکل ایدئولوژیک و سیاسی به عنوان منشأ همه‌ی شرها به آن نگاه می‌کنیم و از سوی دیگر بیشترین شرکت‌کننده برای دریافت گرین‌کارت، ایرانی‌ها هستند.

به گزارش هفت هنر؛ مراد فرهادپور در سمیناری با عنوان «فلسفه بعد از پست مدرن» که در موسسه‌ی پرسش برگزار شد، درباره مد به مفهوم فلسفی سخنانی ایراد کرد.

متن سخنرانی فرهادپور به شرح زیر است:

شاید مد خود یک مثال ملموسی از ایده‌ی شتاب و شتاب‌گرایی باشد. مد، آوردن امر ساخته شده است در مقابل امر داده شده و یکجور تأکید گذاشتن بر امر نو. در مقابل امر کهنه. اما غیر از این ارتباط محتوایی بین بحث مد و فلسفه و مفهوم چندبعدی مفهوم شتاب‌گرایی؛ یک ارتباط غیر مستقیم هم در کار است.

او ادامه داد: علی‌رغم سعی‌ای که شد برای باز کردن این مفهوم، بنا به فضای رایجی که ما داریم، شاید بیشترین برخورد با هر مفهوم دیگری از این دست این باشد که بگوییم «این هم یک مدِ پاریسی دیگر است». البته مد فلسفی اصطلاحی منفی است و یکجور نقد است یا برای خوار و خفیف کردن به کار گرفته می‌شود. سعی‌ام این است که  تأملاتی روی دو مفهوم فلسفه و مد، داشته باشم. از قضا مفهومِ «این هم یک مد فلسفیِ جدید است» بیش از آنکه نشانگر تأکید بر جنبه‌ی منفیِ مد باشد و چماق مد را توی سر فلسفه بزند، بیانگر یک خصومت پنهان و یک جور کینه‌توزی نسبت به خود فلسفه و خودِ تفکر است.

فرهادپور ادامه داد: ما فکر می‌کنیم که وقتی می‌گوییم مد فلسفی، ظاهراً داریم از بدنامی مد استفاده می‌کنیم برای اینکه یک رقیب فلسفی را کنار بزنیم، اما خودِ همین مقاومت کردن در برابر طرح یک ایده‌ی نو، با این بهانه که این هم یک مدِ فلسفی دیگر است، اتفاقاً نشانگر خصومت با ذات فلسفه و تفکر فلسفی است. من اگر بخواهم به صورت خلاصه به این مسئله، در سنت خودمان اشاره کنم می‌توان گفت که در همه‌ی سنت‌های کلامیِ خود، فلسفه مکروه است. در هیچ‌کدام از این سنت‌های کلامی، نه تنها فلسفه جدی گرفته نمی‌شود، بلکه توی سرش هم زده می‌شود. در رابطه‌ای که به لحاظ تاریخی، با نمونه‌ی «غزالی» به سراغش رفت، کاملاً می‌بینیم که چه قسمت‌هایی از فلسفه حفظ می‌شود. منطق به عنوان ابزار حفظ می‌شود و باقی قضایا در مجموع، تحت عنوان عرفان در واقع تبدیل می‌شود به یکجور دیدگاه الهیاتی که از هر نظر همراه است با قدرت حاکم و هرآنچه که در تاریخ ما می‌توان از آن به عنوان استبداد شرقی، یا استبداد آسیایی نام برد.

بنابراین فلسفه‌ بخشی‌اش می‌شود ابزار قدرت و بخشی دیگر می‌شود ایدئولوژیِ عرفانی، برای توجیه استبداد شرقی. این را در واقع اگر بخواهیم در مثال‌های جدید برویم. شاید با چند مثال تجربی، این خصومت پنهان با فلسفه روشن‌ شود. ما می‌بینیم افرادی را که خیلی راحت، فیلسوفی را که خواندن یکی از کتاب‌های اصلی‌اش شاید بیش از یک سال وقت‌ می‌گیرد را با یک مصاحبه در مجله‌ای دست به سر می‌کنند. یا نمونه‌های دیگری که می‌توان گفت برعکس با یک جور وسواس دیوانه‌وار نسبت به یک فیگور روبه‌رو می‌شویم و کنار زدن بقیه با همین بهانه‌ی «مد پاریسی» که از قضا این فیگورهایی که افراد به صورت جنون‌آمیز، افراد شیفته‌شان می شوند، معمولاً فیگورهای رتبه‌ی دوم هستند.

این دو برخورد که یکی از آن‌ها در واقع تفکر را جدی نمی‌گیرد و دیگری چنان دچار جنون شخصی می‌شود که تمام توجهش به یک آدمی معطوف می‌شود که مثلا چهل سال پیش حرف‌هایی زده، هر دو ریشه‌شان برمی‌گردد به آن چیزی که موتور این خصومت بر آن استوار است و آن چیزی نیست جز قدرت. به ویژه قدرت رسمیِ حکومتی که در برپا کردن فضا و انباشت فضا از قدرت، دیگر جایی پیدا نمی‌کنید برای تفکر یا اگر جایی پیدا شود، فشار این قدرت انقدر زیاد است که آن تفکر مچاله و دفورمه می‌شود.

