«افیبریست» تئودور فونتانه از مهمترین رمانهای قرن نوزدهم ادبیات آلمان است که البته تا پیش از این شناخت چندانی از این رمان و نویسندهاش در ایران وجود نداشت. بهتازگی کامران جمالی «افیبریست» را به فارسی ترجمه کرده و نشر نیلوفر آن را بهچاپ رسانده است. «افیبریست» بهلحاظ درونمایه به سه شاهکار دیگر قرن نوزدهم شباهت دارد: «مادام بوواری» گوستاو فلوبر، «آنا کارنینا» لئون تالستوی و «نانا» امیل زولا. بهایناعتبار معمولا در نقد هریک از این رمانها سه رمان دیگر هم مدنظر قرار گرفتهاند. فونتانه نویسندهای است که در دوره پایانی عمرش به رماننویسی روی آورد و پیش از آن بهعنوان روزنامهنگار، منتقد تئاتر و شاعر شناخته میشد. اما شهرت اصلی فونتانه بعد از انتشار «افیبریست» بهوجود آمد که مهمترین اثر او شناخته میشود. سالها بعد از مرگ فونتانه، «افیبریست» بیش از دوران حیات نویسنده مورد توجه قرار گرفت و نویسندگانی مثل توماس مان و گونترگراس اهمیت اصلی شاهکار فونتانه را نشان دادند. بهخصوص توماس مان که در داستانهایش تحتتاثیر فونتانه بود و «افیبریست» را جزو چند شاهکار ادبیات جهان میدانست.
«افیبریست» اثری رئالیستی است که مثل دیگر آثار رئالیستی تصویری از زمانهاش بهدست داده است. رئالیسم فونتانه چند ویژگی بارز دارد که یکی طنزی است که در روایت رمانهایش وجود دارد و دیگری شیوهای است که نویسنده در توصیفاتش بهکار بسته است. ازاینرو سبک فونتانه با عنوان «رئالیسم ادبی طنزآمیز» شناخته میشود. به مناسبت انتشار «افیبریست»، با کامران جمالی گفتوگو کردهایم و چون تا پیش از این شناختی از فونتانه در ایران وجود نداشت در ابتدا به زندگی این نویسنده آلمانی و دورههای مختلف کاریاش پرداختهایم و بعد به سراغ «افیبریست» و ویژگیهایش رفتهایم. بخشی از این گفتوگو به ترجمه آثار کلاسیک و دشواریهای آن اختصاص یافته و از جمالی درباره ضرورت شناخت سنت ادبی فارسی در ترجمه پرسیدهایم و او در پاسخ گفته است: «شناخت آثار کلاسیک فارسی برای ترجمه واقعا ضروری است. در همین «افیبریست» چند نوع زبان به کار رفته و مترجم باید بتواند این تفاوتها را در ترجمه منتقل کند. انتقال این ویژگیها در ترجمه بدون شناخت نظم و نثر زبان مادری مشکل است. حتی معتقدم در ترجمه آثار معاصر هم باید بر آثار کلاسیک فارسی تسلط وجود داشته باشد. محمد قاضی چگونه محمد قاضی شد؟ زبانی که قاضی در ترجمه «دونکیشوت» استفاده کرده بود، پشتوانه ادبیات کلاسیک فارسی را داشت وگرنه او نمیتوانست ترجمهای بهدست دهد که جاودانه بماند. کمتر کسی توانایی قاضی را دارد تا ترجمهای بهتر از او از این کتاب انجام بدهد و این درحالی است که ترجمه قاضی نه از زبان اصلی که از زبان فرانسه صورت گرفته بود. هرچقدر تسلط مترجم بر نظم و نثر کلاسیک فارسی بیشتر باشد ترجمهاش بهتر خواهد شد. در «افیبریست» چند شعر وجود دارد و اگر مترجم شناختی از وزن شعر فارسی نداشته باشد نمیتواند شعر را به شعر برگرداند. این در مورد ترجمه آثار معاصر هم صادق است.» در مدت اخیر بهجز «افیبریست»، «شهر فرنگ» گونتر گراس نیز با ترجمه جمالی در نشر چشمه منتشر شده است. البته جمالی این رمان را چند سال پیش ترجمه کرده بود و انتشار آن به دلیل ممیزی چند سالی به وقفه افتاده بود.
«افیبریست» اولین رمانی است که از تئودور فونتانه به فارسی منتشر میشود و تا پیش از این شناخت زیادی از این نویسنده کلاسیک آلمانی در ایران وجود نداشت. فونتانه در ابتدا بهعنوان رماننویس مطرح نبود و در سالهای پایانی عمرش به داستاننویسی روی آورد. فونتانه تا قبل از این که به نوشتن رمان بپردازد چه فعالیتهایی داشت؟
بله، تا پیش از انتشار «افیبریست» فونتانه را در ایران نمیشناختیم و بهاینخاطر در ابتدا شرحی از زندگی او ارایه میدهم. اجداد فونتانه پس از صدور فرمان نانت به وسیله پادشاه فرانسه در سال ١۶٨۵ فرانسه را ترک کردند و به برلین آمدند. به این مهاجرین هوگهنوتهها میگفتند. پروتستانهایی که براساس فرمان یادشده دیگر در فرانسه ایمنی نداشتند، نه بر مال و نه بر جانشان. پس از مهاجرت کامل پروتستانهای فرانسوی به برلین، از هرچهار ساکن برلین یکیشان مهاجر فرانسوی بود. پدربزرگ پدری فونتانه معلم نقاشی فرزندان پادشاه پروس فریدریش ویلهلم بود و در دستگاه ملکه هم پست بالایی داشت. پدرش پیش از تولد تئودور در جنگهای آزادیبخش استانهای مختلف آلمان بر ضد ناپلئون داوطلبانه شرکت کرد و در پایان دادن به سودای جهانگیری ناپلئون سهم داشت. این پدر علاوهبر آنکه دلیر بود، زندهدل و خوشقلب هم بود و فرزندش تئودور را به روزنامههای سیاسی و ادبیات طنزآمیز دلبسته کرد. تئودور فونتانه در کتابی به نام «سالهای کودکیام» که در سالهای پایانی حیاتاش (١٨٩۴) منتشر کرد، با شوروشوق از این پدر یاد میکند. سالهای ٣۶-١٨٣٣ در برلین به هنرستان میرفت. با اینکه علاقه او معطوف به ادبیات و تاریخ بود و غالبا از مدرسه فرار میکرد، امتحاناتاش را با موفقیت گذراند، موفقیتی که به او امکان میداد بعدها یکسال به خدمت ارتش درآید.
