«کیارستمی چگونه مرگ را میدید؟»
این سؤال را از جاسم غضبانپور میپرسم؛ عکاس سه زلزله مهیب طبس، بم، رودبار و یک جنگ خانمانسوز. چهار تراژدی؛ یکی برساخته انسان و سهتای دیگر محصول قهر طبیعت. نمایشگاه «زندگی و دیگر هیچ – پشت صحنه» عکسهای اوست از پشت صحنه فیلم «زندگی و دیگر هیچ» عباس کیارستمی که بهتازگی در گالری راه ابریشم روی دیوار رفته است. غروب یکی از روزهای پاییز، با غضبانپور و آناهیتا قبائیان دور یک میز نشستهایم. آناهیتا قبائیان با راهاندازی گالری «راه ابریشم» آجرهای دیوار تاریخ بصری ما را تکمیل میکند. ابراهیم نوروزی، عکاس برنده جایزه «ورلدپرس فوتو»، هم آنجاست. عکسهای این نمایشگاه به ما میگوید کیارستمی تنها یک شخصیت فردیتیافته نبود، بلکه بُرداری از نیروها بود که در نقطهای خاص، نسبت میان شتاب و سرعت دوران را برهم میزد، اما سؤال اینجاست که چرا این عکسها را در زمان حیاتش ندیدهایم. همین سؤال را میتوان با دیدن مستند سیفالله صمدیان درباره کیارستمی پرسید. این روزها که مستند «٧۶ دقیقه و ١۵ ثانیه با کیارستمی» اکران عمومی شده، مخاطب ایرانی عباس کیارستمی را درحالیکه میخندد، شوخی میکند و حتی آواز میخواند، میبیند. «جف اندرو» این فیلم را اثری تکاندهنده و ادای احترامی زیبا نسبت به انسانی برجسته خوانده است، ولی چرا این تصویر از کیارستمی تا قبل از مرگ او منتشر نشد؟ این سؤال بیپاسخ میماند تا غضبانپور کمی خود را روی صندلی جابهجا کند و به سؤال اولم پاسخ دهد: «کیارستمی اصلا مرگ را قبول نداشت».
در عکسهای غضبانپور تصویری از رویارویی کیارستمی و زلزله گیلان میبینیم. کیارستمی روی صندلی نشسته و در لانگشات قبرستانی محصور در میان درختان زیتون. در فیلم این پلان مربوط به جایی است که اتومبیل حرکت میکند و کارگردان یکباره برمیگردد و قبرستان و افرادی را که در حال شیون بر سر مزار عزیزانشان هستند میبیند.
از غضبانپور میپرسم: «این تصویری که از مرگ ارائه شده، تصویر کیارستمی از مرگ است یا تصویر عکاس از مرگ؟» پاسخ میدهد: «به نظرم هر دو. چون آن صحنه قبرستان را که میخواستیم بسازیم براساس عکسی از گلزار شهدای خرمشهر بود؛ عکسی از خرمشهر سال ۶١، یک پانوراما که تشکیل شده از چهار فریم از گلزار شهدای خرمشهر. کیارستمی یک تکهزمین پیدا کرد که دورتادورش باغ زیتون بود و در آنجا قبرستان را بازسازی کرد، در حقیقت واقعیت مرگ را تلطیف کرد.
