گوشه‌ای از کتاب «سقوط» کامو

من با روش های مسالمت آمیز جنگ می کردم و عاقبت، از راه های استغنا و بلند نظری، آن چه طمع داشتم به چنگ می آوردم. مثلا هرگز از این که روز تولدم را فراموش کنند شکوه ای بر زبان نمی آوردم؛ خویشتن داری من در این مورد حتی باعث تعجب و بلکه تحسین دیگران می شد. ولی انگیزه ی آن بلند نظری، پوشیده تر از این بود: من میل داشتم که فراموشم کنند تا سرانجام بتوانم پیش خود از این فراموشی شکوه کنم. چندین روز پیش از فرا رسیدن آن روز افتخار آمیز، که من تاریخش را به خوبی می دانستم، مترصد می ماندم. مواظب بودم که مبادا کلمه ای از دهانم در برود و توجه و حافظه ی کسانی را برانگیزد که به دل وعده ی شکستشان را داده بودم “مگر نه این که یک روز خواسته بودم تقویم خانه ای را به حیله تغییر بدهم؟” تنهاییم که به اثبات می رسید، آن گاه می توانستم خود را به دست جذبه ی غمی مردانه رها کنم.

 

? صفحه ی ۱۰۹ کتاب «سقوط»، نوشته ی آلبر کامو، ترجمه ی شورانگیز فرخ، انتشارات نیلوفر