گفت‌وگو با سیاوش جمادی درباره کتاب «هستی و زمان» به بهانه سالمرگ مارتین هایدگر

سیاوش جمادی از جمله مترجمانی است که هم در حوزه هنر و ادبیات کار کرده، هم در زمینه فلسفه و هم متونی را با درونمایه‌های بینامتنی
-مثلا فلسفه و سیاست یا هنر و مفهوم هستی‌شناختی زمان- به فارسی برگردانده است. نویسنده، مترجم و اندیشمند خوش‌رو و مهربان ما این روزها چهارمین ماه از شصت و نهمین سال زندگی خود را می‌گذراند. چند سالی است ناخوشی‌های جسمانی کمتر مجال کار یا حضور در محافل و جمع‌ها را به او داده و بالطبع پذیرش دعوت به گفت‌وگو با جراید هم کمتر برایش میسر بوده و از این منظر، شرکت در مصاحبتی پیرامون «هستی و زمان»، کتاب مهمی که حدود یک و نیم دهه پیش به فارسی برگردانده را باید به فال نیک گرفت. جمادی، بهمن 1330 در تهران به دنیا آمد اما دوران کودکی و نوجوانی‌اش به سبب مقتضیات خانوادگی در شهرهای دیگری گذشت. او سال‌های تحصیل در دبستان و دبیرستان را در جهرم و شیراز گذراند و این اقتضای کسوت نظامی پدر بود. در سال 1349 در رشته طبیعی دیپلم گرفت. پس از فارغ‌التحصیلی از مقطع دبیرستان، بلافاصله وارد دانشگاه شد، آن هم دانشگاه تهران که ورود به آن در آن سال‌ها دردسرهای خودش را داشت. چهار سال در مقام دانشجوی حقوق در دانشگاه تهران تحصیل کرد و در سال 1353 یعنی در 23 سالگی، به عنوان کارشناس و دانش‌آموخته حقوق فارغ‌التحصیل شد.

پس از پایان دوره لیسانس، جمادی که بنا داشت ادامه تحصیل بدهد، همچون بزنگاه میان دیپلم و لیسانس که بلافاصله از محصلی در رشته طبیعی دبیرستان به کسوت دانشجوی حقوق دانشگاه تهران درآمد، این‌بار هم بدون آنکه فاصله‌ای بین دو ترم تحصیلی‌اش بیفتد، از دانشگاه تهران به دانشگاهی رفت که امروز با نام دانشگاه علامه طباطبایی شناخته می‎شود. او در آنجا دو سال دانشجوی ادبیات انگلیسی و فلسفه غرب بود و در سال 1355 به عنوان کارشناس ارشد این رشته فارغ‌التحصیل شد. میل او به کارهای بینامتنی را در همان دوره فوق‌لیسانس به‌ویژه در عنوان و موضوع پایان‌نامه‌اش می‌توان آشکارا دید: «نقش درونمایه‌ای و مضمونی زمان در «خشم و هیاهو» اثر ویلیام فاکنر.»

از جمادی کتاب‌‌های مختلفی منتشر شده است و همان‌طور که اشاره شد محتوای کتاب‌هایی که به فارسی برگردانده، از فلسفه تا سینما و ادبیات و سیاست را دربر می‌گیرد، چنان‌که در حوزه ادبیات می‌توان به کتابی چون «یادبود ایوب در جهان کافکا» (همراه با آثاری از کافکا) یا «سیری در جهان کافکا» اشاره کرد.

از دیگر آثار جمادی می‌توان به ترجمه تالیف او به نام «سینما و زمان» اشاره کرد که ترجمه فیلمنامه «داستان عامه‌پسند» اثر کوینتین تارانتینو را هم در پیوست خود دارد.

