اقتباس ادبی در سینما و تئاتر سرزمین ما اتفاق تازه‌ای نیست و قدمتی دور و دراز دارد اما به‌طور معمول کم‌تر کسی سراغ چنین ریسکی می‌رود و هنگامی هم که اثری بر اساس ادبیات به عالم تصویر و صحنه درمی‌آید، اغلب چندان موفق نیستند و نمی‌توانند حق مطلب را به درستی ادا بکنند. با این همه، جای خوشبختی است که هنوز اقتباس ادبی در سینما و به ویژه تئاتر ـ که خود سرشار از متون ادبیات نمایشی قابل اعتنا است ـ رواج دارد و هر از گاهی با چنین نمونه‌هایی مواجه‌ایم.

نقد نمایش «بیگانه» که بر اساس رمان مشهور «آلبر کامو» روی صحنه رفته است

اقتباس ادبی در سینما و تئاتر سرزمین ما اتفاق تازه‌ای نیست و قدمتی دور و دراز دارد اما به‌طور معمول کم‌تر کسی سراغ چنین ریسکی می‌رود و هنگامی هم که اثری بر اساس ادبیات به عالم تصویر و صحنه درمی‌آید، اغلب چندان موفق نیستند و نمی‌توانند حق مطلب را به درستی ادا بکنند. با این همه، جای خوشبختی است که هنوز اقتباس ادبی در سینما و به ویژه تئاتر ـ که خود سرشار از متون ادبیات نمایشی قابل اعتنا است ـ رواج دارد و هر از گاهی با چنین نمونه‌هایی مواجه‌ایم. در سال‌های گذشته، نمایش‌هایی مانند «عشق سال‌های وبا»، «سرگیجه»،«مثل آب برای شکلات»،«آخرین انار دنیا» و «دختر شینا» بر مبنای رمان‌های نام‌دار خارجی و داخلی تولید و اجرا شده‌اند و اکنون با «بیگانه»ی آلبر کامو بر صحنه تئاتر روبه‌روییم؛ نمایشی بسیار تحسین‌برانگیز به کارگردانی دکتر مسعود دلخواه،که پیش از این با دیگر آثارش مهارت خود را در کارگردانی به اثبات رسانده بود.

بیگانه نمایشی کاملاً وفادار به رمان شناخته‌شده کامو است، با تمرکز بر ریزترین جزییات کتاب و حتی اصرار بر ریتم کشدار و کسالت‌بار زندگی مورسو ـ رحیم نوروزی ـ که با بی‌اعتنایی و بی‌تفاوتی‌اش نسبت به جهان پیرامون، موجب قضاوت‌های درست و غلط دیگران می‌شود و او را تا پای تباهی و اعدام پیش می‌برد. گرچه مسعود دلخواه در اجرای نمایشی این رمان موفق و مشهور فرانسوی، ریتم خطی روایت را به هم ریخته و داستان را از انتها و سلول مورسو آغاز می‌کند اما فلاش‌بک‌ها و روایت غیرخطی نمایش هرگز موجب آشفتگی و سردرگمی تماشاگر نمی‌شود،که برعکس، هر مخاطبی ـ حتی افرادی که کتاب را نخوانده‌اند و از اصل ماجرا بی‌خبرند ـ به سرعت جذب داستان می‌شود و با سرشت و سرنوشت مردی بی‌اعتقاد به خدا، ولی راستگو و محبوب دوستان و همسایگان همذات‌پنداری می‌کند. از این‌رو می‌توان بیگانه دلخواه را فارغ از وفاداری‌اش به رمان، نمایشی مستقل و ساخته و پرداخته ذهن کارگردان دانست.کارگردانی و دراماتورژی دلخواه چنان بر متن رمان کامو سایه انداخته که مخاطب از نخستین دقایق نمایش،کامو و بیگانه‌اش را فراموش می‌کند و دل به شخصیت عجیب و پیچیده «مورسو»ی دلخواه می‌سپارد. خوشبختانه کارگردان نگاه فلسفی رمان را در اجرا اعمال و از دل آن فلسفه‌ای بر ضرورت اجرای بیگانه در زمان امروز ارائه کرده.

