گفت‌وگو با «ابراهیم پشت‌کوهی»، نویسنده و کارگردان نمایش «مثل آب برای شکلات»

از آنجا که در چند سال گذشته تئاتر ایران به‌شدت گرفتار بازتولیدهای نمایشی شده، تماشاخانه‌ها و سالن‌های تئاتر، فارغ از خصوصی یا دولتی نیز ناچارند تن به شرایط موجود بدهند و با آثار بازتولید‌ کنار بیایند اما گاهی میان بازتولیدها، آثاری به اجرا درمی‌آیند که نه تنها هر چند سال یک‌بار، که بی‌تعارف این قابلیت را دارند تا برای ماه‌های طولانی در یک سال اجرا بشوند و دوست‌داران تئاترهای پرشور ، مهیج و متفاوت را سیراب کنند. یکی از آن نمایش‌ها، اثری است به نام «مثل آب برای شکلات» به نویسندگی و کارگردانی ابراهیم پشت‌کوهی که پیش از این یک بار هم در تئاترشهر روی صحنه رفته بود و اکنون برای دومین‌بار در سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر میزبان علاقه‌مندان تئاتر است. این نمایش که بر اساس رمانی به همین نام نوشته نویسنده مکزیکی «لورا اسکوییول» آماده شده، از فضایی موزیکال و درآمیخته با فرهنگ و فضای بومی ایران و مکزیک برخوردار است. تنها بازیگر مشهور و پرسابقه آن، رویا نونهالی است که برای بار دوم، کنار جمعی از بازیگران جوان و کم‌تجربه جنوب ایران در نقش «ماما النا» ایفای نقش می‌کند. نمایش «مثل آب برای شکلات»، یک نمایش معمولی نیست، بلکه به قول کارگردانش، نمایشی برای تمام حواس است. مخاطب در پایان اجرا، احساس شادمانی و در عین حال گرسنگی می‌کند و اگر کمی خوش‌شانس باشد، شاید با یک شیشه ترشی بندری به خانه بازگردد.

پیش از اجراهای مجدد «مثل آب برای شکلات»، دو نمایش دیگر آماده اجرا داشتید؛ «آخرین انار دنیا» و «از استخوان خالی‌شدن». چرا برای اجرای نمایش تازه، به بازتولید رو آوردید و یکی از کارهای آماده و جدیدتان را اجرا نکردید؟
یکی‌دو سال پیش برای اجرا در سالن استاد سمندریان درخواست اجرا داده بودم که مربوط به کارهای گذشته ما بود، یعنی آن موقع هنوز «آخرین انار دنیا» تولید نشده بود. بنابراین وقتی خبر دادند که می‌توانید اثری روی صحنه بیاورید، می‌توانستم بین دو نمایش «کمدی الهی» و «مثل آب برای شکلات» انتخاب داشته باشم و با توجه به شرایط، ترجیحم اجرای «مثل… » بود. برای اجرای نمایش «از استخوان خالی‌شدن» چون بازیگران کار خارجی بودند، همان موقع اجرا در سالن چهارسو را پیشنهاد دادند اما مدت‌زمان اجراها خیلی کم بود؛ چیزی حدود یک هفته تا ده روز درست بلافاصله پس از جشنواره تئاتر. با وجود بازیگران اروپایی و هندی که در نمایش داشتیم، به لحاظ اقتصادی، این تعداد اجرا برای ما امکان‌پذیر و مقرون به صرفه نبود. بنابراین از اجرا در سالن چهارسو انصراف دادم. حتی بعدتر هم با آن بازیگران امکان اجرا نداشتیم، مگر اینکه اتفاق ویژه‌ای بیفتد؛ یعنی یک تهیه‌کننده قوی یا خود مرکز هنرهای نمایشی از اجرا حمایت بکند که بتوانم بازیگران خارجی را به اینجا بیاورم. اینکه یک گروه شش‌هفت نفره را از اروپا و هندوستان به ایران بیاورم و اجرا برویم، در توان من نبود. «آخرین انار دنیا» هم چون جزو تولیدات تازه‌های تئاتر ایران است، از کارهایی است که مرکز هنرهای نمایشی و دبیرخانه جشنواره حمایت می‌کند و قرار است به زودی در تئاترشهر اجرا برود.