غضبانپور میگوید: «اگر در رودبار زلزله نمیآمد، اگر عکسهای زلزله در ویژهنامه مجله عکس چاپ نمیشد، شاید هرگز با ایشان کار نمیکردم. کتاب «زندگی و دیگر هیچ – پشت صحنه» که این روزها منتشر شده، با عکسی از صبح روز دوم زلزله در کنار قبرستان رودبار، شروع میشود. در حال عکاسی بودم که دیدم خانمی با لباس عربی در حال بالاآمدن از شیب جاده قبرستان است. برایم خیلی عجیب بود. از دور که در حال آمدن به سمت من بود، شروع به عکاسی از او کردم، زمانی که به من رسید، به عربی پرسیدم: اینجا چه میکنی؟ گفت خرمشهری هستم. همسر فلانی، میشناسیش؟
همسرش فرد متولی بود و سال ١٣۵٩ زمانی که جنگ شروع میشود، چون داراییها و خانه و کاشانهاش را از دست داده بود، به جایی میآید که کسی نشناسدش، به روستایی با حدود ١٠ خانوار در نزدیکی رودبار آمده و ساکن شده و از صفر شروع کرده بودند. جنگ که تمام شد، تصمیم میگیرند مثل بقیه مردم به خرمشهر برگردند، اما امروز ١٣۶٩ که زلزله شده، در اثر زلزله، همسر و فرزندانش را از دست داده بود، حالا آنها را دفن کرده و…، این اتفاق باعث شد تقریبا به مدت یک سال به منطقه زلزلهزده سر بزنم و عکاسی کنم».
دوباره برمیگردم به چرایی نمایش این عکسها بعد از مرگ کیارستمی، بعد از درگذشت این کارگردان، چندین مجموعه عکس و مستند از او منتشر شد، مثلا مهرداد اسکویی مجموعه عکسی را از او مربوط به دهه ٧٠ منتشر کرد. کیارستمی وسواس و سختگیری خاصی نسبت به انتشار تصویر خود داشت؛ همانطور که اغلب از گفتوگوکردن طفره میرفت. حال که از این جهان رفته و عکسهایش روی دیوار قرار گرفته، این سؤال به ذهن میرسد که این مجموعه چرا الان منتشر شده است؟ و آیا خودش موافق انتشار این عکسها بوده؟
غضبانپور پاسخ میدهد: «شما سؤال کردید چرا بعد از مرگ آقای کیارستمی این عکسها چاپ شد؟ هر کار هنریای اگر در زمان و مکان مناسب خودش ارائه نشود، تأثیرگذار نخواهد بود».
تقارن عکاسی و فاجعه در رودبار
غضبانپور در زمان زلزله رودبار تازه از اهواز به تهران رسیده بود. هنوز از هواپیما پیاده نشده، خبر زلزله را میشنود. بعدازظهر همان روز با هواپیمای ارتش در فرودگاه رشت پیاده میشود. باند فرودگاه مملو از مجروحان است. تا زمان تاریکی هوا در آنجا عکاسی میکند و صبح روز بعد در رودبار مشغول عکاسی (روز دوم زلزله) است. بعدتر و اواخر سال ۱۳۶۹ از کانون پرورش فکری با او تماس میگیرند و قرار ملاقاتی با کیارستمی میگذارند و قرار میشود از آرشیو عکسهایش برای پیداکردن لوکیشن فیلم یا بازسازی روزهای اول زلزله استفاده شود. اولینبار ١٠-١۵تا از این عکسها در ویژهنامه مجله تصویر که خیلی سال قبل صمدیان درباره کیارستمی منتشر کرد، چاپ میشود و به گفته صمدیان، کیارستمی از این عکسها خوشش آمده. عکسهای نمایشگاه اخیرش از همان مجموعهاند، البته شیوه ارائه جدید است چون تلاش کرده تا به یک زبان جدید برسد، اما غضبانپور از چه نوع زبانی صحبت میکند و در این نمایشگاه چه کرده؟ او در یک قاب عکس دست به توالی فریمها زده است. هر عکس یک فریم ثابت ۳۶×۲۴ میلیمتری نیست، بخشی از یک حلقه فیلم عکاسیشده است. این فریمها در ارتباط با هم معنا پیدا میکنند؛ هر قاب را در این نمایشگاه باید به مثابه یک عکس دید. باید دنبال معناهایی بود که فریمها را به هم ربط میدهند. خیلیها دنبال یک تکفریم میگردند؛ ولی این عکسها تکفریم نیستند. خوانش هر عکس در قالب این فریمهای متوالی، بستگی به مخاطب دارد.
