فستیوال فیلم کن، چند روز پیش به کار خود خاتمه داد. در این دوره از فستیوال، «مرگ لویی چهاردهم»، تازهترین فیلم آلبرت سرا، سینماگر سرسخت و جوان ۴١ ساله اسپانیایی، با وجود آنکه در بخش خارج از رقابت حضور داشت توانست ستایش بسیاری از منتقدان حاضر در کن را در پی داشته باشد. سرا که سال ٢٠١٣، با فیلم پیشین خود «داستان مرگ من»، موفق به دریافت جایزه یوزپلنگ طلا از فستیوال فیلم لوکارنو شده بود، با فیلم جدید خود با بازیگر سرشناس فرانسوی، ژان- پییر لئو همکاری کرده است. ژان- پییر لئو (که حرفه خود را با بازی در فیلم «۴٠٠ ضربه» ساخته فرانسوا تروفو در نوجوانی آغاز کرد)، در همین دوره فستیوال کن توانست نخل طلای افتخاری برای یک عمر دستاورد سینمایی را به دست آورد. آنچه میخوانید ترجمه گفتوگویی است که جوردن کرانک، گزارشگر و منتقد مجله سینمایی «فیلم کامنت» یا آلبرت سرا، پس از اکران فیلمش در حاشیه فستیوال فیلم کن انجام داده است.
یکبار در توصیف فیلم قبلیتان، «داستان مرگ من» [٢٠١٣]، آن را «رسوخناپذیر» خواندید. در قیاس با آن، فیلم جدیدتان «مرگ لویی چهاردهم»، آنقدر دشوار نیست. به واقع، [میتوان گفت] تقریبا یک فیلم کلاسیک است. یک فیلم رسوخپذیر!
[میخندد] بله، رسوخپذیر است! فیلم بسیار کلاسیکی است. در اصل از آن تعبیر به این دلیل استفاده کردم چراکه مایلم فیلمهایم را در لحظه حال بسازم، نزدیک به زمان واقعی، با خصلت روانشناسانه کمتر – همچون گونهای پرفورمنس. گاهی برای افراد بسیار دشوار میشود تا از ایدههای پس فیلمهایم سردرآورند، یا مقصودم را دریابند. «داستان مرگ من» آلیاژی از انگارههای نومیدانه و دیوانهوار است. واقعا بسیار سخت است که بگوییم چگونه فیلمی است، یا حتی اگر این فیلم متفاوت بود، میتوانست بهتر یا بدتر از کار دربیاید.
بازیگرها نیز در این تاثیر سهیم هستند، به واسطه رازآمیزی و اندوهی که از درون آنها برآمده است. به واقع آنها اصلا با ایدهها کار نمیکنند. به دلیل فرآیند کاری من، که مبتنی بر عدم ارتباط است، حتی ممکن است برایشان دشوار باشد که دریابند من در پی چه چیزی هستم چراکه حتی ممکن است خودم هم ندانم چه میخواهم! من فیلمبرداری فیلم را آغاز میکنم تا این قضیه را بفهمم، یا دستکم این تصاویر را زندگی کنم و به تماشا بنشینم. جادوی سینما نه در خلق تصاویر که در نگریستن آنهاست. یک آن است. یک لحظه. مساله ایده یک تصویر نیست – خودِ یک تصویر است. تصاویر تعویضپذیر نیستند. هرکدام از تصاویر تکین هستند. پس اگر فیلمهای من رسوخناپذیرند، به دلیل همین تکینگی آنهاست.
این فیلم نسبت به برخی آثار پیشینتان که با متریال خود جسورانه و آزادانه عمل کردهاید، به مراتب بیشتر مورد ستایش قرار گرفته است. این فیلم لحن سنگین و باوقاری دارد که با موضوع همخوان است.
