اگر با چشم دل ببینی، زندگی پر از نعمت‌های کوچک برای شادمانی‌ است/ نگذاریم زندگی روی ریل شتاب تکراری شود

حرف اول: سهراب سپهری شاعر بود. شاید برای این شاعر شده بود که طبیعت را می‌فهمید و زندگی را درک می‌کرد. سهراب روح لطیف و سبکی داشت. سهراب درباره زندگی می‌نویسد: «زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود/ تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست/ آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست/ فرصت بازی این پنجره را دریابیم/ در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم/ پرده از ساحت دل برگیریم/ رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم/ زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است/ وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست/ زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند/ چای مادر، که مرا گرم نمود/ نان خواهر، که به ماهی ها داد/ زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم/ زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت/ زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست/ لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست/ من دلم می خواهد/ قدر این خاطره را دریابیم.»

حرف دوم: خلیل جبران را نزدیکترین فرد از لحاظ شخصیتی و فکری به سهراب می‌دانند. تنها تفاوت بزرگشان این بود که سهراب شاعر بود و جبران نویسنده. جبران درباره زندگی می‌گوید:« چه ناچیز است زندگی کسی که با دست هایش چهره خویش را از جهان جدا ساخته و چیزی نمی بیند، جز خطوط باریک انگشتانش را.»

حرف سوم: و سال‌ها بعد حمید مصدق در قصیده «آبی، خاکستری، سیاه» زندگی را اینگونه توصیف می‌کند:« زندگی رویا نیست/ زندگی زیباییست / می توان/ بر درختی تهی از بار زدن پیوندی/ می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت.»

حرف آخر: دنیای امروز ما یک گمشده دارد. یک گمشده بزرگ که هر چه به دنبالش می‌گردیم، پیدایش نمی‌کنیم. دنیای امروز ما یک گمشده زیبا به نام زندگی دارد. برای همین است که دنیای امروزه ما شاد نیست. صفحات حوادث روزنامه‌ها را خبر خودکشی‌ها پر کرده و افسردگی بیماری رایج در تمام جوامع شده است.

اما چه شد که ما امروز در ورطه یک دنیای حزن‌آلود، خسته و دلگیر افتادیم؟ چه شد که آدمهای دوروبرمان را دلزده و افسرده یافتیم و برای دقایقی از ته دل خوش بودن به دنبال هزار بهانه دست نیافتنی هستیم. زندگی صنعتی امروز زیباترین لحظات زندگی را در خود قورت داده و به جای آن شادی‌های تصنعی به ما داده که همه را بیشتر خسته‌تر می‌کند.

انقلاب صنعتی که شد ناگهان همه چیز را زیر و رو کرد. از اینجا به بعد، کسب درآمد و سود بیشتر نکته‌ای مهم در زندگی انسان‌ها شد و دویدن کار هر روزه افراد بیشماری شد که انگار قرار نیست هیچگاه به مقصد برسند. دقیقه‌ها مهم شدند و ثانیه‌ها پررنگتر از همیشه بر روی ساعت دیواری نقش بازی می‌کنند.

شتاب مهمترین عنصر زندگی شد و هرگاه شتاب، شتابان وارد دنیای آدمها شود خطرناکترین دشمن برای از یاد بردن زندگی و شادمانی‌های زندگی به حساب می‌آید. هنوز بسیاری از ما با لبخند، مطالب، خاطره‌ها و سفرنامه‌های مربوط به گذشتگان را با حسرت می‌خوانیم و از اینکه در گذشته چقدر سرخوشانه غرق در لذت از زندگی بوده‌اند حض می‌کنیم. انگار اجداد ما بدون اینکه برای کاری وقت کم بیاورند برای همه کار وقت داشتند.