فونتانه با حفظ دلبستگیاش به ادبیات و تاریخ و مطالعه در این دو زمینه یک دوره داروخانهداری را هم در برلین گذراند و پس از طی دوره آن در داروخانههای مختلف از جمله داروخانه پدرش دستیار داروخانهدار شد و پس از طی خدمت یکساله در ارتش در ١٨۴۵ دوباره راهی برلین شد. در ١٨۴٧ در امتحان نهایی دولتی نیز قبول شد و عنوان «داروشناس درجه یک» را بهدست آورد. سالهای ٩-١٨۴٨ را به کار در این رشته در بیمارستانی در برلین گذراند و در ١٨۴٩ از این کار کناره گرفت تا با نوشتن امرار معاش کند.
در ١٨۴۵ با دختری بهنام امیلی که او هم از نژاد هوگهنوتهها بود نامزد کرد و پنج سال پس از آن، هنگامی که در دولت پروس شغلی در حوزه روزنامهنگاری گرفت با او ازدواج کرد. تا سال ١٨۶۴ صاحب چهار فرزند شد و به این ترتیب باید خانوادهای شش نفره را اداره میکرد. و این مقدور نبود مگر آنکه در کنار روزنامهنگاری درآمدی هم از راه نویسندگی و آموزش خصوصی به دست آورد.
فونتانه در ١٨۴٨ در روزنامهها چهارمقاله چاپ کرد که در سراسر پروس و استانهای دیگر آلمان نامدار شد. این نوشتهها فونتانهی در آستانه سیسالگی را در کنار کوشندگان نظری انقلاب مارس ١٨۴٨ قرار داد. پس از سرکوب آزادیخواهان کار فونتانه مشکل شد. فونتانه از ١٨٧٠ تا پایان عمر، کار روزنامهنگاری را کنار گذاشت و در روزنامه فوسیشه نقد تئاتر مینوشت. نقدهایی که در هنر تئاتر آلمان بسیار تأثیرگذار بود.
چرا شما به سراغ فونتانه و رمان «افیبریست» او رفتید؟
انتخاب اثری از نویسندهای که هیچکس او را نمیشناسد نوعی ریسک بهشمار میرود. بهنظرم اولینباری که فونتانه در ایران مطرح شد، در پانوشتی بود که من در کتاب «قرن من» برای دو داستان از گونترگراس نوشتم. دلیلش هم این بود که دو داستان در «قرن من» براساس داستانهای فونتانه نوشته شده است و بهاین خاطر در پینوشت آن داستانها به فونتانه اشاره کرده بودم. بعد از آن یکی دوجای دیگر به فونتانه اشاره شده بود اما مقالهای جدی درباره او وجود نداشت. بنابراین شناخت ما از فونتانه خیلی کم بود. من به دلیل علاقهام به ادبیات و تاریخ آلمان و پروس به سراغ «افیبریست» رفتم. جز این، اصرار مدیر نشر نیلوفر مبنی بر ترجمه این رمان نیز در ترجمه این کتاب موثر بود. در آغاز من چندماهی از ترجمه «افیبریست» طفره رفتم چون میدانستم ترجمهاش چه کار دشواری است. اما در نهایت اصرار ناشر باعث شد که ترجمه کتاب را شروع کنم.
فونتانه بهعنوان روزنامهنگار و منتقد تئاتر چقدر در فضای فرهنگی آلمان آن دوران مطرح بود؟
بهطور کلی فعالیت قلمی فونتانه را میتوان به سه دوره تقسیم کرد. دوره اول تا سیواند سالگیاش طول میکشد. در این دوره دو مجموعه بالاد از او منتشر شد که از موفقیت نسبی برخوردار شدند. بالاد نوعی شعر روایی در ادبیات آلمان است که در قرون هجده، نوزده و بیست ژانری مهم در شعر آلمانیزبان بهشمار میرفت. در ادبیات فارسی نمونههایی از این نوع شعر مثلا در «مرغ آمین» نیما، «قصه شهر سنگستان» اخوان، «قصه دخترای ننهدریا»ی شاملو و … وجود دارد. فونتانه دو مجموعه بالاد با نامهای «مردان و قهرمانان»(١٨۵٠) و «بالادها»(١٨۶١) دارد. در همین دوره از فعالیتهای قلمی فونتانه، همانطور که گفتم چهار مقاله سیاسی هم از او در روزنامهها منتشر شد که مورد توجه زیادی قرار گرفتند. این مقالهها فونتانه را در صف دگرخواهان جامعه در برابر دولت پروس قرار داد. اگرچه فونتانه به دلیل علاقه عجیبش به پروس نمیتوانست بهطور کامل از ارزشهای پروسی ببرد. گونترگراس درباره این حالت دوگانه فونتانه گفته بود همپایی فونتانه با انقلاب ١٨۴٨ پیش از آنکه نشانه انقلابیبودن فونتانه باشد، نشانه تظاهر به انقلابیبودن بود.
