گفت‌وگو با فرهاد حسن‌زاده به مناسبت‌ چاپ مجدد «آهنگی برای چهارشنبه‌ها»

فرهاد حسن‌زاده، نویسنده‌ای جدی و پرتلاش‌ است که سال‌ها در دو زمینه کودک و نوجوان و بزرگسال به خلق ‌اثر پرداخته است. تلاش بی‌وقفه‌ای که حاصلش انتشار بیش از 85 کتاب ماندگار است. حسن‌زاده از آن‌ جمله ‌نویسندگانی ‌است که تاکنون توانسته به دلیل ترجمه کارهایش به دیگر زبان‌ها، برنده ده‌ها جایزه معتبر بین‌المللی ‌شود. حسن‌زاده که آثارش در زمره پرخواننده‌ترین آثار به حساب ‌می‌آیند موفق به اخذ جوایزی ارزنده در داخل کشور هم شده است.

فرهاد حسن‌زاده همیشه درذهن من به عنوان نویسنده‌ای جست‌وجوگر و همه‌جانبه‌نگر مطرح بوده که هم در زمینه کودک و نوجوان می‌نویسد و هم در زمینه بزرگسال. از آنجایی که تکیه این گفت‌وگو بیشتر بر کارهای شما در زمینه بزرگسال‌است، اولین پرسش‌ من این ‌است که چگونه می‌توانید بین دو دنیای تقریبا جدای از هم به خلق ‌اثر بپردازید و چگونه نوشتن در این دو حوزه را مدیریت‌ می‌کنید؟

در زندگی شخصی‌ام کلا آدم مدیری نیستم. از مدیرها هم خوشم نمی‌آید. یعنی چون نمی‌توانم با آنها ارتباط برقرار کنم، از آنها دوری می‌کنم. در زمینه نوشتن برای حوزه‌های سنی هم مدیریت خاصی به خرج نداده‌ام. یعنی خیلی آگاهانه به فکر تفکیک نیستم. تنها هنرم این بوده که نوشتن را جدی گرفته‌ام. نوشتن برایم تفننی و شغل دوم نبوده. در ذهن و زندگی‌ام به داستان‌ها اجازه دادم بیایند و نوشته شوند. بعد انتخاب کردم که این داستان برای کدام گروه سنی مناسب‌تر است و به کار کدام ناشر می‌خورد، البته این قاعد‌ه‌ای کلی نبوده. لااقل در زمینه رمان بزرگسال کلی نبوده. وقتی «حیاط خلوت» را می‌نوشتم، می‌دانستم مخاطب این کار آدم بزرگ‌ها هستند. بعضی داستان‌ها هم چند لایه هستند و ممکن است برچسب نوجوان خورده باشد ولی طوری نوشته شده که آدم‌های با تجربه هم لذت خودشان را ببرند. هرچند نوشتن برای بچه‌ها سخت‌تر است با محدودیت‌ها واژه و معناها روبرو هستی ولی خیلی لذت‌بخش و شیرین و بازی‌گونه است. برای همین نوشتن برای بچه‌ها را به نوشتن برای بزرگ‌ترها ترجیح می‌دهم. شاهد این ادعایم رمانی است که سال‌هاست در کامپیوترم ذخیره شده و مخاطبش بچه‌ها نیستند. دستنویس این رمان متعلق به 15 سال پیش است و برای انتشارش کافی است دو ماه وقت بگذارم و بازنویسی‌اش کنم. اما سال‌هاست که بچه‌ها فرصت نداده‌اند این رمان تمام شود و دست از سر هم ‌برداریم. می‌دانی که رمان نوشتن تمرکز و زمان طولانی و مفید می‌خواهد. مثل داستان کوتاه نیست که در یک نشست نوشته شود. و من فرصت‌های رمانی‌ام را به نوشتن برای بچه‌ها اختصاص داده‌ام. خلاصه اینکه مدیریت خاصی نیست. یک جور بِکش بِکش است و در این کشمکش زور بچه‌ها بیشتر بوده.