کیارستمی در «راه ابریشم»
گالری راه ابریشم اولین نمایشگاهش را با کیارستمی آغاز کرد و آناهیتا قبائیان، مدیر این گالری، سالها با کیارستمی همکاری کرده است. او راهاندازی گالری راه ابریشم را ماحصل یک پروژه مشترک با این کارگردان میداند: «زمستان ١۵ سال قبل، وقتی این گالری افتتاح شد، پیامد دو سال گفتوگو و آمادهسازی با کمک آقای کیارستمی بود. کارمان را با نمایشگاهی از ایشان شروع کردیم. مسیرِ بهعکاسیرسیدن ایشان خیلی طبیعی است. بعد از انقلاب، بودجه و امکانات کافی نداشتند که بتوانند فیلمبرداری کنند و بعد جنگ شروع شد. زمان جنگ هم طبیعتا امکانات نبود؛ بنابراین به نجاری روی آوردند و بعد در طبیعت، عکاسی کردند. جدا از فیلمسازی، جنبه دیگر کارش هم عکاسی بوده». راه ابریشم «یک پروژه مشترک با آقای کیارستمی بود و با نمایشگاه کارهای ایشان شروع شد و در نمایشگاههایی که بعد از آن ادامه پیدا کرد، ایشان در کنار ما بودند و توصیههایی کردند. درعینحال با آقای کیارستمی دوستی ١٨، ١٩ ساله دارم و مسافرتهای مختلف رفتهایم؛ به اتفاق آقای صمدیان و کلاری». قبائیان درباره برپا کردن نمایشگاه غضبانپور هم میگوید: «بعد از فوت آقای کیارستمی، آقای غضبانپور با من تماس گرفتند و ایده برگزاری این نمایشگاه را مطرح کردند؛ اما در زمان حیاتشان جایی برای این کار نبود؛ اینکه یکسری تصویر از چهره یک عکاس یا فیلمبردار نمایش داده شود. آقای غضبانپور عکاس این فیلم بودند؛ یعنی پشت صحنه را عکاسی کردند. اگر توجه کنید الان که با هم گفتوگو میکنیم، سوژه اصلیمان عباس کیارستمی است و طبیعتا در زمان حیات یک شخصیت هنری هر چقدر معروف و مرکز توجه باشد، جایی برای نمایش چنین تصاویری نیست؛ اما امروز درعینحال این تصاویر خبری را هم از فیلم میآورند و هم درباره هنرمند مهم کشورمان که دیگر در بینمان نیست».
خانهای که حلقه وصل شد
قبائیان کیارستمی را اولینبار سال ١٣٧٧ دید. «اتفاقا منزل آقای فرهاد خردمند، هنرپیشه خانه دوست کجاست، با ایشان آشنا شدم. کارشان برایم خیلی جذاب و گیرا بود. من سالها در فرانسه زندگی میکردم. آن زمان یکسری فیلمها از فیلمسازان ایرانی در پاریس به اکران درآمده بود. «خانه دوست کجاست» را که دیدم، با توجه به اینکه سالها بود به ایران نیامده بودم، از اول فیلم تا آخر اشک ریختم و یاد ایران افتادم. حدود دو سال بعد به ایران آمدم و با آقای کیارستمی آشنا شدم». قبائیان دکترای تاریخ با گرایش به تاریخ سیاسی دارد. کارشناسی ارشد کامپیوتر است، ولی میگوید هیچکدام از اینها، ارتباطی با عکاسی ندارد: «همیشه به عکاسی علاقه داشتم. آقای کیارستمی و آقای صمدیان با من روی این موضوع صحبت کردند که گالری داشتن و به سمت هنر رفتن، فکر خوبی است و میتواند دید انسان را بازتر کند. هم میتوان بهاینمحیط کمک کرد و هم کمکهایی از محیط گرفت. بهاینصورت تصمیم گرفتم گالری باز کنم و البته حتما میخواستم گالری تخصصی و بهخاطر علاقهام به عکس، در زمینه عکاسی باشد. امروز ١۵ سال از افتتاح این گالری گذشته است. با تمام سرخوردگیها و مشکلات، اصلا پشیمان نیستم که فقط در زمینه عکاسی کار کردهام؛ چون به نظرم وقتی در یک زمینه کار میکنید، میتوانید در آن زمینه تسلط پیدا کنید. به نظرم در ایران در این زمینه خیلی کم کار میکنیم».