مبنای انتخاب‌های تماشاخانه ایرانشهر چه بود که از میان آثارتان، «کمدی الهی» و «مثل… » برای اجرا گزینش شدند؟
این دو نمایش را خودم برای اجرا پیشنهاد داده بودم، یعنی زمانی که هنوز نمایش «آخرین انار دنیا» تولید نشده بود.
شما یک نمایش خیلی خوب و ویژه هم سال‌ها پیش کار کرده بودید به‌نام «تنها سگ اولی می‌داند چرا پارس می‌کند، مکبث» که در همان سال هم خیلی سر و صدا کرده و استقبال شده بود. چرا برای پیش‌تولید به آن نمایش فکر نکردید؟
باید بگویم آن نمایش قرار بود مهرماه امسال در استرالیا اجرا داشته باشد، ولی چون ما درگیر اجراهای ایران بودیم، از آن جشنواره انصراف دادیم. از نظر من پرونده آن نمایش بسته نیست. در اینجا نمی‌دانم چه اتفاقی بیفتد و چه زمانی بتوانیم اجرا برویم اما تا پایان سال نمایش «تنها سگ اولی… » اجرای خارج از کشور خواهد داشت.
غیر از نمایش «مثل آب برای شکلات»، نمایش «آخرین انار دنیا» را هم بر اساس یک رمان خارجی روی صحنه بردید. در رابطه با گرایش‌تان به اقتباس ادبی در تئاتر، بفرمایید معمولا در انتخاب یا نگارش متن دیدگاه‌تان چگونه است و چه مواردی تعیین می‌کند که دست به اقتباس بزنید یا سراغ ادبیات نمایشی موجود بروید یا خودتان نمایشنامه تازه بنویسید؟
البته من اقتباس از رمان را سال‌ها پیش با تلفیق دو داستان «بوف کور» و «پیکر فرهاد» انجام دادم. در نمایشی به نام «چگونه یک کولی کر مرغ دریایی را روی آب خورد؟» این نکته را باید بگویم که اشتباه نشود؛ کولی نوعی کوسه است. این اقتباس را سال‌های ٨٣ یا ٨۴ انجام داده بودم اما نمایش «مثل… » یکی از سه‌گانه‌های گروه ما از اقتباس بر مبنای ادبیات و رمان است که با «مثل آب…» شروع شد، با «آخرین… » ادامه پیدا کرد و با نمایش «خدای چیزهای کوچک» به عنوان کامل‌کننده این حلقه تمام می‌شود. ما همین برخورد را با آثار شکسپیر داریم. کارهای ما به قدری زیاد است که مجبور می‌شوم به کارهای آینده اشاره بکنم. ما یک اقتباس از متن «توفان» شکسپیر داریم به نام «تنها گربه جن‌گرفته جیغ نمی‌کشد میراندا»، که این شق دوم نمایش «تنها سگ اولی… » ‌است و سومی هم بماند. اجازه بدهید فعلا این دومی روی صحنه برود. نمایشنامه آماده نوشته خودم هم دارم، ولی هنوز فرصت کارکردن‌شان فراهم نشده.