یکی از کتاب‌هایی که ظاهرا هم برای مخاطب نوجوان و هم برای بزرگسال نوشته‌اید، کتاب «بند رختی‌که برای خودش ‌دل ‌داشت» است. این کتاب نشان‌ می‌دهد که شما در نوشتن زیاد هم به تفکیک مخاطب از لحاظ سنی اعتقاد ندارید. این درهم‌آمیزی نوشتن برای همه گروه‌های سنی در یک روایت داستانی ریشه در چه ‌عواملی دارد؟

خب، این تفکیک‌ها و مرزبندی‌ها چندان جدی نیستند. اگر جدی باشند گویی ما بچه‌ها را دست کم گرفته‌ایم. داستان داستان است. وقتی در یک جمع خانوادگی یک نفر شروع به تعریف خاطره یا داستان خودش می‌کند هرکس با توجه به فهم و تجربه خودش از آن برداشتی خواهد کرد. من 15 ساله بودم که صد سال تنهایی را خواندم. به اندازه همان تجربه 15 سال زندگی چیزهایی فهمیدم و لذتم را بردم. بعدها هم در جوانی خواندم به مفاهیم عمیق‌تری رسیدم. الان هم اگر بخوانم حتما لذتم فرق خواهد داشت. من فکر می‌کنم در هر روایتی مشتی اندیشه و مفهوم هست که در هر خوانشی پنهان می‌ماند. اما همان روایت یک روح هم دارد که بر وجود مخاطب تاثیر می‌گذارد و بخشی از هستی او را شکل می‌دهد. برخی داستان‌ها این طوری هستند که طعم و بوی خاصی دارند. مثل قهوه یا چای. قبل از اینکه جذب بدن تو بشوند اول از بو و طعم‌شان لذت می‌بری بعد از خاصیت‌های غذایی یا درمانی. وانگهی، من فکر می‌کنم کتابخوان‌های ما و اهالی ادبیات زیادی جدی و عصاقورت داده هستند. ادبیات کودک را ناچیز می‌شمارند و خواندن کتاب‌های کودک را دور از شأن خود می‌بینند. در حالی که به ‌نظرم انسان‌های معتدل در تمام دوره زندگی‌شان حتما باید کتاب‌هایی را که برای بچه‌ها (حتی خردسالان) نوشته می‌شود، بخوانند.

شما علاوه بر نوشتن با موضوعات آزاد، چندین اثر هم با محوریت‌ جنگ دارید. کارهایی قابل‌ توجه در این زمینه که اتفاقا مورد استقبال‌ هم قرار گرفته‌اند. خود شما می‌دانید که ادبیات جنگ در چند دهه گذشته، فراز و نشیب‌هایی داشته و خیلی‌ها مدعی نوشتن‌ از جنگ شده‌اند اما کارهایی که بتوان به عنوان نمونه از آنها یاد کرد، واقعا کم ‌است. به نظر شما چرا ما در ادبیات جنگ که می‌توانست به عنوان یکی از ژانرهای قدرتمند ادبی عمل‌کند، به تکرار و پرگویی ‌رسیده‌ایم؟

من فکر می‌کنم این بلا را کسانی سر ادبیات جنگ آوردند که خود را پدرخوانده این اتفاق می‌دانند. خود را مالک و صاحبش می‌دانند. کسانی که جز شعار و دستور و ممیزی کاری بلد نبودند و در نهایت نه خودشان کار شایسته‌ای کردند و نه گذاشتند دیگران آزادانه در این موضوع بنویسند. بهترین رمان‌های دنیا موضوع‌شان جنگ و انقلاب و التهابات سیاسی بوده. کشور ما هم از این بزنگاه‌ها و التهابات بی‌نصیب نبوده. اما همیشه عده‌ای بودند که دایره سلیقه و نگاه‌شان بسته بوده و خواسته‌اند مطابق میل آنها نوشته شود و به هر نوشته‌ای که مخالف آنهاست انگ سیاسی و غیر می‌زنند و نقش تخیل و بازپروری وقایع و اختیار و اندیشه نویسنده را نادیده می‌گیرند. آنها نمی‌دانند که ادبیات وقتی ابزاری برای تبلیغ می‌شود، نتیجه معکوس می‌دهد و به ضدتبلیغ بدل می‌شود. داستان و شعر و هنر عرصه صفر و صد نیست. عرصه نمایش و شو و خودنمایی‌های سیاسی و ایدئولوژیک هم نیست. داستان‌های واقع‌گرایانه فقط این نیست که به واقعیت‌های بیرونی توجه کند و مستندنگاری کند. داستان به کند و کاو درونی شخصیت‌ها می‌پردازد و به حیات روانی‌شان کار دارد. به هر احساسی که در هر بزنگاهی خودش را نشان می‌دهد و ممیزی را برنمی‌تاید.