گالری را که با عکسهای آقای کیارستمی افتتاح کردید چه بازخوردی از مخاطبان و عکاسان دیدید؟
قبائیان: به نظرم آقای کیارستمی در زمینه فیلمسازی یک «غول» هستند و این طبیعتا کارهای دیگرشان را خواهناخواه تحتالشعاع قرار میدهد؛ یعنی فیلمهای ایشان جایگاهی دارند که خیلی مشکل است کار دیگری انجام شده و به پای فیلمهایشان رسیده باشد. از طرف دیگر ایشان بهطور طبیعی به عکاسی رسیدند. با خودشان و آقای صمدیان صحبت کردم. میگفتند زمانی که امکاناتی نداشتند، در طبیعت عکاسی کردند و خودبهخود به عکاسی رسیدند. پس این عکسها را باید بهعنوان یادداشتبرداری تلقی کرد؛ چون ایشان این کارها را از ته دل انجام دادند، حتی اگر عکسهایشان در بعضی موارد مانند عکس کسانی نباشد که عمرشان را در این زمینه گذاشتهاند.
غضبانپور: بعد از رواج دوربینهای دیجیتال، طیف وسیعی از مردم و هنرمندان شروع به عکاسی کردند؛ کسانی به عکاسی پرداختند که حرفه دیگری داشتند. عکاسها این دعوا را با بقیه دارند که چه کسی عکاس است و چه کسی نیست. یادم هست با آقای بهمن جلالی، سال ١٣۶٣ در هیأت تحریریه مجله سروش، این بحث درگرفت که چه کسی عکاس است یا نیست. آقای جلالی معتقد بود هرکس شاتر میزند، عکاس است. منتهی آن زمان هنوز ژانرها و گرایشها تعریف نشده بود.
قبائیان: کیارستمی شاعری بود که با وسیلههای مختلف این جنبه از خودش را بروز میداد؛ با فیلم و نوشتهها و عکسهایش.
غضبانپور: و با کارهای گرافیکیاش که فوقالعاده زیباست؛ اما تابهحال کسی این کارها را ارزیابی نکرده است.
قبائیان: تابهحال کارهای سینمایی ایشان آنقدر ابعاد بزرگی داشته که جایی برای کارهای دیگر نگذاشته؛ اما در کل کیارستمی شاعری بوده که با وسیلههای مختلف احساس و علاقه خودش را بروز میداد.
آشنایی با غضبانپور
قبائیان درباره آشنایی با غضبانپور و برپایی این نمایشگاه میگوید: «دو، سه مرحله با هم برخورد کردیم و این اولین همکاری ماست. ایشان ایده بهنمایشگذاشتن این عکسها را مطرح کردند و من، هم به این کار هم به کار ایشان اعتقاد دارم. عکاسی مستند در همه جای دنیا هست و همیشه موزهای بودجهای میگذارد و حمایت میکند. در ایران عکاسهای مستندمان خیلی پیشروتر از بقیه قسمتهای جامعه هستند. از این نظر که اینها این کار را شروع کردهاند، اما قسمتهای دیگر که باید بودجهبندی کار را به عهده بگیرند، هنوز راه نیفتادهاند. در کشورهای دیگر کار روی این موضوع شروع شده و به نتیجه رسیده یا ادامه پیدا کرده یا شکست خورده. عکاسی مستند صد و خردهای سال است که در جریان است و به مرحله بلوغ رسیده، اما در ایران هنوز به این مرحله نرسیده. آقای غضبانپور با آرشیو بزرگی از موضوعاتی که در کشور اتفاق افتاده مجبور هستند با هزینه خودشان نمایشگاه برگزار کنند و مشخص نیست کسی عکسی را خریداری کند یا نه. خیلی متأسف هستم؛ چون غیر از اینکه هر کدام از این عکسها از ارزش هنری بالایی برخوردار است، آجرهایی هستند که دیوار تاریخ بصری ما را تکمیل میکند و همهمان اینطور از کنارش با بیتوجهی رد میشویم. باید دراینباره در روزنامهها نوشته شود و در صدر موضوعات قرار گیرد. والا تاریخ بصری ما از بین میرود. الان شکستهایی که در تاریخ کشورمان اتفاق افتاده باعث شده بخش زیادی از تاریخ بصری ما از بین برود. تاریخ بصری ما خیلی قدیمی نیست، همین چیزی را که موجود است هم همه از کنارش با بیتوجهی عبور میکنند؛ درحالیکه بسیار موضوع مهمی است. اگر به تاریخ کشورهای دیگر و مسیری که طی کردهاند نگاه کنیم، متوجه اهمیت این موضوع میشویم و اینکه کشورهای دیگر چطور بهدرستی اهمیتش را درک کرده و از آن درس گرفتهاند. از عکسها لذت بردهاند یا با عکسهایی گریه کردهاند، اما از آنها تجلیل کردهاند.