نامه‌هایی به میلنا از فرانتس کافکا، هایدگر و سیاست، سیری در جهان کافکا، نیچه: درآمدی به فهم فلسفه‌ورزی او اثر کارل یاسپرس، متافیزیک چیست؟ اثر مارتین هایدگر همراه با شرح آرای هایدگر، زبان اصالت در ایدئولوژی آلمانی اثر نئودور آدرنو، زمینه و زمانه پدیدارشناسی، چه باشد آنچه گویندش تفکر، هستی و زمان اثر مارتین هایدگر که موضوع گفت‌وگوی صفحه کتاب امروز است و… اشاره کرد. گفتنی است جمادی به خاطر ترجمه تالیف کتاب «متافیزیک چیست» که آرای مارتین هایدگر را هم شرح می‌دهد، در بیست و سومین دوره کتاب سال در رشته فلسفه غرب مورد تشویق قرار گرفت. او همچنین به خاطر کتاب «زمینه و زمانه پدیدارشناسی» برنده بیست و پنجمین دوره کتاب سال در فلسفه شد و بابت کتاب «سیری در جهان کافکا» جایزه کتاب سال ادبیات را در بیست‌ودومین دوره این جایزه از آن خود کرد.

آنچه می‌خوانید گفت‌وگویی است درباره کتاب «هستی و زمان» که به بهانه چهل و چهارمین سالمرگ مارتین هایدگر با جمادی در مقام مترجم این اثر مهم به فارسی انجام شده است.

به نظر شما هایدگر چه جایگاهی در فلسفه غرب دارد؟

فلسفه غرب در قرون وسطی دارای اصولی تئوسنتریک و خدامدار بوده و در نتیجه اساسا فلسفه نبوده است. یعنی فلسفه دینی، درواقع مانند دایره مربع است، چون وقتی کسی به‌طور پیش‌فرض به یک نص مقدس ایمان دارد، ایستار فلسفی یک فیلسوف را نمی‌تواند داشته باشد. همواره نص مقدسی، از پشت سر، آن را پس می‌کشد. آنچه را فلسفه مسیحی یا فلسفه اسلامی می‌نامند در واقع نوعی سفارش است؛ سفارشی که دین به ابن‌سینا، سن توماس، سن آگوستین، فارابی، کندی و امثالهم داده است تا از این طریق براهینی در دفاع از آموزه‌های دینی فراهم شود. تمام آثار ابن‌سینا برای اصول و حتی فروع دین برهان مهیا کرده است.

به نظر شما نخستین مشخصه هایدگر چیست؟

هایدگر خطاب به تمام تاریخ فلسفه غرب، از سقراط تا نیچه، می‌گوید که شما همواره چیزی را پیش‌فرض گرفته‌اید. هایدگر ادعای بی‌پیش‌فرضی این فیلسوفان را قبول ندارد و خطاب به آنها می‌گوید شما مدعی هستید که از هستی یا وجود صحبت کرده‌اید اما پاسخی که به آن داده‌اید یک هستنده یا موجود بوده و این تقریر هایدگر است. من این را تایید یا انکار نمی‌کنم. در موضعی نیستم که بخواهم چنین کاری کنم. تاکنون تمام فلسفه و متافیزیک غرب، از سقراط تا نیچه، همواره مدعی بوده که به دنبال هستی به ماهو یا وجود به ماهو است اما در پاسخ، اصل، آرخه، ماهیت و رکن اصلی جهان را مثلا آب، آتش، آپیرون، حرکت و اراده دانسته است، به‌خصوص در دوره جدید اراده، اهمیت زیادی پیدا می‌کند؛ اراده به سوی قدرت. خواست قدرت. خواست در شوپنهاور، نیچه و همین‌طور شلینگ مهم است. انتقاد هایدگر به آنها این است که وجود یا هستی را نادیده گرفته‌اند.

این هستی واقعا چیست؟ آیا ما می‌توانیم مفهوم اساسی موردنظر هایدگر را در زبان فارسی به هستی یا وجود ترجمه کنیم؟