بدون ‌تعارف باید گفت که آثاری چون «هستی، مهمان‌ مهتاب و حیاط ‌خلوت» را می‌توان به عنوان آثاری قابل ‌توجه در ادبیات جنگ با نگاهی غیرمستقیم به این اتفاق ارزیابی کرد. آثاری بدون شعارپردازی‌های معمول و پرداختن مستقیم به روح‌ و روان انسان‌های درگیر جنگ. این حس نوشتن ازجنگ ظاهرا یکی از دغدغه‌های ثابت‌ شماست. چرا؟

خب، من زخم‌خورد‌ه جنگ هستم. در جسمم هیچ نشانه‌ای از مجروحیت نیست. اما روح وحشتناک آسیب دیده است. سال‌های نوجوانی و جوانی‌ام با انقلاب و جنگ تصادف کرد. جنگ‌زدگی و مهاجرت را با تمام سختی‌هایش تجربه کردم و مسیر زندگی‌ام تغییر کرد. دورانی دشوار و پرتلاطم و پر از بیم و امید. هم من در بخشی از این دوران زیست کرده‌ام و هم این دوران در ناخودآگاهم ته‌نشین شده. نه این دوران دست از سر من برمی‌دارد و نه من یقه‌اش را ول می‌کنم. در عین حال همواره نویسنده مستقلی بودم. کار خودم را کرده‌ام و حرف خودم را در داستان‌هایم زده‌ام. من صافی‌ها و فیلترهای خودم را داشته و دارم. برای من جنگ تکرار تفکرات و ادبیات کلیشه‌ای دیگران نبوده. یک جاهایی دچار سانسور یا خودسانسوری شده‌ام ولی باز حرف خودم را زده‌ و البته یک جاهایی ممیزی را دور زده‌ام. ما ملت عجیبی هستیم که تخصص داریم در دور زدن. سیاسیون ما دور می‌زنند، فیلمسازهای ما دور می‌زنند و این دوربرگردان حتی در رفتارهای روزمره‌مان جاری شده. برای من جنگ فقط بیان ایثار و شهادت نبود. اینها بخشی از جنگ بودند که درباره‌شان هم نوشته شده. جنگ یک اتفاق است که از هزاران زاویه می‌شود به آن نگاه کرد. از جنگ هشت ‌ساله ما میلیون‌ها داستان می‌توان نوشت و من از فیلتر صلح به جنگ نگاه کرده‌ام. ضمن اینکه جنگ یک بهانه است برای نشان دادن واکنش و احساسات آدم ها در شرایط بحرانی. حال شما به جای جنگ بنویس زلزله، بگو سیل، بگو فوران آتشفشان کوه دماوند.

به‌ تازگی داشتم رمان«آهنگی ‌برای چهارشنبه‌ها» را می‌خواندم و احساس کردم تکنیک ‌به کار رفته در این کار، با توجه به سال انتشارش بسیار بالا و پیشرو است. زاویه دیدی که در این کار انتخاب شده و شخصیت‌هایی که ساخته‌اید می‌تواند برای خواننده در حکم کلاس درس داستان‌نویسی عمل‌کند. کمی از این کار و فکر اولیه و نحوه نوشته ‌شدنش بگویید.

من این داستان را با الهام از زندگی «عدنان» بازیگر فیلم باشو غریبه کوچک نوشتم. این داستان 20 سال پیش منتشر شد و به ‌خوبی هم دیده نشد و ناشر روی پخش آن کار نکرد. سال پیش امتیاز این اثر را از ناشر قبلی پس گرفتم و با توجه به تجربه و دانش امروزم آن را بازنویسی کردم و به زودی توسط نشر پیدایش منتشر خواهد شد. این رمان بنا به ضرورت طرح خود دو راوی دارد. اولی زنی که منشی صحنه و همسر کارگردان فیلم است و راوی دوم نویسنده است که از ذهنیات و درونیات پسری که بازیگر فیلم بوده اتفاقات درون کوپه قطار و گذشته را مرور می‌کند. روایت این دو راوی در یک نقطه به هم می‌رسند و یکدیگر را کامل می‌کنند. همان طور که گفتم 20 سال پیش ایده اولیه این داستان پس از خواندن مصاحبه با عدنان عفراویان در یکی از شماره‌های مجله سروش به ذهنم رسید. او و پدرش خسته و واخورده از روزهای سخت فیلمبرداری از دست تهیه‌کننده شاکی بودند. به نظرم کودکان کار فقط اینهایی نیستند که سر چهارراه به شیشه ماشین‌ها دستمال می‌کشند یا آنها که توی زباله‌ها دنبال مواد بازیافت می‌گردند. اینها چهر‌ه آشکار بچه‌های کار هستند. متاسفانه کارهای غیرقانونی یا غیراخلاقی زیادی وجود دارد که حساسیتی روی‌شان نیست. کارهایی که باب میل بزرگترهاست و بچه‌ها به ناچار انجام می‌دهند و تاثیر خوبی بر آنها ندارد.