بی‌معنا شدن و غیرجدی شدن تفکر و بعد از فرم افتادن تفکر فلسفی، ناشی از فضای پر از قدرت است که در آن اصولاً چیزی را که می‌بینید، مردمانی هستند که کاملاً تن سپرده‌اند به حرکت به مسیر از پیش تعیین شده با سرعت واحد و نگران این هستند که مبادا اتفاقی بیفتد در این بین که حساب و کتاب اقتصادی که برای خود و خانوادشان کرده‌اند به خطر بیفتد و باقی وقت خود را مشغول تماشای سریال‌های ترکی هستند.

قدرت از طریق ماهواره‌های ظاهراً متعلق به دشمن، به خوردِ همین مردمی می‌دهد که حرکت در مسیر عادیِ زندگی را که با کار و نگاه کردن به همین سریال‌ها خاتمه پیدا می‌کند، این را دنبال کنند و اگر ما نگاه کنیم به مفهوم فلسفه، می‌بینیم که در خودِ زندگیِ بنیان‌گذاران فلسفه از سقراط گرفته تا افلاطون و ارسطو، آن چیزی که اتفاقاً تعیین کننده‌ی فلسفه‌ است، همین رگه‌ی جدایی از قدرت و فاصله گرفتن از قدرت است. فراموش نکنیم، سقراط را به عنوان کسی که جوانان جامعه را گمراه می‌کند و جلوی سنت‌ها ایستاده و به حاکمان نه می‌گوید، محکوم به مرگ شد. تا همین جا فکر می‌کنم برای اینکه تا حدی ببینیم که دانستن فلسفه چه ریشه‌هایی دارد و چرا ماهیت حقیقی آن، خصومت با خود فلسفه است، نه اینکه مفهوم مد را بخواهیم به عنوان چماق در دست بگیریم، از طریق تأمل روی مفهوم مد هم می‌شود به این نتیجه رسید.

والتر بنیامین مد را به عنوان یک خیز به سمت گذشته تعریف می‌کند که متأسفانه در فضای همین قدرت حاکم این خیز برداشته می‌شود و به همین علت خیزی نیست که واقعا بتواند رهایی بخشی به دنبال داشته باشد. به هرحال مد را هنوز نمونه‌ای می‌داند از دیالکتیک رستگاری، از دیالکتیک آینده و گذشته که می‌تواند هم گویای ساختن امر نو باشد و هم به خاطر اینکه در فضای قدرت حاکم صورت می‌گیرد، می‌تواند چیزی نباشد جز ایدئولوژیِ خوراندن امر کهن به عنوان امر نو و تکرار همان امر کهن با دادن ظاهری جدیدی به آن و از اینجاست که می‌شود ایدئولوژی ناب.

اما به هرحال ما وقتی به مفهوم مد در فرهنگ خودمان نگاه می‌کنیم، با یک دوپهلویی و دو ارزشی روبه‌رو می‌شویم که اتفاقاً فریود این را خوب مطرح کرده که در تحلیلش از احساس عشق آن را خوب می‌آورد که چگونه عشق و نفرت همیشه باهم هستند و چگونه عشقی می‌تواند به نفرت بدل شود و بلعکس. اینجا ما با یکجور ابهام و دوگانگی روبه رو هستیم. از طرفی همه‌ی خانواده‌ها از اینکه فرزندشان مدل یا حتی طراح مد شود، چندان راضی نیستند و در مقابلش مقاومت می‌کنند. مد یک چیز منفی و پست و کریه محسوب می‌شود و از طرف دیگر له له زدن برای مصرف کردن همین مد و پرستش کیش و آیین برندسازی، گمان نمی‌کنم هیچ ملتی به پای ملت ما برسد و به این میزان فروشگاه‌های زنجیره‌ای که گوشه و کنار شهر ساخته‌ شده‌اند، خود یک نمونه از این ولع مصرف مد است. می‌بینید که این نفرت در سمت دیگرش عشق به مد خوابیده، چیزی که نمونه‌ی سیاسی آن را شاید بشود در مفهوم امریکا دید که در شکل ایدئولوژیک و سیاسی به عنوان منشأ همه‌ی شرها به آن نگاه می‌کنیم و باز از سوی دیگر بیشترین شرکت‌کننده برای دریافت گرین‌کارت، ایرانی‌ها هستند. در هیچ فرهنگ دیگری رویای امریکایی به اندازه‌ی فرهنگ ما قوی نیست. در اینجا هم تلفیق عشق و نفرت را می‌بینیم، همانطور که در مد این قضیه آشکار است.