بله مجبوریم، البته با نارضایتی و ناخرسندی. برای اینکه همه آن چیزی که در حکمت اسلامی وجود نام گرفته، از ابن‌سینا گرفته که واجب الوجود مطرح شده توسط فارابی را تفصیل می‌دهد تا وجود سریانی و حرکت جوهری که در ملاصدرا مطرح است، نمی‌تواند معادل وجودی که هایدگر می‌گوید باشد. گویی چیزی نادیده گرفته شده، گویی در اندیشه مدرن خلئی است که محل پرسش قرار نگرفته و از کنارش عبور کرده‌اند. البته این هستی یک هستی اجتماعی است که باتوجه به آنچه هایدگر می‌گوید به زندگی معنا می‌دهد. اگر بخواهم باتوجه به انس و الفتی که تاحدودی با نوشته‌های هایدگر دارم صحبت کنم می‌توانم با کافکا مقایسه‌اش کنم. این دو از نظر اندیشه شباهت بسیاری دارند. هر دو بحران‌های دوران مدرن را مطرح می‌کنند. مثلا کلونی کیفر را در نظر بگیرید که در فارسی به سرزمین محکومین ترجمه شده است. این کتاب تصویری از آینده هلوکاست و یهودسوزانی است که در دوران مدرن و در قلب تمدن اتفاق می‌افتد. کوره‌های آدم‌سوزی درست می‌کنند و عده‌ای را به عنوان «غیر» می‌سوزانند. اساس فکر آنها دوگانه بوده است. این دوگانگی در دوران مدرن از دکارت شروع می‌شود: نفس و بدن. اکنون خوشبختانه یا بدبختانه نوروبیولوژی و مغزپژوهی، گواهی بر درستی ادعاهای هایدگر و تا حدی هگل است. به تعبیر هگل، روح استخوان است. روح جدا از بدن وجود ندارد. هستی ما تن‌روان یا روان‌تن و دست‌اندیشه است. جوهری به نام روح و جوهری به نام جسم وجود ندارد. اگر ما بخواهیم این دو را از هم جدا کنیم، بعدا در می‌مانیم که چگونه اینها را به هم وصل کنیم. قبل از اینکه کافکا بمیرد و البته به دیدار دوستش مارکس برود وصیت می‌کند تا همه آثارش را بسوزاند. در صورتی که هایدگر نه تنها هرگز چنین وصیتی نمی‌کند بلکه تا زنده است برنامه مجموعه آثارش را می‌نویسد و عنوانش را «راه‌ها و نه کارها» می‌گذارد. حتی ترتیب چاپ آثار و تاریخ چاپ بعضی آثارش را مشخص می‌کند. مثلا اثر معروف ادای سهم به فلسفه یا پدیدارشناسی دین.

آیا خود شما به قول معروف هایدگری هستید؟

من عمری است که نه هایدگری هستم، نه اختصاصا هایدگر می‌خوانم. ادبیات می‌خوانم، هایدگر هم می‌خوانم، کافکا هم می‌خوانم تاریخ خودمان را هم می‌خوانم. مسائل و مشکلات ذهنی خودم را دارم و تابع هیچ آکادمی یا جریان خاصی نیستم. پرسش‌هایی دارم که به دنبال این پرسش‌ها می‌گردم. فقط یک بخش از تمرکز کاری و مطالعاتی‌ام هایدگر هست.

آیا هایدگر فیلسوف پست‌مدرن است؟

من حتی در حد یک خط هم ندیدم که او خودش را پست‌مدرن خطاب کند. وقتی متون کسانی مثل ژان فرانسوا لیوتار را می‌خوانم که کتابی درباره پست‌مدرنیسم دارد و متون متفکران دیگری که خودشان را پست‌مدرن می‌دانند، متوجه می‌شوم که نسبتی با هایدگر ندارند. اگر هایدگر زنده بود از همه اینها اعلام برائت می‌کرد، من این را با اطمینان می‌گویم. هایدگر فیلسوفی است که دنبال یک چیز ثابت می‌گردد؛ دنبال چیزی می‌گردد که از دست رفته و مقصر اصلی از دست‌رفتنش را خود مسیحیت می‌داند. یکی از علل گرایشش به ناسیونال-سوسیالیسم (یا نازیسم) همین مخالفت نازی‌ها با مسیحیت کاتولیک بوده است. هایدگر همیشه برای دنیای مدرن این سخن را دارد که چیزی هست که شما فراموش کرده‌اید. شما چطور می‌توانید زندگی کنید بدون آنکه زندگی‌تان معنایی داشته باشد؟ من به سوسیالیسم علاقه زیادی دارم و معتقدم که اکنون تنها چپ‌ها هستند که حرف درست و حسابی در این جهان می‌زنند و مابقی‌اش ماله‌کشی برای حفظ وضع موجود است. فرض کنید جهان به آن مرحله‌ای برسد که همگان به قدر نیازشان داشتند و خوردند. حالا تازه از خودشان خواهند پرسید که «اصلا که چی؟» «از آمدنم نبود گردون را سود/ وز رفتن من جلال و جاهش نفزود» حالا اگر نیاز اضطراری اولیه انسان که خوراک و پوشاک و مسکن باشد، رفع شد، طبقه‌اش می‌شود طبقه متوسط. همیشه افکار بلند در طبقه متوسط به وجود می‌آیند. در یونان باستان نوعی فراغت یا بیکاری افتخارآمیز مطرح است که سقراط از آن دفاع می‌کند، زیرا تا ابد وقت دارد که بحث کند. به هر حال هایدگر می‌گوید چیزی هست که پیوستار و ذات هستندگان است. البته من نمی‌دانم و به آن نرسیدم. من درکش نمی‌کنم. اما هایدگر این معنا از هستی را مدنظر دارد و با هستی مدنظر ملاصدرا و سن توماس متفاوت است. این هستی به صورت یک رخداد و چیزی است که هستندگان را می‌هستد.