در پرونده‌ کاری شما، یک کتاب بازنویسی هم دیده‌ می‌شود. کتابی بر اساس خسرو و شیرین ‌نظامی‌گنجوی. از آنجایی که ادبیات کلاسیک ‌ما آن ‌گونه که باید و شاید درعصر حاضر خوانده ‌نمی‌شود، فکر می‌کنید چگونه می‌توان این مشکل را بر طرف کرد و چگونه می‌توان اشتیاق در خواندن را در میان مردم احیا کرد؟

راستش را بخواهید خودم آدم کلاسیک خوانی نیستم. از کودکی و به دلیل قابل فهم نبودن متون کلاسیک در کتاب‌های درسی، نوعی بیزاری از شاهنامه و گلستان سعدی و متون دیگر داشتم. بعدها که جسته و گریخته برخی از داستان‌های کهن را خواندم فهمیدم چه گنجی داریم ما. داستان‌هایی خیال‌انگیر و پررمز و راز و جذاب. ولی مانعی که وجود داشت و هنوز هم دارد زبان سخت و ثقیل این کتاب‌هاست. شاید برای نسل جوان ما درک داستان‌هایی به زبان انگلیسی راحت‌تر از خواندن ادبیات کلاسیک خودمان باشد. وقتی شنیدم که «نشر ویدا» قرار است مجموعه‌ای از داستان‌های ادبیات کهن ایرانی را برای جوان‌های امروزی منتشر کند، خوشحال شدم. اما وقتی ناخواسته فهمیدم من هم یکی از نویسندگان انتخاب شده این ناشر هستم، ترسیدم. اما جا نزدم در این حوزه هم خودم را محک زدم. همیشه فکر می‌کردم نویسندگانی که می‌توانند اثری خلاقانه بنویسند چه لزومی دارد وارد عرصه بازنویسی و بازآفرینی متون کهن شوند؟ اما وقتی درگیر نوشتن شدم، دانستم این عرصه هم جذابیت‌ها و بازی‌های خودش را دارد. حس اینکه من و نظامی دو نفری از دو زمان متفاوت و با دو دیدگاه داستانی نوشته‌ایم مشترک احساس عجیبی داشت. در مجموع فکر می‌کنم این کار جدای از سیاست‌های ناشران کوچک باید سیاست کلان دستگاه‌های فرهنگی باشد تا با نگاهی کلان مسیرهای بازآفرینی و بازنویسی ادبیات گذشته را برای خوانش نسل امروز هموار کنند. به‌روز بودن و به قول امروزی‌ها آپدیت بودن فقط منحصر به اپلیکیشن و نرم‌افزارها نیست.

این ‌روزها مشغول چه‌کارهایی هستید و کی‌ منتظر کتاب‌هایی تازه از شما باشیم؟

همانطور که «آهنگی برای چهارشنبه‌ها» با ویرایش و بازنویسی تازه‌ای در نشر پیدایش در حال چاپ شدن است. حدود ده کتاب کودک هم دارم که مراحل تصویرگری و انتشارشان را دارند طی می‌کنند. به خودم قول داده‌ام که پاییز امسال رمان بزرگسالانه‌ای را که همان ابتدا گفتم پانزده سال پیش نوشته‌ام، بیاورم وسط گود و ضربه‌فنی‌اش کنم.

شما از آن جمله نویسندگانی هستید که چندین جایزه ادبی معتبر جهانی را به خاطر نوشته‌های‌تان دریافت کرده‌اید. به گمان شما دریافت جایزه (داخلی و خارجی) تا چه اندازه می‌تواند در رشد هر چه ‌بیشتر نویسنده موثر باشد؟