برای اجرای مجدد «مثل… »، غیر از تغییرات کوچکی که در بازیگران صورت گرفته، دیگر چه مواردی در متن و اجرا تغییر کردند؟
از ابتدا همیشه ذهنیت من این‌گونه بوده که وقتی سراغ یک تئاتر می‌رویم، مثل یک موجود زنده است. با این نیت سراغ آن نمی‌روم که تغییر خاصی به آن بدهم اما در طول تمرین‌ها خودبه‌خود چیزهایی را می‌بینم و تغییرات شکل می‌گیرد و احتمالا کامل‌تر می‌شود، یعنی روال طبیعی‌اش این است. ما پیش از اینکه به اجراهای مجدد برسیم هم خیلی سخت تمرین کردیم؛ چیزی حدود ده ساعت در روز. این‌طور نبود که فکر بکنیم چون این کار را قبلا اجرا کرده‌ایم، خاطرجمعی داریم. من می‌گویم هر اثر شما باید بتواند مخاطبت را شگفت‌زده کند. اگر آن را یک بار دیگر هم اجرا کرده باشید، چه لزومی دارد صرف اینکه یک کار خوب بوده، دوباره به همان شکل اجرا بروید؟ این از نظر من توجیه‌کننده نیست، مگر اینکه چیزی به اجرای قبلی اضافه شده باشد.
می‌توانید اشاره بکنید الان در اجراهای تازه، چه چیزهایی به «مثل… » اضافه شده یا تغییر کرده؟
تغییرات این اجرا آنقدر درشت و محسوس نیست که بتوانم بگویم این تکه را کاملا برداشته‌ام…
یعنی شکل اجرایی همان است که بود…
بله. ساختار تغییر نکرده. جزییات عوض شده‌اند، یا شاید رویدادهایی که در اجراهای گذشته، کمی ابهام بیشتر داشتند و خوانندگان رمان بیشتر آن را درک می‌کردند، الان کمتر شده، چون به این نتیجه رسیدیم که اگر کسی رمان را نخوانده باشد و با این اثر روبه‌رو شود، باید بتواند تمام نکات را بگیرد. در عین‌حال بچه‌هایی که جایگزین بازیگران پیشین شدند، بازیگران توانمندی هستند که توانسته‌اند کیفیت اثر را ارتقا بدهند.
ویژگی خوب «مثل آب برای شکلات» این است که فقط یک تئاتر صرف و ساده نمی‌بینیم. مخاطب در مواجهه با نمایش شما با چیزی فراتر از تئاتر روبه‌روست، یعنی همان‌طور که خودتان اشاره کردید، تماشاگر به مثابه یک موجود زنده، ارتباط مستقیم با نمایش برقرار می‌کند و غیر از قوه بینایی، تمام حس‌های مخاطب را درگیر می‌کند. آیا درگیرکردن حس‌های بویایی، چشایی و شنوایی و… از ابتدا در همه نمایش‌های‌تان وجود داشته یا بسته به شیوه و ساختار هر اثر چنین ویژگی‌هایی به کار اضافه می‌شوند؟
ببینید، «آریان مینوشکین» یک جمله معروف دارد که می‌گوید «تئاتر برای شنیدن نیست. تئاتر برای دیدن و شنیدن هم نیست. تئاتر برای تمام حواس است». شاید این جمله، نقطه عزیمت ما در تئاتر است اما به فراخور هر اجرا و ساختار اثر فرق می‌کند. در «مکبث»، که شما اشاره کردید، روی پیشانی تماشاگران هنگام ورود، با گل سرخ نقطه‌گذاری می‌شد و در پایان نمایش، تماشاگر می‌فهمید این ارتباطی با تماشاگر است که به نوعی مولف را می‌سازد و او را وادار به کنش درونی می‌کند. در نهایت آنها می‌فهمیدند که توسط مکبث به قتل رسیده‌اند، چون هر کسی را که می‌خواست بکشد، با انگشت و گل سرخی که بر پیشانی‌اش می‌گذاشت، مشخص می‌کرد و می‌کشت. در آن نمایش به شکل دیگری بود و «گشته‌سوز» و اسپند و مراسمی که از آیین زار می‌آمد، حس بویایی را تحریک می‌کرد. بارها پیش آمده تماشاگران می‌آیند و می‌گویند ما پس از اجرای شما گرسنه‌مان می‌شود! یا با این ترشی‌خوردن شما، دهان‌مان آب می‌افتد. تازه الان بوها و غذاهای نمایش را کم کرده‌ام…
بله، یادم می‌آید در اجراهای قبلی، غذایی جنوبی به نام «پکاره» بین تماشاگران پخش می‌شد.
