نگاهی به فیلم «دختر»

اثر تازه رضا میرکریمی تصویرگر سفری از حال به گذشته، سفری برای مرور آنچه رخ داده و آگاه شدن از عواقب تکرار‌‌ همان روند در آینده است. «دختر» سراغ نهیب زدن به مخاطب رفته تا با نیم‌نگاهی به گذشته دست از تکرار رفتارهای عادت شده و تکیه به برداشت‌های ذهنی نه‌چندان اصیل بردارد و درک کند که فهم درست از شرایط موجود و عبرت گرفتن از گذشته است که دوای درد انسان امروزی است.
«دختر» حکایت جنسی از نابلدی ارتباطی است. این فیلم با محوریت کشمکش میان زمختی، انعطاف‌ناپذیری روحی و فیزیکی و نخراشیدگی از یک سو و میل به‌‌ رها شدن و کسب جواز مستقل رفتار کردن، داستانش را پیش می‌برد. در این میان اما وجه اشتراکی که دو سر کشمکش را کنار هم قرار داده است و آن میل به حفظ رابطه و سر و سامان دادن به همه‌چیز است. نکته اما اینجاست که هرکس به سبک خودش میل به تغییر فضا به سمت بهتر بودن دارد. پس باز هم خودمحوری در دو شکل متفاوت اما در ذات مشابه به کار است.
پدران نماینده گروهی هستند که میل به حفظ نظم موجود دارند چون مطابق میل‌شان است و دختران نماینده طیفی هستند که میل به تغییر فضا به سمتی که میل خودشان است دارند باز هم چون مطابق میل‌شان است. میرکریمی در «دختر» با روایت زندگی دختران سه نسل مختلف (خواهر، دختر، دختر خواهر) و نحوه مواجهه‌اش با روحیه پدرسالارانه پدر، برادر و دایی (فرهاد اصلانی) کشمکش برای پیشبرد داستانش را شکل داده و همزمان دغدغه‌های همیشگی‌اش در فیلمسازی یعنی انسان و نگاهش به زندگی را پیش برده است. یکی از اساسی‌ترین تلاش‌های میرکریمی در مقام کارگردان و رسیدن به تصویر درستی از کاراکتر درون‌گرای پدر داستان است. آقای عزیزی (فرهاد اصلانی) شخصیتی کم‌حرف و غیرمنعطف دارد. طبیعتا مخاطب باید این جنس از رفتار را در خود فیلم درک کند و به اجبار سراغ برداشت‌های شخصی و پیوست شده خودش نرود. این مهم در سکانس‌های مربوط به کارگاه و البته نماهای هوایی پالایشگاه دست داده است. در این نما‌ها، عزیزی در نمای دور درمیان تجهیزات بزرگ و خشن پالایشگاهی حل شده و به نوعی به یکی از همان‌ها بدل شده است. این نما‌ها در تضاد کامل قرار دارند با نماهایی که از خانه و به طور ویژه اتاق خواب دختر نمایش داده می‌شوند. گویی در ابتدا میرکریمی از دو سر طیف رفتاری سخن می‌گوید، پدری زمخت و بد اخلاق و سرسخت و دختری ظریف و حساس اما سرسخت. سرسختی ویژگی مشترک این دو شخصیت است اما همزمان با ایجاد کشمکش و  در ادامه روند نزدیک شدن این دو سر طیف به هم در اثر، یک سفر از حال به گذشته (سفر پدر به بهانه دختر به گذشته‌ای که با خواهرش داشته است) و تغییر در رفتار و منش شخصیت‌ها، مدل پرداخت بصری فیلم هم تغییر می‌کند و نزدیکی بیشتری بین دو سر طیف می‌بینیم. نتیجه اینکه در ایستگاه نهایی پدر و دختر و خواهر همگی در زیر یک سقف به یک نقطه مشترک می‌رسند و آن این است که می‌فهمند هر دو در حق دیگری کم‌کاری و جفا کرده است و مقصر مطلقی وجود ندارد، اساسا مقصر بودن یا نبودن مهم نیست و تعامل است که هدف اصلی است.