جایز‌ه‌ها برای شروع کار نویسندگان جوان خوب است. هر نهادی که جایزه می‌دهد معیارهای خود را دارد و اگر نویسنده را دچار توهم خودبزرگ‌بینی نکند می‌تواند او را به ادامه راهش امیدوار سازد. ولی نویسنده حرفه‌ای نباید دلش را به جایزه‌ها خوش کند. اگر خوش کند، دچار انتظار و دلزدگی می‌شود. برای من بهترین جایزه همانی بود که از دست مخاطبانم گرفتم. مخاطبان نوجوان دو بار برای رمان «هستی» مرا بالای سن بردند و این جایزه به قول خودشان خیلی باحال بود. اما همه جایزه‌ها ارزشمند نیستند. جایزه‌هایی که کوچک‌ترین تاثیری بر فروش کتاب‌های نویسندگان نداشته باشد چه خاصیتی دارد؟ آن لوح تقدیر در قاب منبت‌کاری چه دردی از نویسنده درمان می‌کند؟ گاهی حتی موجب بدنامی هم می‌شود. گاهی خنده‌دار است چون بیست نفر از مقامات و مدیران و پیشکسوتان می‌روند روی صحنه تا به یک نفر جایزه بدهند؟ البته گاهی هم این نویسندگان هستند که به جایزه اعتبار می‌بخشند. یعنی نهادی می‌آید و برای اینکه خود را به نمایش بگذارد به هنرمندی مطرح جایزه می‌دهد. به هرحال نویسنده باید جدای از این هیاهو‌ها کارش را بکند و چشمش دنبال جشنواره‌ها نباشد. جایزه واقعی جای دیگری است. یادم می‌آید یک بار برای کتابم جایزه نقدی گرفتم و فردای مراسم آن را ریختم به حساب بانکی صاحب‌خانه‌ام. انگار جایزه اصلی مال او بود و من لوحش را گذاشتم توی کارتنی در انباری، کنار بقیه لوح‌ها. ولی لوح جایزه اندرسن و دیپلم افتخار IBBY که برای رمان «زیبا صدایم کن» در شهر آتن گرفتم حس فوق‌العاده‌ای داشت. نقدی نبود. یک مقوای A4 ساده و متنی ساده و بدون تذهیب و قاب. بدون تشکری دروغین. این جایزه برایم خیلی معتبر بود. یکی از فوایدش این بود که چند ماه بعد کشور ارمنستان مرا برای شرکت در مراسمی دعوت کرد. فایده‌های دیگرش این بود که چند ناشر خارجی نامه نوشتند و خواهان ترجمه کتاب‌هایم در کشور خودشان شدند.

آن‌گونه که پیداست ادبیات کودک و نوجوان ما در خارج‌ازمرزها، بیشتر از ادبیات بزرگسال نمود دارد. چرا؟ کمی هم درباره نامزدی و انتخاب خودتان برایمان بگویید.

جایزه‌های ادبیات در دنیا متعدد هستند. زبان فارسی هم آنقدر مهجور است که جز از راه ترجمه نمی‌توان به این جایزه‌ها دست یافت. در حوزه بزرگسالان، ما نهاد فعالی نداریم که متولی این قضیه باشد و کتابی و نویسنده‌ای را معرفی کند. مگر اتفاقی یا استثنایی اثری در کشوری ترجمه شود و جایزه بگیرد. اما در حوزه کودک فرق می‌کند. ما دو جایزه مهم برای ادبیات کودک داریم. اولینش جایزه «هانس کریستین اندرسن» است که قدمتی ۵۰ ساله دارد. این جایزه هر دوسال یک بار به یک نویسنده و تصویرگر داده می‌شود. و یک بار نصیب ایران شده که آن‌هم مربوط به سال ۱۳۵۴ است که فرشید مثقالی برای تصویرگری‌اش گرفت. پس از آن در دوره‌های مختلف برخی نویسندگان به مرحله نهایی رسیدند ولی کسی نگرفت. من سال پیش جزو پنج نویسنده منتخب جهان شدم و در یونان دیپلم افتخار این جایزه را گرفتم. برای سال ۲۰۲۰ هم مجددا شورای کتاب کودک که نماینده این جایزه در ایران است مرا نامزد کرده است. دومین جایزه معتبر حوزه کودک و نوجوان جایزه بنیاد «آسترید لیندگرن» است که چهار دوره است مرا نامزد می‌کنند ولی به قول آقای مرادی کرمانی فقط نامزدی است و به عقد و ازدواج ختم نمی‌شود. این جایزه یکی از گران‌ترین جوایز ادبی دنیاست که توسط ملکه سوئد به فرد برگزیده داده می‌شود. جوایز جهانی هم معیارهای خودشان را دارند. معیارهایی که عمدتا جهانشمول هستند و به مجموعه فعالیت‌ها و یک عمر حضور موثر نویسنده تعلق می‌گیرد نه یک کتابش. ایران هر سال نامزد خود را معرفی می‌کند ولی تا مسیرهای درست و اصولی را طی نکنیم، فقط باید خواب برنده شدن را ببینیم. تا با دنیا تعامل نداشته باشیم، تا وقتی قوانین بشری و حقوقی مثل کپی‌رایت را رعایت نکنیم، تا وقتی آثار نویسندگان‌مان در کشورهای دیگر ترجمه و منتشر نشود، تا وقتی شاهد تبعیض‌های خودی و غیرخودی در کشورمان هستیم و وضعیت کتابخوانی چنین است بعید به نظر می‌رسد به خوبی دیده شویم.

منبع اعتماد