نمایش بیگانه

نمایش بیگانه

ناگفته پیداست بیگانه درباره فلسفه و درگیری‌های درونی انسانی است که دچار روزمرگی شده و چون به تعبیر کارگردان نمایش، فلسفه مربوط به زمان خاصی نیست، اجرای بیگانه برای نخستین‌بار در کشور ما، بی‌ربط و ناموجه نمی‌نماید،که از قضا، با شرایط زندگی اجتماعی امروز ساکنان این سرزمین همخوانی کامل دارد. اشکال عمده نمایش، زمان صد دقیقه‌ای آن است که با وجود صندلی‌های نامناسب و زمخت سالن چهارسو، تحمل آن کمی سخت می‌شود. دلخواه در پیشبرد قصه نمایش می‌توانست به سادگی از برخی صحنه‌های غیرضروری چشم‌پوشی یا زمان آنها را کوتاه‌تر بکند. هرچند نمایش چندباره لحظه‌های دادگاه، زندان، ملاقات با کشیش، خاکسپاری مادر و رویای ازدواج او و دیدار با دوستان کهنسال مادر در خانه سالمندان، تاکیدی بر یکنواختی و ریتم تکراری زندگی مورسو ـ و شاید دیگران ـ است اما به هر جهت موجب خستگی تماشاگرانی می‌شود که به زندگی پرسرعت مجازی و دنیای مینی‌مال‌ها عادت کرده‌اند. دیگر انتقادی که به نمایش وارد است، استفاده از برخی دیالوگ‌ها و ترانه‌ها به زبان فرانسه است. وقتی رمان بیگانه از زبان فرانسه به پارسی ترجمه شده و در نمایشی بر اساس آن، تماشاگر می‌داند که بازیگران وقتی پارسی حرف می‌زنند در واقع شخصیت‌هایی فرانسوی‌اند که دارند پارسی ـ و ترجمه‌شده ـ صحبت می‌کنند، چه ضرورتی دارد لابه‌لای دیالوگ‌های آنها، برخی واژه‌ها را به زبان فرانسوی بشنویم؟! ضمن این‌که در مورد ترانه‌ها می‌شد به سادگی آنها را برای خوانش به زبان پارسی آداپته کرد. با وجود این دو نکته انتقادی، بیگانه نمایشی درست و اصولی است.