غضبانپور: واقعا کسی بابت عکس مستند اجتماعی پول نمیدهد که روی دیوار خانهاش نصب کند، حتی اگر عکس آقای کیارستمی باشد.
تصاویر شما از کیارستمی در این نمایشگاه، آن کیارستمی رازآلود و نفوذناپذیر را به چالش میکشد… .
غضبانپور: دقیقا. هنرپیشه اول فیلم، رانندگیاش خوب نبود؛ بنابراین در خیلی از پلانها در تصویر دیده نمیشد، کیارستمی خودش رانندگی میکرد. من در سفرها سعی میکنم خودم رانندگی کنم تا اینکه کنار راننده بنشینم؛ چون وقتی چیزی میبینم تا بخواهم به راننده بگویم که بایستد سوژه از دست میرود. کیارستمی هم همین کار را میکرد. پشت فرمان مینشست و میدانست دوربینی که روی کاپوت ماشین کاشته شده کجاها را میبیند. کیارستمی فرد خاصی بود و کارهایش جزئیات خاص خودش را داشت.
عکاس مستند اجتماعی با روحیه خبری
غضبانپور همیشه خود را یک عکاس مستند اجتماعی میداند؛ اگرچه حرکات و رفتار او بیشتر شبیه عکاسان خبری است. او عکسهایی را که از رودبار گرفته خبری نمیداند؛ چون به گفته خودش به سفارش جایی عکاسی نشده و به جز مجله عکس در جای دیگری استفاده نشده است. میپرسم: «نوع استخدام باید تعیین کند عکس کجا کار شود؟!» متوجه لحن کناییام میشود، ولی با قاطعیت جواب میدهد: «عکس خبری برای مطبوعات و مصرف روزانه همراه با خبر است. در آن زمان من در استخدام هیچ نشریهای نبودم و تنها برای دل خودم و در ادامه عکاسی مستند اجتماعی اقدام به این کار کردم».
قبائیان اینجا به کمک غضبانپور میآید: «در واقع ایشان صاحب آرشیوی شخصی هستند».
هیچگاه سراغ عکاسی خبری نرفتید؟
از عکاسیهای من در مطبوعات داخل و خارج استفاده شده، ولی هیچوقت در استخدام نشریهای نبودهام؛ مثلا گزارشهای تصویری من از استقلال کردستان عراق در مجله «تایم» یا گزارشهای تصویری من در مجله «ال پاییس» اسپانیا چاپ شد. اصولا عکس خبری، یعنی عکس گرفتهشده در لحظه خاص و چاپ در زمان خاص و اگر بهموقع استفاده نشود، تاریخ مصرف آن تمام میشود یا بهاصطلاح میسوزد؛ درحالیکه عکاسی من از منطقه زلزلهزده گیلان از روز اول زلزله شروع و تا دو سال بعد از آن ادامه پیدا میکند، در تصاویر من تنها به نشاندادن زلزله اکتفا نشده، بلکه برای ارزیابی و بررسی منطقه زلزلهزده است و تا دو سال بعد از آن ادامه دارد. این اتفاق درباره جاهای دیگر هم به همین صورت است؛ مثلا یک منطقه زلزلهزده دیگر (بم) یا مناطق جنگی (خرمشهر) که سالهاست به صورت مستمر و کلاسهشده و مدون در حال عکاسی از آنها هستم.