دوره دوم کار فونتانه، مشهور به «راهپیماییها» است. فونتانه کتابی پنججلدی به نام «راهپیماییهایی در مارک براندنبورگ» دارد. مارک براندنبورگ نقش مهمی در تاریخ قبل از پروس، پروس و پیدایش آلمان داشت و برلین هم جزئی از این منطقه بوده است. فونتانه در دوره میانی فعالیتاش شروع به نوشتن این کتاب میکند و کار نوشتن آن بیستوهفت سال ادامه پیدا میکند. در این کتاب ما شاهد اوج تاریخنگاری هنری- ژورنالیستی هستیم و تاریخ گذشتگان چنان زنده حکایت میشود که گویی حوادث هماکنون دارد روی میدهد. اما در تمام قسمتهای این راهپیماییهای پنججلدی چنین نیست. این کتاب طی سالهای ١٨۶٢ تا ١٨٨٩ تحریر شده است. پس ناگزیر دارای وحدت شکل و یکدستی سبک نگارش نیست و گاهی گزارشها کسالتآور و خستهکننده است و همان ایرادی که فونتانه از تاریخنگاران پروسی میگیرد، که تاریخ را بسیار خشک حکایت میکنند، شامل صفحههای نهچندان کمی از کتاب خودش هم میشود. توصیفهای نالازم، ذکر جزئیات غیرضروری، ویژگیهای شخصیتها که در روند تاریخ بیتأثیر است، بخشی از این کتاب پنججلدی را تشکیل میدهد. گزیده این پنج جلد امروزه در دو یا سه جلد تجدید چاپ میشود که تماما خواندنی است. فونتانه البته سفرنامههای دیگری هم دارد مانند سفرنامهای واقعی به نام «تابستانی در لندن» (١٨۵۴) و همینطور خاطرات جنگ پروس- فرانسه به نام «اسیر جنگی» (١٨٧١) و سفرنامهها و خاطرات دیگر که غالبا ارزش تاریخی دارند. دوره سوم فعالیتهای قلمی فونتانه، دورهای است که او تمام فعالیتهایش را کنار میگذارد و نقد تئاتر مینویسد و همچنین شروع به رماننویسی میکند. در آستانه شصتسالگی اولین رمانش را مینویسد. این هم یکی از عجایب زندگی این آدم است که در این سن شروع به نوشتن رمان کند و در طول بیستسال چهارده رمان یا نوول بنویسد.
پس میتوان گفت که «افیبریست» محصول دوران پختگی فونتانه است.
دقیقا. او بعد از «افیبریست» تنها یک رمان دیگر نوشت.
گویا «افیبریست» را شاهکار فونتانه هم میدانند، درست است؟
بله، بنا به تشخیص صدوسیساله منتقدین آلمانیزبان «افیبریست» مهمترین اثر اوست. فونتانه در زمان حیاتش با «افیبریست» بود که به جایگاهی که میخواست رسید. این کتاب در همان سال انتشارش تجدید چاپ شد و چند سال بعد از مرگش چاپ شانزدهم کتاب به بازار آمد. این رمان با ستایش و اقبال کمنظیر خوانندگان روبهرو شد؛ اما بااینحال جایگاه «افیبریست» در زمان فونتانه بهاندازه جایگاه آن در قرن بیستم و بیستویکم نبود. هرچه گذشت ارزشهای این رمان آشکارتر شد. دلیل اقبال زیاد به «افیبریست» در سالهای بعد از مرگ فونتانه، در ابتدا توماس مان بود و بعد هم گونتر گراس. بهخصوص توماس مان خیلی از فونتانه ستایش میکرد و تحت تأثیرش بود.
فونتانه در رمانهایش تحت تأثیر چه نویسندگانی بود؟
بهطور مشخص نمیتوان به نویسندهای اشاره کرد. اما فونتانه ولع زیادی برای کتابخواندن داشت و اغلب آثار نویسندگان مهم قبل از خودش را خوانده بود. همینطور او بهشدت به تئاتر علاقه داشت و در دورهای حتی نقدهای تئاتری که مینوشت منبع درآمدش بود. تا جایی که من میدانم منتقدان نگفتهاند که فونتانه تحت تأثیر گوته، شیلر یا لسینگ بوده است. اما از آنجایی که او شناخت زیادی از نویسندگان پیش از خودش داشت، میشود گفت او تحت تأثیر همه نویسندگان بود.
مهمترین ویژگیهای زبان فونتانه در «افیبریست» چیست؟
ویژگی مهم زبان فونتانه در ادبیبودن زبانش است. در تاریخ ادبیات سبک آثار فونتانه را «رئالیسم ادبی طنزآمیز» نامیدهاند. او طنزی مختص به خود داشت. پیچیدهترین ویژگی نثر فونتانه هم در توصیفات داستانهایش است و گاه جملههای او بسیار طولانی میشود. فونتانه آن بخشی از نحو زبان آلمانی را به کار میگیرد که خیلی مشکل است و این ویژگی در همان صفحات اولیه «افیبریست» دیده میشود. یک جمله که یک فعل دارد و از هشت خط تشکیل میشود. گونترگراس و توماس مان هم همینطور مینوشتند. این یک ساختار دستورزبانی آلمانی است که فونتانه خیلی از آن استفاده میکند.