کارگردانی خوب و هوشمندانه، بازی‌های حساب‌شده و ستایش‌برانگیز، طراحی صحنه و لباس مناسب و از همه بهتر طراحی صدا که نشان از خلاقیت کارگردان در استفاده از عناصر شنیداری برای درک بهتر اندیشه‌ها و افکار درونی شخصیت‌ها در واکنش به رویدادهای مختلف دارند. صداسازی و پژواک گفتار ذهنی آدم‌ها، مانند سرک‌کشیدن به عمق وجود هر کاراکتر، موجب درک بهتر وضعیت او برای مخاطب نمایش می‌شود. انگار هر آدمی در خلأ و تنهایی خود گرفتار شده و جز صدای خود و بازگشت آن هیچ نمی‌شنود. شاید به همین دلیل دادستان در دادگاه مورسو را فردی می‌خواند که روح ندارد، و از این‌روست که مورسو ادعا می‌کند هیچ چیز اهمیتی ندارد و زندگی او مانند فرورفتن در تاریکی است، ولی او زمانی این جمله‌ها را می‌گوید که کمی برای گفتن این حرف‌ها دیر شده. او کسی است که حتی در دادگاه فرصتی برای حرف‌زدن و دفاع از خود نمی‌یابد و به این خاطر است که در دادگاه احساس غربت دارد و فکر می‌کند مزاحم است، و در پایان به کشیش می‌گوید کسی حرف‌های او را نمی‌فهمد. در نمایش بیگانه، علاوه بر محتوا و کارگردانی، بازیگران در اجرای نقش‌ها سنگ تمام گذاشته‌اند و حتی یک مورد بازی ضعیف نمی‌بینیم. بازیگران نقش ماری کاردونا، سمیه و برادر عربش، آقای سلس، وکیل مدافع مورسو و دادستان از بهترین بازی‌های نمایش‌اند اما بازی فوق‌العاده و چشمگیر نمایش متعلق به رحیم نوروزی است. خونسردی و سکوت عصبی‌کننده او درست همان چیزی است که از شخصیت مورسو در رمان بیگانه کامو استنباط می‌شود؛ آدمی که سنِ مادرش را نمی‌داند و در مراسم خاکسپاری او اشک نمی‌ریزد،کسی که برایش فرقی نمی‌کند با چه کسی ازدواج بکند. او منتظر هیچ چیز نیست و منتظر هر حادثه‌ای هست. نوروزی تصویری دقیق و عینی از مورسو روی صحنه خلق کرده، ولی این تصویر درست در صحنه پایانی و مشاجره او با کشیشی که سعی دارد در واپسین لحظه‌ها او را به سوی خداوند برگرداند، به هم می‌ریزد و توقع تماشاگر را برآورده نمی‌کند.کسانی که رمان را خوانده‌اند به خوبی متوجه شدت خشم مورسو و انفجار او در لحظه گفت‌وگو با کشیش می‌شوند اما اینجا نوروزی با وجودی که می‌کوشد فریاد بزند و عصبی جلوه بکند، به مرحله انفجار نمی‌رسد و چنان که باید ترس و نفرتش را از کشیش و عقاید و باورهای تحمیلی او به نمایش نمی‌گذارد. با تمام این تفاسیر، بیگانه یکی از بهترین نمونه‌های اقتباس ادبی بر صحنه نمایش است که می‌توان تماشای آن را به هر علاقه‌مندِ تئاتر توصیه کرد.

نقد: احمدرضا حجارزاده

اقتباس ادبی در سینما و تئاتر سرزمین ما اتفاق تازه‌ای نیست و قدمتی دور و دراز دارد اما به‌طور معمول کم‌تر کسی سراغ چنین ریسکی می‌رود و هنگامی هم که اثری بر اساس ادبیات به عالم تصویر و صحنه درمی‌آید، اغلب چندان موفق نیستند و نمی‌توانند حق مطلب را به درستی ادا بکنند. با این همه، جای خوشبختی است که هنوز اقتباس ادبی در سینما و به ویژه تئاتر ـ که خود سرشار از متون ادبیات نمایشی قابل اعتنا است ـ رواج دارد و هر از گاهی با چنین نمونه‌هایی مواجه‌ایم.

  1. بیگانه
    ۰۶ تیر ۱۳۹۵

    نقد ضعیفی بود

  2. روجم
    ۱۱ تیر ۱۳۹۵

    شما وقتى دست به انتقاد مى زنید و منتقد میشوید باید بى پرده بیان کنید . چرا میترسید؟ چرا در نقدتان مدام گارد میبینیم؟ بعد از هر نقد در اشکال و ضعف کار فوراً نقطه قوتى بیان کردید، “؟” .شما یک منتقد هستین و باید بیگانه ى دلخواه را به چالش بکشید. مواردى را در آن ریز شوید که خواننده پس خواندن نقد شما تازه پى به آن مسئله ببرد و در دهنش جرقه اى ایجاد شود. این موارد کلى گویى که شما بیان کردید اصلاً براى بک منتقد خوب نیست . بحث کنید به چالش بکشید هزاران چرا بیاورید خودتان را در کار غرق کنید . ملاحظه کارى توى نقد سمه و این ملاحظه کارى شما نقدتون رو پُرپیمون نمیکند و متنى کلیشه و ساده میشه.
    موفق و مؤید باشید . (منتقد باشید)