از نظر هایدگر در دوره جدید انسان چه سرنوشتی خواهد داشت؟

انسان در دوره جدید بی‌خانمان می‌شود و باید این بی‌خانمانی را بپذیرد و از هر چیزی غیر از انسان، قطع تعلق کند. اگر به انسان بگویید که فقط خودت هستی و خودت خدا هستی، آنگاه مسوولیت خطیری را به عهده گرفته‌ای و تا الان هم دنیا در حال مشهودیت‌سازی است. انسان‌های نادری بوده‌اند که از خودشان پرسیده‌اند که زندگی من چه معنایی دارد. یک نمونه‌اش کافکاست. کافکا به دنبال معنایی برای زندگی‌اش می‌گشته است.

شما کتابی به نام «هایدگر و سیاست» دارید. جریان چاپ آن به چه صورت بود؟

یک روز من کاری در یک دفترخانه داشتم و در آنجا آقای رازانی را ملاقات کردم. مترجمی که کتاب دزد و سگ‌ها از نجیب محفوظ را ترجمه کرده. ایشان هم اهل حقوق بودند و ما با هم آشنا شدیم. به ایشان گفتم یک کتاب به اسم هایدگر و سیاست ترجمه کردم. گفت برو به انتشاراتی ققنوس و من را به آقای فصیحی معرفی کرد. ما هم آمدیم و این‌طور شد که کتاب را منتشر کردم. خوشبختانه از این اتفاق راضی هستم.

اولین‌بار چه زمانی و چطور با اندیشه‌های هایدگر آشنا شدید؟

من دانشجوی دانشکده حقوق دانشگاه تهران بودم ولی اصلا سر کلاس حقوق نمی‌رفتم. به رشته خودم علاقه نداشتم ولی دایما سر کلاس‌های فلسفه می‌رفتم. آقایی بود به نام امیرحسین آرین‌پور که خیلی سالم و ورزشکار بود. سوسیالیست هم بود و واژه‌سازی می‌کرد. آقایی هم بود به اسم دکتر احمد فردید که این دو دایما با هم دعوا داشتند. این برای ما جالب بود و کلاس هر دو می‌رفتیم. آنجا بود که اسم هایدگر به گوش من خورد. بعد خودم رفتم مطالعه کردم و با کتابی به نام هستی و زمان مواجه شدم. اولین‌بار ترجمه انگلیسی این کتاب از جان مک‌کواری را از کتابفروشی‌ای به اسم دانش در مخبرالدوله تهیه کردم. آن زمان اینترنت نبود. این کتابفروشی نامه می‌نوشت و کتاب خارجی را سفارش می‌داد. من هم آن زمان در اراک سرباز بودم. در اراک اتاقی اجاره کرده بودم و تمام آثار نیچه را آنجا خواندم. هوا خیلی سرد بود ولی خب دوران خوبی بود. من هستی و زمان را آنجا خواندم و یادداشت‌هایی هم در کنارش نوشتم. شاید حدود بیست سال بعد بود که آلمانی خواندم و یاد گرفتم. متن اصلی‌اش را خواندم‌ و دنبال معادل‌گزینی برایش ‌گشتم و همین‌طور معادل‌هایی که دیگران گذاشته بودند را سنجیدم. دلم می‌خواست آن را ترجمه کنم یا یکی دیگر ترجمه‌اش کند تا بالاخره که خودم ترجمه‌اش کردم.

منبع اعتماد