بله، در آن اجراها پکاره هم پخش می‌کردیم اما چون الان دواجرایی هستیم و با وجود این دکور عظیم، فرصت کمی برای تعویض دکور داریم، زمانی برای پخت غذا نیست. پابلو نرودا می‌گوید که «مهم نیست چه کسی شعر را می‌گوید. مهم این است که چه کسی شعر را می‌خواند. شعر متعلق به کسی است که آن را می‌خواند.» این را گفتم که بگویم اوژن یونسکو جمله‌ای دارد که می‌گوید «تئاتر خوب، اثری است که وقتی تمام می‌شود، تازه شروع می‌شود» و من این را دوست دارم که تمام حواس تماشاگر را با کار درگیر بکنیم. در واقع یک زیست تازه را تجربه بکند که بیرون از تئاتر امکانش وجود ندارد. اصلا دلیل ماندگاری و امکان زیست تئاتر در عصر تکنولوژی و ارتباطات این است که آدم‌ها وقت می‌گذارند و به تماشای نمایش می‌آیند. خیلی سخت است در شرایط عادی، آدم‌های معمولی دو ساعت بتوانند از موبایل‌شان دور باشند. گرچه گاهی تماشاگران غیرحرفه‌ای هم داریم که حین اجرا با موبایل‌شان بازی می‌کنند، ولی تماشاگری که تئاتر را انتخاب می‌کند، می‌آید که زیستش را آنجا ادامه بدهد. معتقدم تئاتر باید همه حواس تماشاگر را درگیر کند.
موافقم. موسیقی‌های نمایش هم بسیار شنیدنی و جذابند و مخاطب را به خوبی درگیر می‌کنند.
بله، به نظرم، تئاتر خانه هنرهاست. به همین خاطر، همانقدر که ادبیات، تصویر، رنگ، معماری و نور در آن اهمیت دارد، موسیقی هم اهمیت دارد. در این خانه، همه هنرها جمع می‌شوند. موسیقی همیشه نقش عمده‌ای در تئاتر ما داشته است.
کسی که نمایش «مثل… » را می‌بیند و ذهنیتی هم از رمان به عنوان منبع اقتباس دارد، در این کار با یک فضای دو بومی مواجه می‌شود، یعنی شما داستانی از کشور مکزیک با اسامی مکزیکی روایت می‌کنید اما مخاطب در نمایش‌تان موسیقی جنوب ایران را می‌شنود، لباس‌های محلی جنوب کشور را بر تن بازیگران می‌بیند و غذاهای بندری می‌چشد. گرچه در نمایش شما، قصه خیلی سرراست روایت می‌شود، ولی در تلفیق فضای دوبومی، تماشاگر از موسیقی کار، بیشتر لذت شنیداری می‌برد، نه لذت مفهومی، یعنی ترانه‌ها به لحاظ معنا فهمیده نمی‌شوند. این نکته برای‌تان مهم نبود؟
به‌نظرم دریافت حسی تماشاگر خیلی مهم است. قطعا اگر مخاطب معنای ترانه‌ها را می‌فهمید، خیلی بیشتر دگرگون می‌شد اما من این را بیشتر ترجیح می‌دهم و این امتیازی است که زندگی کنار دریا و جنوب ایران به من داده. من می‌خواهم صادقانه نهایت استفاده را از آن ببرم، ولی از واژه «دوبومی» که به کار بردید، خوشم آمد. اسم رسمی آن رابطه بینافرهنگی است که شما از عبارت جذاب‌تری استفاده کردید. این رابطه، در واقع اتصال فرهنگ‌های مختلف است. چیزی است که جهان امروز با وجود ظاهر بسیار متمدنانه‌اش، دارد بسیار وحشیانه می‌شود و خرده‌فرهنگ‌ها را از بین می‌برد، و دارند تمدن‌های کهنسال را نابود می‌کنند. این مساله ناشی از خوی وحشی بشر در هر کجای جهان است که آن تخریب را انجام می‌دهد. هنر یا تئاتر می‌تواند آن را تلطیف کند، یعنی نشان می‌دهد فرهنگ‌ها نه تنها می‌توانند در کنار یکدیگر به زیست خودشان ادامه بدهند، که بر همدیگر تاثیر هم بگذارند و یکدیگر را ارتقا ببخشند. شما یک تئاتری با فرهنگ جنوب ایران می‌بینید و یک تئاتر از فرهنگ جنوب مکزیک. جالب بود که یکی از خبرنگاران می‌گفت در این اجرا فضای «لورکا»یی را احساس می‌کنیم. پس این زیست تکثیر شده. به نظرم این می‌تواند بالاترین امتیاز باشد.
