آدمی همان است که میخواند؛ رابرت دییانی
بنا به گفته دییانی، «ما همان چیزی هستیم که میخوانیم.» این عبارت ساده، معنایی عمیق در خودش دارد. آدمها بنا به علاقه، نیاز و عطششان برای دانستن، کتابهایشان را برای مطالعه انتخاب میکنند و امیدوارند با مطالعه به انسانهای بهتری تبدیل شوند.
آدمها با خواندن خوشحال و ناراحت میشوند، احساساتشان با خواندن کتابها تحریک و باعث میشود چیزی بیشتر در وجودشان کشف کنند. از طریق کتابهاست که ما به زندگیهای دیگران دسترسی پیدا میکنیم و با اندیشههای آدمهای دیگر آشنا میشویم. این اشتراکگذاری تجربه، فکر و اندیشه دنیایمان را توسعه میبخشد و شناخت کاملتری از جهان اطراف برایمان پدید میآورد.
دییانی با توجه به همین اصل مهم کمتر پرداخته شده کتاب «آدمی همان است که میخواند» را نوشته است. او در مقدمه توضیحی درباره ویژگی مهم کتاب آورده و چنین نوشته است: «این کتاب راه و روشی پیش میگذارد که به واسطه آن میتوانید عادت خواندنتان را غنیتر و لذتتان از خواندن را دوچندان کنید. ماهیت این کتاب نظری نیست، بلکه عملی است و هدفش بهبود بخشیدن درک و شناخت خواننده از ادبیات است.»
هدف اصلی نویسنده در کتاب به ارائه رویکردهای مختلف برای دست یافتن به تجربهعمیق و لذتبخش خواندن، بهویژه مطالعه ادبیات معطوف است. خواندن رمانهای مطرح تاریخ ادبیات علاوه بر اینکه حسی از لذت را برای خواننده به همراه دارد، بر جهانبینیاش نیز تأثیر میگذارد و راه و رسم عبور از میان آشوبهای بیشمار زندگی را نشانش میدهد.
مطالعه و خواندن بیشتر، مسائل پیچیده و بغرنج زندگیمان را حل نمیکند، اما نگاه ما را نسبت به آنها عمیقتر میکند. خوب خواندن به ما کمک میکند چالشهای مشترکمان را بهتر درک کنیم و درد و رنجمان را کاهش دهیم.
دییانی در کتابش نقلقولهای فراوانی از صاحبنظران عرصه خواندن و نوشتن میآورد و همچنین با استفاده از بیان نمونههایی از آثار شاعران و نویسندگان تلاش میکند مباحث مدنظرش را به صورت ملموستر به مخاطبان کتابش ارائه دهد.
چگونه کتاب بخوانیم؛ مورتیمر آدلر
معمولاً ذهن خیلی درگیر این سؤال کلیشهای میشود که باید کتاب بخوانیم و کتاب نخواندن چیز بدی است. همه ما این تصور را داریم که چگونه خواندن را میدانیم و نیازی به یادگیری دوباره در این زمینه نداریم. از همان زمان مدرسه که خواندن و نوشتن را یاد میگیریم، دیگر کسی با ما درباره روشهای صحیح مطالعه و کتاب خواندن صحبت نمیکند و ما خیلی ساده از کنار موضوعی مهم رد میشویم.
کتاب خواندن به شکل ساده و معمولش تا زمانی که درگیر کتابهای سنگین و فلسفی نشدهایم، موضوعی حل شده به نظر میرسد ولی وقتی کمی موضوع کتابها سنگین میشود و سردرگمی سراغمان میآید، تازه آنجا متوجه اهمیت اصول صحیح کتاب خواندن میشویم. آنجا متوجه میشویم که باید عمیقتر خواند، باید هدف نویسنده را جستوجو کرد، باید بین مطالبی که خواندهایم ارتباط برقرار کرد، باید دلیل اتفاقات را از متن خارج کرد، باید به سؤالهایی فکر کرد که نویسنده در کتاب تلاش دارد به آنها پاسخ دهد. همین موضوعات و سؤالهایی که ممکن است برای هر خوانندهای پیش بیاید، موضوع کتاب چگونه کتاب بخوانیم است.