همانطور که گفتید این ویژگی دقیقا در شروع «افیبریست» وجود دارد و این جملههای بلند معمولا خواندن رمان را دشوار میکند. برخی مترجمان معتقدند که برای خوشخوانشدن ترجمه میتوان جملات بلند را به چند جمله کوتاه تبدیل کرد. شما در مواجهه با این جملات چه شیوهای را به کار میبندید؟
باید در ابتدا به این پرسش پاسخ دهیم که آیا ما مترجم هستیم یا میخواهیم خودمان داستان بنویسیم. اگر قرار است خودمان داستانی بنویسیم، خب هرگونه که خواستیم بنویسیم؛ اما زمانی که اثر نویسندهای دیگر را ترجمه میکنیم باید سبک او را در ترجمه حفظ کنیم. یکی از ویژگیهای سبکی شماری از نویسندگان همین ساختار جملات بلند است. البته در برخی موارد برخورد نحو دو زبان این امکان را به مترجم نمیدهد که عین جملات بلند نویسنده را به فارسی برگرداند. در این موارد باید جمله را بشکنیم وگرنه عبارتی بیمعنی به دست میدهیم. اما اگر زبان از پس این جملات بربیاید و مترجم هم توانایی لازم را داشته باشد باید تا جایی که ممکن است طوری ترجمه کرد که نویسنده قصد داشته آنطور بنویسد. در غیر اینصورت سبک نویسنده در ترجمه جا میماند و مترجم فقط داستان را نقل کرده است. گیرم به بهترین شکلی هم ترجمه صورت بگیرد اما سبک نویسنده را نرسانده است.
اتفاقا یکی از انتقاداتی که برخی به ترجمه مهدی سحابی از «در جستجوی زمان از دست رفته» پروست میکنند همین جملات بلند و تودرتوی ترجمه اوست. نظر شما در این مورد چیست؟
بله، جملات طولانی در این اثر پروست خیلی زیاد دیده میشود. مهدی سحابی مترجمی چربدست بود و ترجمهاش از پروست و همچنین سلین جزو شاهکارهای ترجمه است. اما در رمان پروست جملات طولانی خیلی زیاد است و اگر من بودم شاید چند جایی در ترجمه جملات بلند رمان را میشکستم. چون در برخی موارد سه فعل در پایان جمله میآید و باید چندبار برگشت و دوباره خواند تا فهمید این فعلها به چه چیزی مربوطاند. اما فقط پهلوانی چون سحابی از پس ترجمه «در جستجوی زمان از دسترفته» برمیآید. سحابی پهلوان ترجمه بود.
نثر فونتانه چقدر دارای ویژگیهای زبان شاعرانه است؟
خیلی زیاد. برخی جملات او کاملا به شعر نزدیک میشوند. بهخصوص در توصیفات او لحن شاعرانه دیده میشود. فونتانه جهانبینی رمانتیستی ندارد اما توصیفاتش کاملا ادبی است و بهطورکلی یکی از ویژگیهای شاخص رمانهای او توصیفاتش است. البته منتقدان گفتهاند که او گاهی زیاد به توصیف پرداخته است.
ترجمه آثار کلاسیک بهطورکلی دشوارتر از ترجمههای آثار امروزی است. بهنظرتان مهمترین دشواریهای ترجمه کلاسیکها چیست؟
همینطور است. از دشواری ترجمه کلاسیکها، یکی اینکه خیلی از واژههایی که در قرن هجدهم یا نوزدهم بهکار میرود در قرن بیستویکم دیگر کاربردی ندارد یا امروز معنایی دیگر پیدا کرده است. و بعد، ضربالمثلهایی است که امروز دیگر بهکار نمیروند و جایگزینهای دیگری دارند. پس بهطورکلی قدیمیبودن واژهها و زبان، از جمله موارد دشوار ترجمه کلاسیکهاست و بهطبع مترجم هم باید از واژهها و زبان قدیمی استفاده کند. وگرنه اگر بخواهیم زبان امروز را برای اثر قرنهجدهمی بهکار ببریم ترجمه نارسایی به دست دادهایم. آثار کلاسیک ما مثل «قابوسنامه» به شکل امروز نوشته نشدهاند و این موضوع در آثار کلاسیک غربی هم وجود دارد.
در ترجمه آثار کلاسیک تسلط بر سنت ادبی فارسی چقدر ضرورت دارد؟ در ترجمه «افیبریست» جملهای دیدم که یادآور عبارتی از «گلستان» سعدی است: «چنین گویند که ناپلئون را شبی در این کوشک اتفاق مبیت افتاد…». شما در ترجمه چقدر از آثار کلاسیک فارسی کمک میگیرید؟
شناخت آثار کلاسیک فارسی برای ترجمه واقعا ضروری است. در همین «افیبریست» چند نوع زبان بهکار رفته و مترجم باید بتواند این تفاوتها را در ترجمه منتقل کند. انتقال این ویژگیها در ترجمه بدون شناخت نظم و نثر زبان مادری مشکل است. حتی معتقدم در ترجمه آثار معاصر هم باید بر آثار کلاسیک فارسی تسلط وجود داشته باشد. محمد قاضی چگونه محمد قاضی شد؟ زبانی که قاضی در ترجمه «دونکیشوت» استفاده کرده بود، پشتوانه ادبیات کلاسیک فارسی را داشت وگرنه او نمیتوانست ترجمهای بهدست دهد که جاودانه بماند. کمتر کسی توانایی قاضی را دارد تا ترجمهای بهتر از او از این کتاب انجام بدهد و این درحالی است که ترجمه قاضی نه از زبان اصلی که از زبان فرانسه صورت گرفته بود. هرچقدر تسلط مترجم بر نظم و نثر کلاسیک فارسی بیشتر باشد ترجمهاش بهتر خواهد شد. در «افیبریست» چند شعر وجود دارد و اگر مترجم شناختی از وزن شعر فارسی نداشته باشد نمیتواند شعر را به شعر برگرداند. این در مورد ترجمه آثار معاصر هم صادق است. در «شهر فرنگ» گونتر گراس که من ترجمهاش کردم هم شعر وجود دارد و باید قافیه و وزن شعر را بشناسیم تا بتوانیم شعری را به فارسی برگردانیم.
