نگاهی به شعر هوشنگ چالنگی
دارم این زنگوله تنبل را بر گلوی این بره خفته ورق میزنم که یاد آن عبارتِ نقرهای باشلار میافتم. آنجا که میگوید شعر یکی از مقدرات سخنگفتن است و شکل شاعرانه در تازگیاش، آینده را به زبان باز میکند. چالنگی از نیما بسیار میگوید. از طبیعتنگریاش، از نحو زبانش، از به کارگیری صورت بدیعی از قافیه در شعر و از رفقایش – الهی و اردبیلی- که بسیار از نیما را از بر میخواندهاند… «چوکوچوک!… در این دل شب کازو این رنج میزاید/ پس چرا هر کس به راه من نمیآید…؟» عناصر در شعر نیما، مجرد ظاهر میشوند و فضای خواسته...