آغاز و پایان فیلمنامه «دختر» در کافه می‌گذرد. در واقع پاشنه آشیل فیلمنامه «دختر» (با فرض اینکه نسخه در حال اکران‌‌ همان نسخه جشنواره‌ای فیلم باشد) پایان‌بندی گل‌درشت و اضافه‌گوی آن است. به ظن این قلم، آغاز و میانه فیلم به خوبی سروشکل گرفته و مخاطب را برای همراهی با اثر قانع می‌کند اما پایان‌بندی اثر از مرحله تحول ستاره (ماهور الوند) و عمه‌اش (مریلا زارعی) در اتاق خواب تا بیان مانیفست‌های درشت‌نمای دختران جوان درون کافه پایان فیلم، به نقطه ضعف فیلمنامه «دختر» بدل شده است.

مشخصا دیالوگ‌های گل‌درشت عمه در مورد اینکه «من درباره پدرت اشتباه کردم و تند رفتم و…» از یک سو و از سوی دیگر بیان طولانی و به‌شدت نخراشیده نظریات و مدل نگاه دوستان ستاره در دورهمی وداع در کافه به نوعی از اعتبار فیلمنامه می‌کاهد. در واقع فیلمنامه‌ای که تا پیش از این دو سکانس به شکلی روان و زیرپوستی به بیان مفاهیم مدنظرش می‌پرداخته است به یکباره سراغ مستقیم و درشت‌گویی می‌رود و این یعنی شلیک تیر خلاص به فیلمنامه. مشخص نیست که چرا فیلمنامه‌نویس تاکید داشته است که جنس مغموم شدن عمه و غصه‌دار شدنش در اثر برخورد با برادر بزرگش با دیالوگ‌های به‌شدت نامتوازن با کلیت اثر بیان شود و نه در قالب یک رفتار مثلا قرار دادن یک استکان چای مقابل برادر (در کلیشه‌ای‌ترین شکل ممکن) یا چرا باید مرز میان تصمیم دختر قدیم با دختر جدید (ستاره) به‌شدت برجسته شود و آن هم در یک سکانس در اتاق خواب و با دیالوگ‌هایی نچسب. مشخص نیست که چه اصراری وجود داشته تا دیدگاه‌های مختلف دختران جوان فیلم به صورتی مطول روایت شود و در ‌‌نهایت دلبستگی ستاره به واقعیت‌ها و آداب بومی را با برگشتنش به کافه و بردن ظرف قدیم به جا مانده در کافه به مخاطب منتقل شود. به وضوح بخش عمده‌ای از این دیالوگ‌های اضافه و بی‌ربط به قواعد کلی داستان‌گویی در خود این فیلمنامه است؛ به بیان دیگر ناقض قاعده‌ای است که خود فیلمنامه‌نویس از ابتدا وضع کرده است. چه سکانس بی‌نظیری است به پشت بام رفتن آقای عزیزی برای درست کردن دودکش خانه خواهرش زیر برف و چه نمای زیبایی است برگشتن دختر به کافه برای برداشتن ظرفی که نماد بستگی او به اصالت‌های بومی و فرهنگی خودش است  و چه حیف که این دو نما که هر دو می‌توانستند پایان‌های خوبی برای فیلمنامه باشند در میان بیان شعری برخی مفاهیم در انتهای فیلم کمرنگ شده یا گم شده‌اند. در پایان اما کم‌لطفی است اگر از بازی خوب فرهاد اصلانی سخن به میان نیاوریم و یادآوری نکنیم که اصلانی به وضوح لایق دریافت سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول مرد  از جشنواره فجر بود که البته در حقش جفا شد.

منبع اعتماد