اما استفاده از آثار کلاسیک فارسی در ترجمه گاهی سوءتفاهمهایی هم به وجود آورده و در برخی ترجمهها به شکلی تصنعی از آثار کلاسیک فارسی استفاده شده است و شاید این مسئله ناشی از این باشد که سنت ادبی فارسی در مترجم تهنشین نشده است.
کاملا موافقم. تهنشینشدن سنت ادبی در مترجم تعبیری عالی است که بهکار بردید. تصنعیبودن زبان ترجمه که شما اشاره کردید مرا به یاد کتابی انداخت که سالها پیش منتشر شده بود. این کتاب گزیدهای از شعر پانزده شاعر روس بود و در ترجمه این اشعار سعی شده بود که وزن و قافیه وجود داشته باشد. اینکه گفتید پشتوانه ادبی مترجم تهنشین نشده و در سطح باقی مانده در ترجمه این اشعار کاملا بارز بود و اگر این شعرها به نثر برگردانده میشد خیلی بهتر میشد. اما کسانی هم بودهاند که در ترجمه شعر غربی به بهترین شکل از پس کار برآمدهاند. مثلا خانلری شعری از آپولینر با نام «پل میرابو» ترجمه کرده که ترجمهاش مقفی و منظوم است و از پس ترجمه برآمده است. البته دیگرانی هم بوده و هستند که ترجمههای درخشانی از شعر به دست دادهاند. مثلا ترجمههای فواد نظیری نشان میدهد که او شعر فارسی را میشناسد و از پس ترجمه شعر منظوم برمیآید. نادرپور هم از ژاک پرهور ترجمههای منظوم خوبی انجام داده بهطوریکه انگار خودش شعر را گفته است. تهنشینشدن سنت ادبی در مترجم حرف داهیانه و درستی است چراکه اگر میخواهیم شعر را بهشکل شعر ترجمه کنیم باید طوری این کار را انجام دهیم که انگار این شعر خود ماست. از اکتاویو پاز پرسیده بودند بهترین شعرهایی که تاکنون سرودهای کدامها هستند. او در پاسخ نه شعرهای خودش بلکه چند شعری که از فرناندو پسوا ترجمه کرده بود را نام برد. پاز میگوید زمانی که شما بتوانید از پس ترجمه شعر بربیایید آن شعر، شعر خودتان است. هرچه ارتباط ما با آثار فارسی بیشتر باشد آن تهنشینشدن پشتوانه ادبی در مترجم بیشتر اتفاق میافتد. ما هرچه بیشتر بخوانیم بهتر ترجمه میکنیم و بهتر مینویسیم حتی نوشته خودمان را. شاملو جایی گفته بود نوشته خود را هر بار که بخوانیم متن بهتری از آن ارائه میکنیم.
تأثیر فونتانه را چقدر میتوان در ادبیات امروز آلمان دید؟
نویسندهای که بتواند بعد از صدوبیست، سی سال جایگاه خود را حفظ کند همچنان بر آثار امروزی اثرگذار است. دستکم «افیبریست» هنوز رمانی تأثیرگذار در ادبیات آلمانی بهشمار میرود.
گونتر گراس و توماس مان علاقه زیادی به فونتانه داشتهاند. رد تأثیر آثار فونتانه چقدر در رمانهای گونتر گراس و توماس مان دیده میشود؟
تأثیر اصلی فونتانه در این دو نویسنده بهویژه در توماس مان به لحاظ سبکی است. جز این، در همین «افیبریست» یک صحنه مرگ بسیار تکاندهنده و تأثیرگذار وجود دارد. در رمان آخر فونتانه، «اشتشلین»، نیز قهرمان داستان میمیرد و در آثار دیگرش هم صحنههای تکاندهنده مرگ وجود دارد. صحنههای مرگی که فونتانه توصیف میکند خیلی اثرگذار است. در «بودنبروکها»، «مرگ در ونیز» و «کوه جادو»، که از آثار مهم توماس مان هستند، صحنههای مرگی دیده میشود که آنها هم قابلتوجهاند و تأثیر فونتانه در این سه کتاب دیده میشود. در آثار گونتر گراس هم چند صحنه مرگ تکاندهنده دیده میشود از جمله در رمان «شهر فرنگ». البته صحنههای مرگ آثار گونتر گراس تخیلی است اما بسیار تأثیرگذار است. من فکر میکنم که صحنههای مرگ در آثار فونتانه بر گونتر گراس و توماس مان بیتأثیر نبوده است.