«مثل… » به لحاظ محتوا، ساختار اجرایی و موسیقی‌ها، استانداردهای لازم را برای اجراهای بین‌المللی دارد. در صحنه‌ای از نمایش، کاراکتر داماد اشاره می‌کند «داریم می‌رویم نمایش‌مان را در «رویال‌شکسپیر» لندن اجرا بکنیم». این اشاره فقط یک شوخی است یا برنامه و قراری برای اجراهای خارجی نمایش‌تان دارید؟
بله، اتفاقا چند روز پیش دوست عزیزی که موسس مطالعات فرهنگی ایرانیان در کالیفرنیاست، آمد و نمایش را دید و به‌شدت آن را دوست داشت. پیشنهاد داد نمایش را ببریم امریکا اجرا بکنیم اما نخستین مساله او این بود که حجم کار سنگین است و باید برای اجرای پیشنهادش، اسپانسر یا تهیه‌کننده قوی پیدا بکنیم، یا بخشی از دکور را در کالیفرنیا بسازند. واقعیت این است که کاری با این حجم، قدم بزرگ‌تری می‌خواهد. من نمی‌توانم خودم را قانع بکنم که مثل بعضی‌ها تئاتر جمع‌وجور ببندم تا برای اجرا به این طرف و آن طرف جهان برویم. نه، من با رویاهام زندگی می‌کنم و شکوه رمان را نمی‌توانم نابود بکنم به خاطر چهار سفری که این نمایش می‌تواند داشته باشد. اگر این اتفاق بیفتد که اجراهای خارجی هم داشته باشیم، خب چه بهتر. اگر نه، این نمایش به سفرش در جهان و ذهن مخاطبش ادامه می‌دهد. من از این اثر چیزی کم نمی‌کنم که اجرای خارجی برای آن اتفاق بیفتد.
در مورد بازی‌های نمایش، باید بگوییم بازی‌های بازیگران بی‌اغراق فوق‌العاده‌اند. تماشاگر حتی اگر بخواهد هم نمی‌تواند در «مثل… »، بازی بد پیدا بکند اما نکته مهم این است که بازی‌ها یکدست هستند. جالب اینکه بازیگران جوان و کم‌تجربه‌تر نمایش در کنار بازیگری به قدرتمندی رویا نونهالی، سطح بازی‌شان را بالا آورده‌اند و به همان خوبی بازی می‌کنند که خانم نونهالی. در مورد بازی‌ها چطور عمل کردید که ضعفی در آنها مشاهده نشود و به یکدستی کار بازیگران برسید؟
در مورد رویا نونهالی باید این نکته را بگویم که او فقط یک بازیگر خوب نیست، یک انسان بی‌نظیر است. وقتی به خانم نونهالی گفتم می‌خواهیم دوباره «مثل آب برای شکلات» را روی صحنه ببریم، پیشنهاد بازی در یک تئاتر و یک فیلم را رد کرد؛ بس‌که این نمایش و بچه‌های گروه «تی‌تووک» و فضای جنوب را دوست دارد. بچه‌های گروه هم او را از خودشان می‌دانند و او هم خودش را جزو گروه می‌داند. رویا نونهالی، با وجود ستاره‌بودن و چهره‌بودن، همیشه یک هنرمند فرهیخته بوده. این فرهیختگی با پختگی درآمیخته. بنابراین ما حس خانواده را داریم. من آنگونه از تئاتر را که یک نفر می‌آید سر کار و فقط کار خودش را می‌کند و باقی چیزها برایش مهم نیست، نه می‌فهمم و نه دوست دارم بفهمم. رویا نونهالی حتی زیست بچه‌ها در تهران برایش مهم است. مثلا همین امروز، همه گروه با هم در خانه ناهار خوردیم. این امتیازی است که خوشبختانه گروه ما دارد و گروه‌های نادری در ایران هستند که چنین امتیازی داشته باشند. برخورداری از این زندگی، آدم‌ها و قلب‌ها را به هم نزدیک می‌کند. در پوسترها و بیلبوردهای