شتاب کنونیِ زندگی ما با خصومت و دشمنی زیادی از همان شروع اولیه تربیت‌مان در وجود ما نهادینه شده و بر ما اثر گذاشته است. این وجود شتاب در زندگی مدرن کوچکترین فراغت، آسایش و آرامش خاطری را از ما به سیطره خود در آورده است. حتی لذت بردن ما از زندگی همانند وظیفه شغلی‌مان با عصبیت، دلهره و پریشانی همراه شده است. همواره نگران چند دقیقه و چند ساعت بعدمان هستیم و این دقیقا همان چیزی است که هر روز ما را فرسوده‌تر از قبل می‌کند. اکنون جایی در میان لحظه‌هایمان ندارد و هر لحظه در سرمان پر از فکر‌های شلوغ برای آینده‌ای نامعلوم هستیم. همه توهم‌زده در پی یک فردایی مبهم، شتابان، در حال گذر از دریچه زیبای امروز زندگی هستند.

اما همواره برای هر دردی یک پادزهر وجود دارد و در امتداد هر بیراهه‌ای، مسیری سر در می‌آورد. درمان مشکل به این بزرگی ساده‌تر از چیزی است که می‌توان به آن فکر کرد. فقط کافی است چشم‌ها را کمی‌ باز کرد، زندگی را دید و با چشم دل در دریاچه اکنون شنا کرد. دنیای اطراف ما پر از شادی‌های کوچکی است که برای کشف آنها به هیچ فرمول پیچیده و ناشناخته‌ای نیاز نیست. نباید این شادی‌های کوچک و ساده را از دیده دور نگاه داریم.

دوستی همیشه به من توصیه می‌کرد از نعمت‌های کوچک و ساده‌ای که در اطرافت وجود دارد استفاده کن، لذت ببر و به آنها احترام بگذار. برایم مثال‌هایی زد که وقتی دقیقتر روی آن تمرکز کردم، متوجه شدم چقدر نسبت به این نعمت‌های خدادادی بی ‌تفاوت بو‌ده‌ام. گاهی چقدر آسوده فرصت‌های دیدن و لمس کردن زندگی را از دست داده‌ام.

شاید با گفتن این مثال ساده، فهم توصیه آن دوست عزیز کاملا روشن شود. تا به‌حال به قدم زدن در یک غروب و نفس کشیدن‌های عمیق زیر چتر آسمان توجه کرده‌اید. یا بوییدن با تمام وجود یک گل یا شنیدن و دقیق شدن به نت‌های نوایی خوش. همین کارهای ساده اگر با توجه و احترام به آن همراه شود قطعا یکی از لذتبخش‌ترین کارها خواهد شد. ذهن را از افکار درهم و برهم خالی کنیم و تمام تمرکز و توجه‌مان را نسبت به عملی که انجام می‌دهیم، معطوف کنیم. همین کارهای ساده کلی حال آدم را بهتر می‌کند. دقیقا مانند کسی که به دیدن یک گالری نقاشی رفته و به جای دیدن و تمرکز بر روی آثار، بدون هیچ حس خاصی، یک نگاه کلی به نقاشی‌ها می‌اندازد و بیرون می‌آید و می‌رود. و کسی که وارد همان گالری می‌شود و تک تک آثار را با دقت می‌بیند و محو جزئیات هر تصویر می‌شود و از آنچه می‌بیند لذت می‌برد. چنین آدمی زیبایی‌های زندگی را دیده و درک کرده است.

توانایی لذت بردن از شادمانی‌های کوچک زندگی یک توانایی مادزادی و فطرت است که به مرور زمان در وجود آدمها کمرنگ شده است. این توانایی در زندگی روزمره و مدرن امروز باها مورد سهل‌انگاری، فراموشی و غفلت قرار گرفته و از دست رفته است. این شادمانی‌ها به چشم نمی‌آیند و بهای مادی ندارند. فقط کمی چشم دل می‌خواهند.

از چشم‌هایمان بارها به گونه‌ای نادرست استفاده کرده‌ایم و بیش از حد فرسوده‌شان شده‌اند. اگر کمی اراده کنیم دارای توانایی خستگی ناپذیری برای لذت بردن از زندگی هستیم. یک‌بار هم که شده سرتان را بالا بگیرید و از دیدن آسمان لذت ببرید. بگذارید از هر چیزی که از مقابل چشمانتان عبور می‌کند لذت ببرید.

 

احمد محمدتبریزی