فونتانه در آثارش چقدر به دنبال این بوده که تصویر دوره خودش را ارایه دهد؟
فونتانه در میان آثارش داستانهای تاریخی هم دارد. داستان تاریخی به این معنا نیست که ما میخواهیم تاریخ بنویسیم. تاریخ را تاریخنگاران مینویسند. در رمان تاریخی قرار است مسائل امروزی را در ژانر داستان تاریخی نشان بدهیم. فونتانه در رمانهای تاریخیاش در اصل مسائل معاصر دورانش را مطرح کرده است. یا در همین «افیبریست» برخی مناسبات و روابط زمانه فونتانه مثل دوئلکردن تصویر شده و او با نگاهی انتقادی به این مناسبات پرداخته است. فونتانه را در دوره سوم فعالیتهایش بهعنوان نویسنده مسنی که شاهد زمانهاش است میشناسند. او در رمانهایش به بطن زندگی مردم پرداخته و خیلی از مسائل دوران خودش را بازتاب داده است.
یکی از ویژگیهای «افیبریست» نقش نامه در داستان است. شیوه نگارش نامهنگارانه چقدر در آثار دیگر فونتانه حایز اهمیت است؟
نامهنگاری نه فقط در داستانهای فونتانه بلکه در زندگی خود او نقش مهمی دارد. فونتانه بسیاری از عقایدش را در نامههایش بیان کرده است. نامه حالت خصوصی دارد و آدم در نامهنگاری دست بازتری برای حرفزدن دارد تا در رمان. یکی از مجلدات آثار فونتانه مجموعه نامههای اوست. فونتانه درباره پدرش گفته بود شخصیت واقعی او در خصوصیاتی بود که در سالهای آخر عمر در او دیدم. توماس مان نیز میگوید آنچه فونتانه درباره پدرش گفته است درباره خودش هم صادق است و گفته توماس مان بهخصوص در رمان آخر فونتانه با عنوان «اشتشلین» دیده میشود. گفته توماس مان به اینمعناست که فونتانه در آخر عمرش خودش بود. این ویژگی را بیش از «اشتشلین» در نامههای فونتانه میتوانیم ببینیم. از این نظر نامههای او اهمیت زیادی دارند.
فونتانه در سالهای آخر عمرش چقدر با اندیشههای نو همراه بود و آیا در دوره پایانی فعالیتهایش از ارزشهای پروسی روی برگردانده بود؟
فونتانه هیچوقت نتوانست مثل افراد دگرخواه عمل کند. در سالهای اول قرن شیلر را داریم، در میانه قرن هاینریش هاینه را داریم و در یکی، دو دهه آخر قرن هم تئودور اشتورم حضور دارد. اینها با بیشتر ارزشهای پروسی مخالف بودند اما فونتانه محافظهکار بود و همچنان به برخی ارزشهای پروسی اعتقاد داشت. فونتانه در هشتادسالگی به ایده سوسیالدموکراسی نزدیک شده بود و احتمالا اگر چندسالی دیگر زندگی میکرد مترقیتر میشد. شاید اگر او رمان دیگری مینوشت در آن ارزشهای پروسی را کاملا کنار میگذاشت و به سوسیالدموکراسی اعتقاد پیدا میکرد.
در «افیبریست» میتوان تضادهای فکری فونتانه و تضادهای اجتماعی دوران او را مشاهده کرد، اینطور نیست؟
بله. بهطور کلی این خاصیت رئالیستهاست که تضادهای دوران خودشان را در رمانهایشان به بهترین شکلی تصویر میکنند حتی اگر خودشان موضع مترقیای نداشته باشند. بالزاک آدم مرتجعی بود اما میبینیم که در رمانهایش چه صداقت رئالیستیای وجود دارد. بخشی از بهترین رمانهای رئالیستی تاریخ ادبیات را بالزاک نوشته است و در داستانهایش عقاید عقبافتادهاش دیده نمیشود. در «افیبریست» هم انتقاد به برخی ارزشهای قدیمی را میبینیم. از این نظر تضادهای فکری فونتانه در «افیبریست» دیده میشود اما انگار هرچه پیش میرود بیشتر از ارزشهای کهنه پروسی دل میبُرد تا جاییکه نزدیکشدن اندیشه او به سوسیالدموکراسی در «اشتشلین» قابل مشاهده است.
«اشتشلین» چقدر در آثار فونتانه حایز اهمیت است؟
این رمان در زمان حیات فونتانه بهصورت پاورقی منتشر شده بود و بعد از مرگش در قالب کتاب منتشر شد. اشتشلین نام یک دریاچه در مارک براندنبورگ بوده و علاوه بر این، نام یک خاندان اشرافی است که از دوران پیش از شکلگیری پروس در کنار این دریاچه زندگی میکردهاند. در رمان «اشتشلین» که همزمان با دوره فروپاشی اشرافیت پروسی است، تصویری از یک اشرافزاده به دست داده شده است. یکی از وقایع این رمان این است که حزب سوسیالدموکراسی در انتخابات پیروز میشود و اشتشلین این پیروزی را میپذیرد. اشتشلین فردی محافظهکار و جزو اشرافیت پروسی است اما در اینجا درنهایت سوسیالدموکراسی را میپذیرد. از این حیث اشتشلین مقداری عقاید خود فونتانه را دارد و از ایننظر بسیار مهم است. میدانیم که سوسیالدموکراسی بسیاری از ارزشهای پروسی را رد میکرد. یک کشیش پروتستان در این داستان مربی پسر اشتشلین است. او به سوسیالدموکراسی اعتقاد دارد اما به آموزههای سوسیالدموکراسی اندیشههای مسیحی را میافزاید. بیشتر این رمان بهشکل دیالوگ است و در یکی از این دیالوگها کشیش درباره اشتشلین پس از مرگش میگوید:
«اشتشلین در بدو امر اینطور بهنظر میرسید که دوستدار ارزشهای کهن است، اما کسانی که شخصیت واقعی او را میشناختند، میدانستند که او معتقد به این ارزشها نبود، البته بر ارزشهای نو هم وقعی نمیگذاشت، بیشتر شیفته ارزشهایی بود که به زمان وابستگی نداشتند و همیشه از اعتبار برخوردار بودند و برخوردار خواهند بود… او از قید و بند آزاد بود…». فونتانه کمی از شخصیت این رمانش مترقیتر بود اما در این رمان هم او گامی دیگر به سمت ارزشهای جدید برمیدارد. اشرافیت پروسی خیلی از سوسیالدموکراسی عصبانی بود اما اشتشلین به آن تن میدهد.