ما، عکس رویا نونهالی به عنوان یک چهره بازیگر درج نشده. خانم نونهالی خودش تاکید دارد «همین که اسم من هست، کافی است. این نمایش آنقدر قدرت دارد که بتواند از پس خودش بربیاید». ما هم نمی‌خواهیم از حضور ایشان استفاده ابزاری بکنیم، چون او یک آرتیست درست و حسابی است؛ آدمی که عاشق تئاتر است و زیستش هنرمندانه است. بچه‌های گروه هم با تمرین‌های زیاد به چنین سطحی از بازی رسیدند. به آنها گفتم «حضور رویا نونهالی در این نمایش، برای شما یک دانشگاه است»، چون شما می‌بینید این آدم به‌شدت تمرین می‌کند. جمله معروف هیچکاک را من به شکل دیگری تعبیر می‌کنم. هیچکاک می‌گوید: «یک فیلم به سه چیز نیاز دارد؛ فیلمنامه، فیلمنامه، فیلمنامه» و من می‌گویم یک اثر خوب به سه چیز نیاز دارد؛ تمرین، تمرین، تمرین. این ویژگی را هم در بچه‌های گروه تئاتر «تی‌تووک» دیدم و هم در خانم نونهالی.
شبی که به تماشای نمایش نشستم، دیدم خودتان هم، به جای آنکه در اتاق فرمان باشید، در صحنه نمایش قدم می‌زدید و از گوشه و کنار کار، نمایش و بازی‌ها را تماشا می‌کردید. حضورتان وسط اجرا، جالب و بامزه بود. آیا فقط به خاطر چند خط دیالوگی که در نمایش گفتید، وارد صحنه شدید یا این شیوه تازه شماست؟ وسط صحنه نمایش چه کار می‌کردید؟
نه، اصلا آن دیالوگ‌ها را من نباید می‌گفتم. (می‌خندد)، خودم هم نمی‌دانم در صحنه نمایش چه کار می‌کنم! ولی یادم است اوایل که کار تئاتر را شروع کرده بودم، گاهی می‌شنیدم «وقتی تئاتر شروع می‌شود، کار کارگردان تمام می‌شود.» بعدها دیدم این عبارت، جمله مهملی است. کار کارگردان هرگز تمام نمی‌شود. من هر شب یک یادداشت می‌نویسم و کاری می‌کنم که به ارتقای نمایش کمک بکند. نوع تئاتر ما چون به جهان پست‌مدرن تعلق دارد، در عین انسجام، یک فراریتی دارد؛ بعضی وقت‌ها می‌آیم روی صحنه، با بازیگرانم حرف می‌زنم، در تمرین و اجرای بندر که این مورد خیلی زیاد اتفاق می‌افتاد. گاهی اوقات چیزهایی به یکی از بازیگران می‌گویم که دیگران نمی‌فهمند و روی صحنه اتفاق تازه‌ای می‌افتد. اجرای این نمایش برای ما، هر بار انگار یک زیست تازه است. بنابراین نخستین کاری که می‌کنیم، این است که خودمان را شگفت‌زده می‌کنیم. برای مثال، درباره دیالوگی که آن شب گفتم، چون این دیالوگ را من خیلی خوب می‌گویم، همه دوست دارند من بگویم. آن شب دستیارم از اتاق فرمان اشاره کرد که دیالوگ را می‌گویی؟ گفتم «باشه، می‌گویم»، و دیالوگ‌های دیگری را هم که مربوط به مرگ «ناچا» است، گفتم. بعضی شب‌ها احساس می‌کنم رنگ لباسم مناسب صحنه نیست. الان ما به جایی رسیده‌ایم که فکر می‌کنم حس‌مان دروغ نمی‌گوید. صداقتی که با خودمان داریم، خیلی مهم است. جمله‌ای هست که می‌گوید «پست‌مدرن ترفندهایش را رو می‌کند». ببینید، آن گوشه دکور را دیوار نزدم و همه گروه موسیقی را می‌بینند. اگر امشب بیایید نمایش را ببینید، با شبی که کار را دیدید، تغییر کرده. سعی ما بر این است هر لحظه تکامل داشته باشیم.