روی همین اصل است که فکر می‌کنم همین ابهام اجازه می‌دهد که افراد خصومتی که نسبت به فلسفه دارند را بپوشانند با همین عبارت «مد فلسفی». فکر می‌کنند که جنبه‌ی منفی فقط در مد است، در حالی که با این نفرت ناآگاه خود از هرگونه تفکر و فلسفه را بیان می‌کنند و آن را زیر ظاهر ضد غربی و ضد امر خارجی پنهان می‌کنند که انگار ما با مد فلسفی، یا فلسفه‌ای که مد شده بد هستیم. خود من سال‌ها پیش گفتم که تفکر در ایران یعنی ترجمه و هنوز هم به آن معتقدم. منظور تنها ترجمه‌ی متن از فارسی به انگلیسی نیست، بلکه استعاره‌ی ترجمه را باید در ابعاد گوناگون در نظر گرفت اما در جریان بسط و تحول این ایده و بعد در جریان تاریخ خودمان، آن سویه‌ای که خیلی رو آمد، ترجمه‌ی سرراست بود که روز به روز افت کرد و پر غلط شد و ترجمه‌های عجیب و غریب، به ویژه از نظریه‌ها، شاید با همین عشق شتاب‌گرایانه‌ی پرومته‌ای، روانه‌ی بازار شد. ما تا حدی خودمان را مسئول این رواج ترجمه‌‌های چک نشده؛ می‌دانیم. اینکه مترجمان و ناشرانی می‌خواهند به سرعت با یک اسم بزرگ، خیلی زود به شهرت برسند، نشان دهنده‌ی همین وضعیت است.

این قضیه‌ی تفکر و ترجمه‌ با هم نشان می‌دهد که تفکر یک جوری عقب است. این فاصله‌ی زمانی اجازه‌ می‌دهد که بیرونی بودن و خارجی بودن بهانه‌ای شود برای کوبیدن اصل تفکر فلسفی که پشت این هم باز اگر تحلیل کنیم، می‌بینیم این ابهام هم به شکل ایدئولوژیک از نیازهای قدرت حاکم برمی‌خیزد و نکته‌ای که می‌خواستم بر آن تأکید کنم این بود که در شرایطی که ما اگر به همین ترجمه‌های پر از غلط هم نگاه کنیم، می‌بینیم فلسفه‌ حداقل احتیاج دارد به اینکه یک زبان خارجی را حتی نصفه و نیمه بلد باشید و آن را به فارسی برگردانید و با همین خود گول زدن‌های افراد باز درش یک زحمت و کاری هست که در مقابلش هم یک شهرتی در فضای روشنفکری ایران نصیب می‌شود. فضایی که وقتی قدرت همه جا را پر کرده شاید آن زمانی که قدرت هنوز به روشنفکری دینی به عنوان شکلی از تفکر، فضایی را باز می‌کرد، امروزه این فضاها کوچک و کوچکتر شدند و این زحمت ترجمه در مقابلش، شهرتی را که به دست می‌آورید، با آنچه نسل من تجربه می‌کرد، قابل مقایسه نباشد چون دست زیاد شده و تعداد مترجان از تعداد خود خوانندگان بیشتر می‌شود.

این را مقایسه کنید با شتابی که ما در این دلقک بازی، رسیدن به شهرت و ثروت از طریق دلقک بازی که در همه‌ی ابعاد جامعه، از سیاست گرفته تا رسانه و فرهنگ و هنر، با این قضیه روبه رو هستید. هنوز هم می‌شود رفت و یک فیلم دیگر درباره‌ی روستاییان ساخت و با آن باز به شهرت جهانی رسید. هنوز هم با دو تا نمایشگاه می‌شود فروش میلیونی داشت. با عکس گرفتن از تنه‌ی درخت کافی است که آدم را یک شبه به همه چیز برساند. در مقایسه با چنین وضعیتی باید دست مریزاد گفت به کسانی که فلسفه کار می‌کنند یا همین ترجمه‌های غلط را در می‌آورند، چون در مقایسه با بازار آشفته که وصل به قدرت است و دستمزد خود را زود می‌گیرند. با توجه به حکومت دلقک‌ها بر جهان، در همه‌ی ابعاد، مجبورم هم از پاریس عذر می‌خواهم و از مد و فلسفه هم عذر می‌خواهم که این اصطلاح را استفاده کردم.

فرهادپور می‌گوید: در له له زدن برای مصرف کردن مد و پرستش کیش و آیین برندسازی، گمان نمی‌کنم هیچ ملتی به پای ملت ما برسد. یک سر نفرت است و سمت دیگرش عشق. چیزی که نمونه‌ی سیاسی آن را شاید بشود در مفهوم امریکا دید که در شکل ایدئولوژیک و سیاسی به عنوان منشأ همه‌ی شرها به آن نگاه می‌کنیم و از سوی دیگر بیشترین شرکت‌کننده برای دریافت گرین‌کارت، ایرانی‌ها هستند.