سیر تکوین سرمایهداری چقدر در رمانهای فونتانه دیده میشود؟
قرن نوزدهم قرن پیروزی نهایی سرمایهداری بود و سرمایهداری دیگر از آن حالت انقلابی که فئودالیسم را نابود کرد خارج شده بود و به سیستمی استثمارگر تبدیل شده بود. در آثار فونتانه و از جمله همین «افیبریست» فقر و تنگدستی کارگران دیده میشود. فونتانه اشرافزاده نبود و موضعش به مردم عادی نزدیک بود. در نتیجه نوعی همدلی با کارگران و طبقه ضعیف جامعه در رمانهای او دیده میشود.
آیا اثر دیگری از فونتانه ترجمه میکنید؟ درحالحاضر چه آثاری آماده انتشار دارید؟
نمیدانم اما اگر بخواهم کتاب دیگری از او ترجمه کنم «اشتشلین» خواهد بود. کتابی از هاینریش بل با عنوان [از «وقتی که جنگ درگرفت» تا «وقتی که جنگ تمام شد»] را به نشر نیلوفر دادهام. کتاب دیگری هم با عنوان «زندگی دیگران» ترجمه کردهام که فیلمنامه است و برنده اسکار بهترین فیلمنامه غیرانگلیسیزبان شده است. این کتاب سه سال است که در نشر مهناز است و نمیدانم به چه علتی ناشر چاپش نمیکند. این فیلمنامه درباره آلمان شرقی و وزارت اطلاعات آن دوران آنجاست. عنوان کتاب اشارهای است به دخالتهایی که نهادهای امنیتی آلمان شرقی در زندگی مردم داشتند. قصد دارم «ناتان فرزانه» لسینگ را هم ترجمه کنم که درباره جنگهای صلیبی است. قهرمان این کتاب یک فرزانه یهودی است و در آن سه دین با هم تلاقی پیدا میکنند و طی گفتار خردمندانه ناتان که یهودی است، صلاحالدین ایوبی و همچنین یک شوالیه مسیحی به نتایجی میرسند و نشان داده میشود که این ادیان با هم برادرند و برتر از آن نشان داده میشود که «بنیآدم اعضای یک پیکرند». این نمایشنامه بهخصوص برای جامعه ما که رواداری در رأس آن کمتر دیده میشود بسیار ضروری است. نمایشنامه منظوم است و البته نمیتوان آن را به شکل منظوم ترجمه کرد. اما نثری که با آن ترجمه خواهم کرد نثری آرکائیک و متفاوت از دیگر ترجمههایم است.
————————–
«افیبریست» و تضادهای زمانه
توماس مان، که از پیروان شیوه داستاننویسی تئودور فونتانه شناخته میشود، درباره «افیبریست» نوشته است: «در سختگیرانهترین شیوه گزینش رمان، اگر به یک دوجین اثر بسنده کنیم، به ده یا شش رمان، افیبریست را نباید از چشم دور داریم.» او همچنین در نامهای به سال ١٩۴٢ نوشته که باری دیگر رمان فونتانه را «با لذتی وصفناشدنی» خوانده و خواندن آن را به دیگران توصیه کرده است. افیبریست امروز از مهمترین رمانهای ادبیات آلمانیزبان شناخته میشود و بر اساس آن بارها فیلم سینمایی ساختهاند. از مشهورترین این فیلمها، فیلمی است از کارگردان پرآوازه سینمای نو آلمان راینر ورنر فاسبیندر با نام «فونتانه، افیبریست» که در سال ١٩٧۴ ساخته شد. «افیبریست» همچنین بهکرات در پژوهشهای دانشگاهی مورد بررسی قرار گرفته و حتی در مدارس آلمانی مورد توجه بوده است. فونتانه نویسندهای است که دلبسته تاریخ و ارزشهای پروسی بود و اگرچه در جنبش مارس ١٨۴٨ با انقلابیون همدل بود اما همچنان پایی در سنتهای پروسی داشت و این تضاد تا آخر در فونتانه باقی بود. رد تضاد فکری فونتانه و بهطورکلی تضاد آن دوره از جامعه آلمان در «افیبریست» مشاهده میشود. فونتانه در آخرین رمانش با عنوان «اشتشلین» تمایلاتش به سوسیالدموکراسی را نشان میدهد و این به آن معناست که او در سالهای آخر حیاتش با ارزشهای نو همراه بوده است. اگرچه امروز فونتانه بهعنوان نویسندهای کلاسیک در ادبیات آلمان شناخته میشود، اما او در دوره پایانی فعالیتهایش به رماننویسی روی آورد و پیش از آن بهعنوان منتقد تئاتر و روزنامهنگار شناخته میشد. همچنین در میان آثار او دو مجموعه شعر روایی (بالاد) هم دیده میشود. فونتانه رماننویس، نویسندهای مسن است که شاهد رویدادهای زمانه خودش است. رمانهای فونتانه آثاری رئالیستیاند که در آنها تصویر جامعه آلمان در قرن نوزدهم به نمایش درآمدهاند. گونتر گراس نیز از دیگر نویسندگان آلمانی است که علاقه زیادی به آثار فونتانه داشت تا جایی که برخی از داستانهایش را با اشاره مستقیم به آثار فونتانه نوشته است.