آدلر با «چگونه کتاب بخوانیم» به همین مسائل میپردازد و نکاتی طلایی درباره کتاب خواندن را به ما گوشزد میکند. از منظر او در حقیقت، خواننده کسی است که کلام پایانی را میگوید. نویسنده مطالب خود را ارائه میدهد و بعد از او نوبت خواننده است.
آدلر در کتابش توضیح میدهد که خواندن کتاب نوعی گفتوگوست. ممکن است تصور شما کاملاً برخلاف این گفته باشد، به این دلیل که تمام حرفها را نویسنده میزند و خواننده چیزی برای گفتن ندارد. اگر چنین نظری داشته باشید، وظیفه خود را به عنوان یک خواننده به طور کامل درک و از فرصتهای خود استفاده نکردهاید. نکته مهم دیگری که عادت بد خیلیها هنگام مطالعه است، خوابیدن موقع کتاب خواندن است. آدلر میگوید که علت به خواب رفتن مردم هنگام خواندن کتابهای خوب این نیست که آنها دوست ندارند برای فهمیدن آنها کوشش کنند، بلکه آن است که نمیدانند چگونه کوشش کنند. کتابهای خوب در سطحی بالاتر از ذهن شما قرار دارند و خستهکننده خواهند بود، مگر اینکه ذهن خود را توسعه و خودتان را تا سطح کتاب ارتقا دهید.
برچیدن کتابخانهام؛ آلبرتو مانگل
برای یک نویسنده عاشق کتاب هیچ چیزی سختتر از ترک کردن کتابهایش نیست. عاشقان کتاب به خوبی از سختی این کار آگاهند. کتابها برای کتاببازها از وسایل ضروری زندگی به شمار میروند که از دست دادنشان حسی غمانگیز در دلشان مینشاند.
اما یک روز این اتفاق سخت برای آلبرتو مانگل افتاد. او مجبور شد خانه بزرگش در روستایی در فرانسه را ترک کند و به آپارتمانی کوچک در منهتن کوچ کند. این جابهجایی به همین راحتی نبود، این رفتن باعث شد مانگل به خاطر کمبود فضا قید ۳۵ هزار کتاب از کتابخانه گرانبهایش را بزند؛ کتابخانهای عظیم با کتابهایی به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و عربی.
مانگل در جوانی شانس این را داشته است برای نویسنده نابینای آرژانتینی، بورخس کتاب بخواند و از این طریق جهانبینیاش را گسترش دهد. زندگی مانگل خیلی زود با کتاب گره میخورد و کتابخانهها نقشی اساسی در زندگیاش پیدا میکنند.
او در جایی از کتاب به نقل خاطره سیکولوس از مصر میپردازد که روی سردر خرابه کتابخانهای باستانی این عبارت محکوک را دید: «دارالعلاج روح». این عبارت جانافزا دیدگاه مانگل را درباره کتاب و کتابخانهاش شکل میدهد.
او به بهانه جمع کردن کتابهایش، از کتابها و نویسندگان مورد علاقهاش صحبت میکند. از منظر نویسنده کتابهایش بخشی از او بودند و کتابخانهاش توضیح میداد که او چه کسی است. تعبیر زیبایی است. مانگل در جایی از کتاب توضیح میدهد: «کتابهای کتابخانهام نوید تسلی و امکان گفتگوهای روشنگر به من میدادند. هر بار که یکی از آنها را در دستم میگرفتم، خاطره دوستیهایی را زنده میکرد که نه نیازی به معارفه داشتند، نه آداب معمول، نه تظاهر و نه پنهان کردن عواطف.»
«برچیدن کتابخانهام» روایتی جذاب از یک نویسنده خوره کتاب است که در خلال نوشتههایش، دیدگاههای جالبی درباره کتاب مقابل خواننده میگذارد. از طریق این کتاب بهتر میتوان وارد دنیای کتابخوانها شد و جهان را از زاویه دید آنها مشاهده کرد.