اگر سنگین و باوقارتر به نظر میآید، به خاطر موضوع فیلم است. در این داستان، وحدت زمان، وحدت فضا، وحدت کنش و وحدت شخصیت وجود دارد. در اینجا، ساختارشکنی دشوار است زیرا ممکن است صرفا به واسطه ایدههایی توخالی برانگیزاننده بشود. پس در نتیجه، تجانس ذاتی بیشتری در این فیلم وجود دارد و دست آخر ممکن است فیلمی قراردادیتر به نظر برسد که خب کمی نسبت به این قضیه احساس ندامت دارم [میخندد]. مطمئنم که همه در انتظار چیزهایی دیوانهوارتر بودند ولی این بهترین حالت ممکن برای این فیلم بود. اگر ایدههای دیوانهوار کمکی به بهتر شدن فیلم میکرد، حتما انجام میدادم. به دلیل فرآیند کارم نمیدانستم قرار است چطور از کار دربیاید – اینکه به واقع تا این اندازه آرام خواهد بود.
ولی به نظرم احتمالا همچنان برای بسیاری افراد به اندازه کافی دیوانهوار خواهد بود [میخندد]. ضرباهنگ این فیلم کماکان [همچون دیگر فیلمهایم] بسیار آرام است و در کنش فیلم تکرار بسیاری وجود دارد. ما همگی در یک اتاق هستیم، به کنش فیلم بسیار نزدیک و از یک نقطه دید بیرونی برخورداریم – ولی همچنان با این وجود، نسبت به آن تامل نمیکنیم. با اینکه برخی افراد به من گفتهاند که فیلم تکاندهنده است ولی به هیچوجه حس همذاتپنداری با شخصیت در فیلم وجود ندارد – دستکم برای من این طور است. شاید صرفا بر لبه تکاندهندگی یا عواطفگرایی قرار داشته باشد.
به نظر میآید جزییات بسیار معین فراوانی در رفتار پادشاه و کنش اطرافیان او وجود دارد. فیلم را بر اساس متن مشخصی پی گرفتید؟
بله، براساس خاطرات سن- سیمون، نویسنده فرانسوی بسیار مهم آن دوران. خاطرات او را بیش از هر متن دیگری دوست داشتم ولی همچنین پژوهشهای بیشتری انجام دادیم و به برخی متون تاریخی دیگر نیز نگاه انداختیم. این فیلم بسیار به تاریخ وفادار است ولی در عین حال رهایی شاعرانهای در آن وجود دارد، چرا که در غیر این صورت فیلم حسی از حضور در اکنون نمیداشت. یکی از ایدههای پس فیلم، ایده زیستن حال از خلال گذشته است. نه زیستن گذشته از خلال خاطره. من نسبت به گذشته و این داستان وفادار هستم ولی هرچه باشد [فراموش نمیکنم] یک هنرمند هستم.
پادشاه در بیشتر زمان فیلم از کارافتاده است ولی مجال برای لحظات اندکی قرارمیدهید که واجد گشایش و نزدیکی هستند. در جایی از فیلم، پادشاه با نوه بزرگش صحبت میکند و به او پندهای اخلاقی و دیوانسالاری میدهد.
ایده دیگر پس فیلم این بود که چگونه یک نفر با قدرت مطلق با ناتوانی خود رویارو میشود. میتوانید قدرت محض داشته باشید ولی به دلیل بیماری یا کهولت سن، با زوال جسم خود چطور مواجه میشوید- و آنهایی که تاریخ را میشناسند، و از پایان سلطنت آگاه هستند چطور؟ حتی اگر «فرمانروای خورشید» باشید، در پایان کار قدرتی نسبت به این قضیه ندارید. درس زیبایی است و این آنچیزی است که سعی دارد به وارث خود گوشزد کند.