غضبانپور: معتقد بوده و هستم که بهعنوان یک شهروند میتوانم با عکسهایم در هر حادثهای که اتفاق میافتد، چه جنگ یا زلزله، به آسیبدیدگان آن حادثه کمک کنم. مثلا به صورت مشخص درباره زلزله بم، درست ۴٠ روز بعد از زلزله، کتابی منتشر کردم؛ «کتاب بم» که بم قبل از زلزله و بعد از زلزله را نشان میداد. با چاپ و توزیع این کتاب توانستم احساسات ایرانیهای داخل و خارج از کشور را تحریک کنم تا کمکهای مالی زیادی برای بازسازی منطقه انجام دهند. حتی این عکسها همراه با عکسهای سه عکاس دیگر و با کمک دانشگاه هنر توکیو و شبکه ملی تلویزیون ژاپن NHK، برای جمعآوری کمک به چهار منطقه در معرض خطر نابودی در دنیا، در نمایشگاه مشترکی به مدت یک سال در شهرهای مختلف ژاپن به نمایش درآمد که آن نمایشگاه توانست توجه و کمکهای مالی بسیاری را به بم جلب کند.
عدهای معتقدند عکاس در شرایط جنگی هم باید کارش را انجام دهد و فقط عکس بگیرد… .
غضبانپور: در مواقعی ایجاب میکند که شما عکس بگیرید و جاهایی هم باید امدادگری کنید. همه جا گفتهام دوربین من در زلزله یا وقایع دیگر سعی میکند حیا کند. به نظرم به هر قیمتی، از هر چیزی یا هرکسی یا در هر حالتی نمیتوان و نباید عکاسی کرد.
پشت صحنههای یک فیلم
غضبانپور در فیلم کیارستمی پشت صحنه فیلم را از زاویهای که مدنظر خودش است، نشان داده و عکاسی از پشت صحنه این فیلم را در امتداد کار عکاسی مستندش میداند، میگویم: «در عکسهایی که بهطور مشخص سوژه آقای کیارستمی است، ایشان حضور دوربین را درک کرده و زیر نظر داشته است…»
غضبانپور میگوید: «همه را زیر نظر داشت».
میپرسم: «اما بعضی عکسها به نظر میرسد ناگهانی گرفته شده!»
پاسخ میدهد: «من عکاس مستند هستم و هیچوقت به کسی یک، دو، سه نمیگویم. تمام عکسهای من بدون استثنا به همین صورت است. اکثر عکسهایی که از ایشان گرفتهام، دو حالت بیشتر ندارد؛ در فریم اول نمیداند که از او عکس میگیرم و در فریم دوم متوجه شده و حالتش عوض شده. کیارستمی میخواست در فریمی قرار بگیرد که این فریم همیشه حسابشده باشد؛ مثل فیلمهای خودش. ولی من عکاس مستند هستم.
عکاسی که مادر خرج خودش است
جاسم غضبانپور میگوید دلش میخواهد همه عکسهایش را تبدیل به کتاب کند. اعتقادش به نمایشگاه خیلی کمتر است و کتاب را ماندگارتر میداند. «برای عکاسی هوایی از ایران، قرار بود یک عکس از یزد بگیرم اما ۵۵٠ ساعت پرواز کردم، بدون اینکه قراردادی با جایی ببندم. قرار بود یک عکس برای یک بروشور چاپ شود که با هزینه شخصی از اصفهان هلیکوپتر اجاره کردم تا به یزد بروم. زمانی که به یزد رسیدم، حدود ۵٠، ۶٠ حلقه فیلم تمام شده بود و از تهران دوباره برایم فیلم فرستادند.