وصیتنامه گونتر گراس
گونتر گراس در سال ٢٠١٠ رمانی با عنوان «شهر فرنگ» منتشر کرد که بازتابهای زیادی داشت. او در این رمان با شیوهای خاص از روایت دست به اعترافاتی زده که مورد توجه زیادی قرار گرفتند. گراس در این رمان، تمام فرزندانش را دور هم جمع کرده و از زبان آنها درباره زندگی و زمانه خودش نوشته است. «شهر فرنگ علاوهبر تاریخنگاری خاص نویسنده از جهانی که او در آن زندگی کرده، مملو از خردهروایتهای تکاندهنده است درباره جنگ جهانی، جنگ سرد، جادوی تصاویر و عکسها و مهمتر از آن یک روایت منحصربهفرد که درش فرزندان گراس که از همسران متفاوت و مختلفش بودند دور میزی مینشینند و هرکدام با لحن خود از درک پدر نویسندهشان میگویند، پدری که یکی از سیاسیترین نویسندگان همه ادوار تاریخ ادبیات است». ازاینرو، میتوان گفت که خود گونتر گراس موضوع «شهر فرنگ» است و درعینحال راوی پنهانش. این کتاب را آخرین اثر بزرگ گراس دانستهاند و بهنوعی میتوان آن را «وصیتنامه باشکوه» نویسنده نامید. گونتر گراس از ۴ زن دارای ۶ فرزند است و چهارمین زنش، دو فرزند از نخستین ازدواجش را نیز با خود به خانه او میآورد. در «شهر فرنگ»، هشت کودک سابق درباره پدر یا ناپدریشان که همان گونتر گراس است در ٩ فصل گفتوگو میکنند. در هر فصل داوریها و خاطرات فرزندان نویسنده شرح داده شده است و حضور پدر در کتاب حضوری «شبحگونه» است. نام فرزندان گراس در این رمان نام واقعی آنها نیست و آنها آنچه در دل دارند یا بهعبارتی آنچه پدر میخواهد در دل داشته باشند را میگویند. «شهر فرنگ» اینطور آغاز میشود: «یکی بود یکی نبود. پدری بود که چون سالخورده شده بود از پسران و دخترانش میخواست که همگی به دیدار او بروند؛ در شمار پنج، شش، هشت فرزند بودند؛ تا آخرالامر، پس از تاخیری طولانی خواست پدر را برآوردند. اکنون دور یک میز هنوز برجاننشسته باب گفتوشنود را باز میکنند…».
چهره اندوهگین من
«تا زمانی که» عنوان گزیدهای از داستانها و نقدهای هاینریش بل است که کامران جمالی آنها را در قالب یک گرد آورده است. در این مجموعه بیش از ١۵ داستان بل انتخاب شده و در پیوست کتاب نیز دو مقاله از هاینریش بل آمده که یکی «نقدی بر جنگ و صلح یا کوشش در جهت نزدیکی» نام دارد و دیگری نقدی است با عنوان «درباره رمان». دراینبین دو داستان «محبوبه شمارشنشده» و «پای گران من» پیشتر با ترجمه ناصر فرجاللهی منتشر شده بودند که همین ترجمهها در این کتاب آمدهاند. داستانهای این مجموعه اگرچه داستانهایی بههمپیوسته نیستند، اما نوعی توالی زمان در آنها دیده میشود به اینترتیب که داستان اول به دوران پیش از آغاز جنگ و حکومت فاشیستها برمیگردد و داستانهای دیگر تا جامعه نوین آلمان پیش میآیند. هاینریش بل در برخی از داستانهای این کتاب جامعه طبقاتی و صنعتی امروز را با دیدی انتقادی به تصویر کشیده است. در ابتدای کتاب مقالهای با عنوان «داستان کوتاه در آلمان» آمده که در بخشی از آن میخوانیم: «در ادبیات آلمان داستان کوتاه بریدهای است از هستی که به پیش و پس و نیز به علل و پیآمدهای آن بریده نمیپردازد. بریدهای که دارای ابعاد زمانی و مکانی فیلمنامهای نیست و بالطبع نمیتوان فیلمی از روی آن ساخت. هر فیلم سینمایی از جایی آغاز میشود و هنگام سیر در بستر زمان در جایی خاتمه مییابد. ولی داستان کوتاه، هرچند سطر اول و آخر دارد، اما پیش از سطر اول وجود داشته و پس از سطر آخر نیز به حیات خود ادامه میدهد. اگر با نظری سطحی به داستان کوتاه بنگریم ارائه برههگونه واقعیت که در این قالب هست با تجسم یک صحنه روی یک تابلوی نقاشی امپرسیونیستی (که تمام چشمانداز نقاش را نشان نمیدهد) یکی پنداشته خواهد شد. برای آنکه قالب داستان کوتاه آلمانی را با سبک امپرسیونیسم یکی نپنداریم لازم است که محتوای داستان کوتاه و همچنین ضرورتهایی که در روند تکامل اجتماعی غرب این قالب را به وجود آورده است بررسی کنیم».
منبع شرق