تصاویر فیلمتان صرفا نقاشانه نیستند بلکه بازنگاری مستقیم از نقاشی قرن ١٨ هستند. به هنگام فیلمسازی به نقاشی نیز توجه میکنید؟
نه، واقعا نه. منظورم این است که این آثار را میشناسم و ستایش میکنم – و جنبهای پلاستیکی در فیلمهای من وجود دارد – ولی شیوه کار من مجال به چنین ملاحظاتی را نمیدهد. ما با سه دوربین و به طور پیوسته فیلمبرداری میکردیم، برای همین به واقع نمیتوانستم کار را متوقف کرده تا هر نما را با دقت ترکیببندی کنم. سرصحنه من بیشتر بر بازیگرها متمرکز هستم. برای من کسالتآور است موقع فیلمبرداری به نور یا جنبههای پلاستیک تصویر فکر کنم. من اکثر این جزییات- همچون رنگها و لباسها- را از قبل آماده میکنم. ولی حین فیلمبرداری ترجیح میدهم با اتمسفر و بازیگران کار کنم. سیستم [کار] من، تلاشی است در جهت ویرانسازی بسیاری از انگارههای از پیش پذیرفته و مقولات پیشینی تاریخی. مایلم همان حال که سر صحنه حضور دارم بر این ویرانسازی تمرکز کنم.
فیلم را روی صحنه تئاتر گرفتید؟
در حقیقت، درون یک کاخ. ولی در یک کاخ متروکه. تمام کفها، سقفها و دیوارها از سیمان بود. همه آنچه میبینید از صفر خلق شد. ابتدا قراربود تا از اتاقهای دیگر کاخ استفاده کنیم، به علاوه برخی از مبلمانها. ولی این اتفاق نیفتاد، در نتیجه در لوکیشن بودیم ولی یک لوکیشن خالی [میخندد]. هرچند، همه اینها بخشی از شیوه فیلمبرداری من هستند. من اندکی هرجومرج را دوست دارم. در صحنه فضایی میآفریند که بسیار دوستش دارم و از طرفی، سرخوشانهتر است. من به این دلیل تصمیم به ساخت فیلمهای سینمایی گرفتم که از زندگی روزمره، سرخوشانهتر هستند. گاهی باید چنین لحظات سرخوشانهای خلق کنید و برای اینکه به این لحظات سرخوشانه دستیابید، هرجومرج راهگشاست.
تمام مدت ژان- پییر لئو را برای این نقش مدنظر داشتید؟
در واقع این همکاری سه یا چهار سال پیش در قالب پروژهای به درخواست مرکز هنری پومپیدو شروع شد. قراربود ژان- پییر پرفورمنسی داشته باشد از مرگ لویی چهاردهم در یک بازه زمانی ١۵ روزه؛ در حالی که در بستر درون یک قفس شیشهای درازکشیده است. این پروژه در نهایت به دلیل مشکل بر سر بودجه کنسل شد ولی چند سال بعد تصمیم گرفتیم دوباره به این ایده بازگردیم ولی برای سینما. اما سعی کردیم به ایده اولیه وفادار بمانیم، ایده مرگ او در قالب یک پرفورمنس و با وحدت فضا و زمان و همه آنچیزهایی که پیشتر اشاره کردم و شاید نکتهاش در همین باشد که با وجود چنین وحدتی، قادر است برای تماشاگر یک صحنه زنده باشد.
البته ژان- پییر درباره پارهای مسائل ایدههای خودش را داشت. ولی رویکرد من آنقدر نیرومند هست تا سرانجام فرآیند بازیگرها را نیز دربرگیرد. شبیه به گدازههای آتشفشان است که همهچیز را دربرمیگیرد و تمام چیزها را سیاه میکند و به یک فرم واحد درمیآورد – خلق یک فرسایش و صورتبندی مجدد همهچیز به مثابه یک رنگ واحد. ولی آنچه حایز اهمیت است، اتمسفری است که از اسلوبشناسی ناشی میشود و آن همبستگی که بعدا روی پرده میبینید را میآفریند. پس بدین صورت، ژان- پییر برای این نقش عالی بود. شخصا او را به عنوان یک انسان ستایش میکنم ولی نسبت به گذشتهاش در مقام بازیگر دلبستگی خاصی نداشتم. برای من همهچیز از کمال او به عنوان یک فرد و شخصیتش شروع شد و از آنجا به بعد هرچیزی ممکن است.
منبع: Film Comment
ترجمه : اعتماد