با شنیدن تمام اینها، این سؤال مطرح میشود که با چه بودجهای این همه عکس از جاهای مختلف گرفته است؟
جوابش کوتاه است: «با هزینه خودم».
باز هم باور نمیکنم تا اینکه خاطرهای را تعریف میکند: «عکاسی مجموعه «از آسمان ایران» که تمام شد، متوجه شدم تعدادی چک به هوانیروز دادهام. حدود ٩٠ میلیون تومان مقروض بودم. مجبور شدم شبانه خانهای را که در دیباجی داشتم، بفروشم. من با عکاسی زندگی میکنم. به همه دانشجویان در ورکشاپهایم میگویم شما میتوانید هر شوخیای با من بکنید اما با عکاسی نه. اگر عکاس نیستید یا نمیخواهید عکاسی کنید یا عکاسی برایتان سرگرمی است، از کلاس بیرون بروید.
در زمان شروع کار با آقای کیارستمی هم با دو دوربین عکاسی کردم؛ یک دوربین در ادامه کار مستندسازی منطقه زلزلهزده گیلان و دیگری برای استفاده کارگردان از صحنههای فیلم.
زمان «زندگی و دیگر هیچ» چه دوربینی داشتید؟
غضبانپور: احتمالا فوجیکا و نیکون.
چرا در نمایشگاه تعدادی از عکسهایتان به صورت برعکس یا با چرخش ٩٠ درجه چاپ شده بود؟
غضبانپور: هر قاب عکس من برشی از یک حلقه فیلم ٣۶تایی است. گاهی عکس عمودی یا افقی گرفتهام چون در زمان عکاسی به این نتیجه رسیده بودم. میخواستم حس و حال انسانی پشت فیلم را نشان دهم و این تصاویر عمودی و افقی به من کمک میکرد. واقعا امکانات سر صحنه آن فیلم در حد صفر بود و میخواستم این امکانات را نشان دهم. آقای کلاری میگفت تو با این عکسها امکانات سینمای ایران را به سخره گرفتی. درباره کیارستمی همه فکر میکنند با امکانات عجیب و غریبی کار میکرده. کسی تصور نمیکند با دوربین هندیکم کار میکرده است. یکی از دوستان میگفت ما زمان دانشجویی در دانشکده میگفتیم غضبانپور الان کجای ایران است و چطور عکاسی میکند. همه فکر میکنند با چند دستیار و ماشین اختصاصی و ابزار و ادوات آنچنانی کار و عکاسی میکنم. بعدها که با من همسفر شد و با چشم خود دید که من خودم آشپزی و عکاسی و رانندگی میکنم و همه کارها را یکتنه انجام میدهم، باور نمیکرد.
دراین گفتوگو، مواقعی که قبائیان صحبت میکرد، غضبانپور در فکر بود. او چنین حدیث نفس میکرد: «من در دوران جنگ به عکاس جنازهباز معروف شدم چون یک عمر از جنازهها عکس گرفتهام. حتی از جنازههای عزیزانم. عکسی دارم از حدود ۴٠ نفر از بچههای کلاس سوم ابتدایی خودم که امروز تقریبا نیمی از آنها شهید شدهاند و مجبور شدهام از جنازههایشان عکاسی کنم. اولین عکس جنازهام را سال ۵٧ ساعت ١٠ شب از اولین شهید انقلاب در خرمشهر گرفتم. به قبرستان رفتم و با دوربین آنالوگ از جنازه عکس گرفتم. واقعا زمانی که به قبرستان رفتم، میخواستند جنازه را شبانه دفن کنند. پاهایم به قدری میلرزید که دوربین فیکس نمیشد. دوستم محکم پاهایم را گرفته بود تا بتوانم عکس بگیرم و در نهایت دو، سه فریم بیشتر نگرفتم. از آن زمان زندگی من با عکاسی از جنازه گره خورد. بیاغراق میشود گفت بیشتر از موهای سرم از جنازهها عکاسی کردهام. اما در ایران کسی برای کار مستند ارزشی قائل نیست… .
منبع شرق