حرف ناگفته‌ای اگر دارید، بفرمایید.
وقتی سراغ کاری قدیمی می‌روید، یک حسن دارد و یک عیب. عیبش این است که شما و اثر همدیگر را می‌شناسید و حسنش این است که شما و اثر همدیگر را می‌شناسید! یعنی اینکه ما می‌دانستیم «مثل آب برای شکلات» چگونه است و چون می‌دانستیم، امکان داشت دست‌وبال‌مان بسته بشود، یعنی شیفته میزانسن‌های قبلی‌مان بودیم و اگر مراقب نباشیم، می‌گوییم همان‌ها خوب است اما چون می‌دانستیم چه داریم و چه چیزهایی را نمی‌خواهیم، یکسری جزییات را تغییر دادیم. تماشاگری که اجرای ما را در بندرعباس دیده بود، در اجراهای تهران می‌گفت چقدر کار تغییر کرده. منظور از تغییرات نسبت به اجراهای بندرعباس یا اجرای عمومی سری قبل، کن‌فیکن‌کردن نمایش نیست، ولی بیش از ٢٠ نفر از تماشاگرانی که قبلا کار را دیده بودند، گفتند سری جدید اجراها خیلی بهتر شده. البته از نظر ما تغییرات عجیبی اتفاق نیفتاده، ولی همین جزییات تئاتر را می‌سازد. جزییات است که زندگی را می‌سازد. جمله‌ای می‌گویم که از گفت‌وگوی «ژان کلودکریر» درباره بونوئل یاد گرفتم. او می‌گوید: «٢۴ساله بودم و بونوئل دعوتم کرده بود تا ببینیم آیا می‌توانم فیلمنامه‌نویسش باشم یا نه. لابه‌لای حرف‌هایش گفت تو آشپزی دوست داری یا نه و چطور غذا می‌خوری؟ احساس کردم در نگاهش برقی هست که یعنی این یک سوال عادی نیست. بنابراین گفتم بله، آشپزی را خیلی دوست دارم و عاشق این هستم که دوستانم به خانه‌ام بیایند و برای آنها غذا درست بکنم و جزییاتش مثل درست‌کردن سالاد و چیدن میز را خیلی دوست دارم. بونوئل به من لبخندی زد و گفت برویم ناهار بخوریم که تو فیلمنامه‌نویس من هستی!.» می‌خواهم به ارزش جزییات اشاره بکنم. آدمی که غذا می‌خورد تا فقط خورده باشد، واقعا چیزهایی کم دارد. در این نمایش، بیش از هر چیز به بازآفرینی جزییات توجه داشتم. با تمام گروه درباره‌اش صحبت کردیم، زیرا فکر می‌کنیم جهان هم از یک‌سری ذرات ریز ساخته شده است.

منبع اعتماد